در حلم، بردباری و فرو خوردن خشم

یا أباذر من لم یأت یوم القیامه بثلاث فقد خسر. قلت: و ما الثلاث - فداک أبی و أمی -؟ قال: ورع یحجزه عما حرم الله عز و جل علیه، و حلم یرد به جهل السفیه، و خلق یداری به الناس.

ای ابوذر هر که در روز قیامت نیاید با سه خصلت، پس به تحقیق که او خاسر و زیانکار است. ابوذر گفت که: آن سه خصلت چه خصلتهاست، پدر و مادرم فدای تو پاد؟ فرمود که: ورعی که او را مانع شود از مرتکب شدن چیزهایی که حق تعالی بر او حرام گردانیده است؛ و حلمی که به آن رد کند و دفع نماید جهالت و سفاهت بیخردان را؛ و خلقی که به آن مدارا نماید با مردم. بدان که حلم و بردباری نمودن و خشم خود را فروخوردن و از تندیها و بدیهای مردم عفو نمودن، از صفات پیغمبران و ائمه صلواتالله علیهم و دوستان خداست. و عقل و شرع بر حسن و نیکی این صفات جمیله شهادت داده است.

چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که در خطبه[ای] فرمودند که: می خواهید خبر دهم شما را به بهترین خلقهای دنیا و آخرت؟ عفو نمایید از کسی که بر شما ظلم کند، و صله و نیکی کنید با کسی که از شما قطع کند، و احسان کنید با کسی که با شما بدی کند، و عطا به کسی که شما را محروم گرداند.

و از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه منقول است که: چون در روز قیامت حق تعالی اولین و آخرین را در یک زمین جمع نماید، منادی ندا کند که: کجایند اهل فضل؟ پس گروهی از مردم برخیزند. ملائکه به ایشان گویند که: چه چیز بود فضل شما؟

گویند که: ما صله می کردیم با کسی که از ما قطع می کرد، و عطا می کردیم به کسی که ما را محروم می کرد، و عفو می نمودیم از کسی که با ما ظلم می کرد. پس به ایشان گویند که: راست گفتید: داخل بهشت شوید.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: پشیمانی پر عفو خوردن بهتر و آسانتر است از پشیمانی بر عقوبت.

و از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه منقول است که: هیچ جرعه ای نزد من محبوبتر نیست از جرعه خشمی که فرو برم و صاحبش را به آن مکافات نکنم.

و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه فرمود که: پدرم می فرمود که: هیچ چیز موجب خوشحالی و روشنی چشم پدر تو نمی شود مانند جرعه خشمی که عاقبتش صبر است.

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: هیچ بنده ای خشم خود را فرو نمی خورد مگر آن که حق تعالی عزت او را در دنیا و آخرت زیاد می گرداند. و حق تعالی فرموده است در مقام مدح جماعتی که: آن جماعتی که خشم خود را فرو می خورند و عفو می کنند از مردم. و خدا دوست می دارد نیکوکاران را. و حق تعالی او را زیاده بر آن عزت، در آخرت ثواب عظیم کرامت می فرماید.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: هر که خشمی را فرو خورد و قدرت بر انتقام داشته باشد حق تعالی در قیامت دل او را پر کند از ایمنی و ایمان و رضا و خشنودی.

و به سندهای معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: صبر کن بر جور دشمنان نعمت خدا بر خود. به درستی که مکافاتی از برای کسی که در حق تو معصیت خدا می کند بهتر از این نیست که تو در حق او اطاعت خدا کنی.

و از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: خوش می آید مرا کسی حلمش در هنگام غضب، او را دریابد. و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: حق تعالی دوست می دارد صاحب حیای صاحب حلم بردبار را. و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: حق تعالی هرگز کسی را به جهالت و تندخویی عزیز نکرده است، و هرگز کسی را به حلم و بردباری ذلیل نکرده است.

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: حلم بس است معین و یاور آدمی. و اگر صاحب حلم نباشی خود را برحلم بدار. و در حدیث دیگر قرمود که: چون در میان دو کس منازعه ای می شود دو ملک نازل می شوند و به آن یکی که سفاهت و تندی و هرزه گویی کرده می گویند که: گفتی و گفتی و خود سزاواری آنچه را گفتی. و عن قریب جزای گفته های خود را خواهی یافت. و به آن دیگری که حلم کرده می گویند: حلم کردی و صبر کردی. و به زودی خدا تو را خواهد آمرزید اگر حلم خود را به اتمام برسانی. و اگر آن دیگری هم ترک حلم کرد و هرزه های او را جواب گفت، آن دو ملک به بالا می روند و ایشان را به کاتبان اعمال می گذارند.

و در حدیث دیگر فرمود که: ما اهل بیتی ایم که مروت ما آن است که عفو می کنیم از کسی که بر ما ظلم کند.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: حضرت عیسی به حضرت یحیی نصیحت فرمود که: هرگاه مردم در حق تو بدی بگویند که در تو باشد، بدان که گناهی را به یاد تو آورده اند؛ از آن گناه استغفار کن.

و اکر بدی گویند که در تو نباشد، بدان که بی تعب تو از برای تو ثوابی نوشته شده است.

و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: سه کس اند که می‌باید از سه کس انتقام نکشند: شریف و بلند مرتبه، از وضیع و دون مرتبه؛ و حلیم و بردبار، از سفیه و بیخرد؛ و صالح و نیکوکار، از فاجر و بدکردار.

و حضرت صادق علیه السلام فرمود که: سه خصلت است که در هر که باشند حق تعالی او را از حورالعین تزویج نماید به هر نحوی که خواهد: فرو خوردن خشم، و صبر کردن بر شمشیر در راه خدا، و شخصی که مال حرامی او را میسر شود و از برای خدا ترک نماید.

و در حدیث دیگر فرمود که: سه خصلت است که در هر که باشند، او خصلتهای ایمان را در خود کامل گردانیده است. کسی که صبر کند بر ظلم، و خشم خود را فرو نشاند از برای خدا، و عفو کند و از تقصیر مردم بگذرد حق تعالی او را داخل بهشت کند بی حساب، و شفاعت کند در مثل ربیعه و مُضَر (که دو قبیله عظیم اند).

و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: هر که خود را نگاه دارد در هنگام خواهش و در هنگام ترس و در هنگام غضب، حق تعالی بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: سه خصلت است که هر که این سه خصلت در او نباشند از من نیست و از خدا نیست (یعنی که امت پسندیده من و بنده خالص خدا نیست). پرسیدند که: آن خصلتها چیست؟ فرمود که: حلمی که به آن رد کند جهالت و بیخردی جاهلان را، و خلف نیکی که به آن در میان مردم تعیش نماید، و ورعی که او را مانع شود از ارتکاب معصیتهای خدا.

و در حدیث دیگر فرمود که: عفو کردن از مردم موجب زیادتی عزت است. پس عفو کنید تا حق تعالی شما را عزیز گرداند.

و در حدیث دیگر فرمود که: هر که خشمی را فرو برد حق تعالی دلش را پر از ایمان کند. و هر که از ظلمی که بر او واقع شده باشد، عفو نماید، حق تعالی او را در دنیاو آخرت عزیز گرداند.

و به سند معتبر منقول است که از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند که: کدام یک از خلق قویتر و تواناترند؟ فرمود که: هر که حلیمتر و بردبارتر است. پرسیدند که: بردبارترین مردم کیست؟ فرمود که: هر که هرگز به غضب نیاید.

و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: سزاوارترین مردم به عفو کردن کسی است که قدرتش بر عقوبت بیشتر باشد. و دوراندیش ترین مردم کسی است که خشم خود را بیشتر فرو خورد.

و به سندهای معتبره منقول است در تفسیر صَفح جَمیل - که حق تعالی به آن امر فرموده است - که: مراد آن است که عفو کنی بی آن که عِتاب کنی صاحب جرم را.

و به سند معتبر از حضرت امام علی النقی صلوات الله علیه منقول است که: حضرت موسی علیه السلام از حق تعالی سؤال نمود که: الهی چه چیز است جزای کسی که صبر نماید بر آزار مردم و دشنام ایشان در راه رضای ثو؟ فرمود که: او را اعانت می نمایم در هولهای روز قیامت.

و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات الله علیه منقول است که: حق تعالی به پیغمبری از پیغمبرانش وحی فرمود که: چون صبح بیرون می روی اول چیزی که به آن نظرت می آید آن را بخور، و دویم را که می بینی آن را بپوشان، و سیم را قبول کن، و چهارم را مأیوس از خود مکن، و از پنجم بگریز.

چون صبح شد و بیرون آمد، کوه عظیمی را دید که در برابرش می نماید. ایستاد و متفکر شد که حق تعالی فرموده است این را بخورم. و حیران ماند. بعد از آن باخود اندیشه کرد که البته حق تعالی مرا امر نمی کند به چیزی که من طاقت آن نداشته باشم. پس به جانب آن کوه روانه شد که آن را بخورد. هر چند نزدیکتر می رفت آن کوه کوچکتر می شد، تا چون به نزد آن رسید آن را به قدر لقمه ای یافت. آن را خورد. چون خورد آن قدر لذت از آن یافت که هرگز از هیچ چیز نیافته بود.

دیگر پاره ای راه رفت. تشت طلایی دید. چون مأمور شده بود آن را بپوشاند گوی کند و آن را در خاک پنهان کرد و روانه شد. چون به عقب نظر کرد دید که آن تشت از خاک بیرون افتاده و ظاهر شده. گفت: آنچه خدا فرموده بود کردم. دیگر مرا کاری نیست.

چون پاره ای راه رفت مرغی را دید که از عقبش بازی می آید و قصد شکار آن مرغ نموده، و مرغ به او پناه آورد. چون حق تعالی امر فرموده بود که آن را قبول کند آستین خود را کشود تا مرغ داخل آستین او شد. پس باز از عقب رسید و گفت: شکار مرا از دست من گرفتی، و من چند روز است که از پی این شکار می دوم. چون حق تعالی امر فرموده بود که آن را مأیوس نگرداند پاره ای از گوشت ران خود را برید و نزد آن افکند.

چون پاره ای دیگر راه رفت گوشت مردار گندیده کرم افتاده ای را دید. چون مأمور شده بود که از آن بگریزد گریخت و برگشت.

شب در خواب به او گفتند که: آنچه مأمور شده بودی کردی. دانستی که آنها چه بود؟

گفت: نه. گفتند که: آن کوه صورت غضب بود. به درستی که آدمی که غضبناک شد خود را نمی بیند و از بسیاری غضب، قدر خود را نمی شناسد. و چون خود را ضبط کرد و قدر خود را شناخت و غضبش ساکن شد، عاقبتش مثل آن لقمه طیب و لذیذی است که خوردی. و اماآن تشت: پس آن عمل صالح است که چون بنده آن را می پوشاند و مخفی می گرداند حق تعالی البته آن را ظاهر می گرداند، برای آن که در دنیا او را زینت دهد با آنچه از برای او ذخیره می نماید از ثواب آخرت. و اما مرغ: پس آن مثل شخصی است که تو را نصیحتی می کند. باید که نصیحت او را قبول نمایی. و اما باز: پس آن مثل شخصی است که از تو حاجتی طلب می نماید. او را مأیوس مکن. و اما گوشت مردار گندیده: آن غیبت است. از آن بگریز. ای عزیز اگر خواهی فضیلت حلم و کَظم غیظ را بدانی نظر کن به احوال پیغمبران خدا که از امتهای خود چه مشقتها کشیدند و از درشتیهای خوی گمراهان چه آزارها متحمل شدند و حلم فرمودند. خصوصا حضرت رسول خدا که از کفار قریش و غیر ایشان چه خشونتها دیدند و چه محنتها کشیدند، و یک مرتبه بر ایشان نفرین نکردند، و آن معدن آداب و مفخر اولواالالباب با اجلاف عرب چگونه سلوک فرمودند، و از آن جماعت چه بی آدابیها و گستاخیها نسبت به آن جناب صادر شد و حضرت عفو فرمودند.

چنانچه نقل کرده اند که: روزی آن حضرت به راهی می رفتند. اعرابی آمد از پشت سر و ردای آن حضرت راگرفت و کشید، چندان که اتر آن در گردن مبارک حضرت ماند، و گفت: ای محمد عطایی به من بده. حضرت رو به سوی او کردند و تبسم فرمودند و به او عطای جزیل نمودند. مقارن این حال حق تعالی در نَعت آن جناب فرستاد که: انک لعلی خلق عظیم: به درستی که تو بر خلق عظیمی.

و با آن بدیها که کفار قریش با آن حضرت کرده بودند، چون در فتح مکه اسیر آن حضرت شدند و همه در مسجدالحرام بی حربه و سلاح حاضر شدند، حضرت بر در کعبه ایستادند، و هر یک از ایشان منتظر عقوبتها بودند. پرسیدند که: با ما چه خواهی کرد؟

فرمود: آن می کنم که یوسف با برادرانش کرد: بر شما ملامتی نیست. و اگر مسلمان شوید خدا شما را می آمرزد.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: آن زن یهودیه را که گوسفند را از برای حضرت رسول صلی الله علیه و آله به زهر بریان کرده بود که حضرت را هلاک کند به خدمت حضرت آوردند. حضرت فرمود که: چرا چنین کردی؟ گفت که: با خود چنین اندیشه کردم که: اگر پیغمبر است به او ضرر نخواهد رسانید، و اگر پادشاه است مردم را از او راحت می‌دهم. و با آن عمل حضرت از او عفو فرمودند.

و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: یهودی چند دینار از حضرت رسول صلی الله علیه و آله می طلبید. روزی آمد و طلب نمود. حضرت فرمود که: ای یهودی حاضر ندارم که بدهم. گفت: ای محمد از تو جدا نمی شوم تا از تو بگیرم. حضرت فرمود که: پس من نزد تو می نشینم تا به هم رسد. پس حضرت در همان موضع با او نشستند تا ظهر شد. و نگذاشت که حضرت به نماز روند. نماز ظهر را همان جا کردند و با او نشستند تا وقت نماز عصر، و نماز عصر را نیز در آنجا ادا فرمودند و با او نشستند، تا نماز شام و خفتن را نیز در همان موضع کردند. و شب در آنجا ماندند تا صبح، و نماز صبح را نیز در آنجا کردند. و یهودی ملازم آن حضرت بود و جدا نمی شد. و صحابه او را تهدید و وعید می نمودند. حضرت به صحابه فرمود و گفت: چه می خواهید از او؟ گفتند: یارسول الله یهودی تو را این قدر زمان حبس کرده است. حضرت فرمود که خدا مرا مبعوث نگردانیده است که ظلم کنم، نه بر کسی که در امان باشد و نه بر کسی که در امان نباشد. چون روز بلند شد یهودی شهادث گفت و مسلمان شد و گفت: نصف مال خود را می دهم که در راه خدا صرف نمایی. والله که من این کار را برای این کردم که پیغمبری تو بر من ظاهر شود، زیرا که نعت تو را در تورات خوانده ام که: محمد بن عبدالله مولد او مکه است، و محل هجرت او مدینه است، و درشتخو نیست، و غلیظ نیست و صدا بر روی مردم بلند نمی کند، و فحش و دشنام نمی گوید. و اینک من شهادت می دهم که خدا یکی است و تو پیغمبر فرستاده اویی. و اینک مال من برای توست؛ هر چه خواهی در مال من بکن. و آن یهودی مال بسیار داشت.

بعد از آن، حضرت امیر المؤمنین فرمود که: فراش حضرت رسول صلی الله علیه و آله عبایی، و بالش تکیه حضرت پوستی بود که در میانش لیف خرماپر کرده بودند. شبی آن عبا را دوتَه کردند برای آن حضرت که راحت بیشتر باشد. چون صبح شد فرمود که: دیشب به سبب نرمی فراش، دیر به نماز برخاستم. دیگر یکته بیندازید.

و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه چه محنتها از صحابه حضرت رسول و از اصحاب خود کشیدند، و در هنگام قدرت از همه عفو فرمودند. چنانچه در جنگ جمل همه شمشیر به رویش کشیدند و اصحابش را کشتند و مجروح کردند، و همین که دست بر ایشان یافت عفو فرمود، و عایشه را با نهایت حرمت به مدینه فرستاد، هفتاد زن با آن ملعونه همراه کرد. و مروان بن الحکم را با آن آزارها که به آن حضرت رسانیده بود رها کرد، و عبدالله بن زبیر را با آن شدث عداوت و آزارها که به آن جناب رساند و هرزه ها که کفت بعد از اسیر شدن رها کرد. و همچنین در باب اصحاب نهروان و غیر ایشان. و بعد از ضربت زدن ابن ملجم او را امر به کشتن نفرمود، و حضرت امام حسن را وصیت فرمود که: او را یک ضربت بیش مزنید و گوش و بینی او را مبرید، و از طعام و شرابی که من می خورم به او هم بدهید. و چندین هزار خارجی در میان اصحابش بودند، و آن مفخر اهل ایمان را به کفر علانیه نسبت می دادند و کنایه ها می گفتند، و عفو می فرمود و متعرض ایشان نمی شد.

و نقل کرده اند که: روزی حضرت در بازار خرمافروشان می گذشتند، کنیزکی را دیدند که گریه می کند. پرسیدند که: چرا گریه می کنی؟ گفت: مولای من مرا فرستاده بود که یک درهم خرما بخرم، و از این مرد خریدم، و چون بردم ایشان نپسندیدند. الحال پس آوردم و این مرد قبول نمی کند، حضرت فرمودند که: ای بنده خدا این کنیزکی است و اختیاری ندارد.

درهمش را رد کن و خرما را بگیر. آن مرد حضرت را نشناخت و برخاست و دستی در میان سینه آن حضرت زد. مردم به او گفتند که: امیر المؤمنین است. آن مرد به لرزه آمد و رنگش زرد شد، و خرما را گرفت و درهم را پس داد و گفت: یا امیر المؤمنین از من راضی شو.

فرمود که: چون حق مردم را به مردم رسانیدی بسی از تو راضیم.

و به روایت دیگر منقول است که: آن حضرت غلامی داشتند. مکرر او را طلبیدند و او جواب نگفت. چون بیرون آمدند دیدند که در بیرون ایستاده است. قرمودند که: جرا جواب نگفتی؟ گفت: تنبلی مرا مانع شد از جواب گفتن، و از عقوبت شما ایمن بودم.

حضرت فرمود که: حمد و سپاس خداوندی را که مرا چنین کرده که خلقش از عقوبت من ایمن اند. و در همان ساعت غلام را آزاد کردند.

و به روایت دیگر منقول است که: چون حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به جنگ عمرو عبدود رفتند، در دفعه اول که بر او ظفر یافتند شمشیر بر او نزدند. صحابه، بعضی حضرت را طعن کردند که فرصت را فوت کرد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: سبب توقف و تأخیر را بیان خواهد کرد از برای شما. چون بار دیگر آن حضرت بر او ظفر یافتند و او را کشتند و برگشتند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله از علت توقف و تأخیر سؤال فرمودند. حضرت فرمود که: او در اول فحش گفت و آب دهان بر روی من انداخت. ترسیدم که مبادا کشتن او از روی غضب باشد و مراد نفس، نه از برای خدا. پس او را گذاشتم تا غضبم فرو نشست و خالص از برای خدا او را کشتم.

و به روایت دیگر منقول است که: روزی حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه زنی را دیدند که مشک آبی بر دوش دارد و می برد. مشک را از او گرفتند و با او رفتند تا به جایی که او می خواست برساند. و در راه از احوال او سؤال نمود. گفت که: علی بن ابی طالب شوهر مرا به بعضی از سرحدها فرستاد و او کشته شد و یتیمی چند نزد من گذاشته، و من چیزی ندارم و مضطر شده ام که خدمت مرد می کنم. حضرت برگشتند، و در آن شب اضطراب داشتند تا صبح. و چون صبح شد زنبیل بزرگی را پر از آرد و گوشت و خرما و انواع طعامها کردند و رو به خانه آن زن روان شدند. بعضی از اصحاب التماس کردند که: به ما دهید همراه شما بیاوریم. فرمود که: کسی حامل وزر من در آخرت نخواهد بود.

چون به خانه آن زن رسیدند در را کوفتند. زن گفت که: کیست؟ فرمود که: من آن بنده ام که دیروز مشک را برای تو برداشتم. در را بگشا که برای اطفال تو چیزی آورده ام. آن زن گفت که: خدا از تو راضی شود و میان من و علی بن ابی طالب حکم کند. چون در را گشود حضرت فرمود که: می خواهم من کسب ثواب بکنم. یابگذار من خمیر کنم و نان بپزم و تو اطفال را محافظت نما، یا من اطفال را محافظت نمایم و تسلی کنم و تو نان بپز. گفت: من در نان پختن صاحب وفوف ترم. شما اطفال را گردآوری کنید.

پس آن زن آرد را خمیر کرد و حضرت گوشت را پختند. و گوشت و خرما و غیر آن لقمه می کردند و به دهان اطفال می گذاشتند و لقمه که به ایشان می دادند می فرمودند که: ای فرزند! علی بن ابی طالب را حلال کن. و چون خمیر برآمد زن گفت که: ای بنده خدا بیا و تنور را برافروز. حضرت متوجه برافروختن تنور شدند. در آن حال زنی به آن خانه آمد و حضرت را شناخت و به آن زن گفت که: این امیر مؤمنان و پادشاه مسلمانان است که تو را خدمت می کند. پس آن زن دوید به خدمت آن حضرت و فرماید برآورد که: من از شرمندگی تو چگونه بیرون آیم؟ حضرت فرمود که: من از شرمندگی تو چگونه بیرون آیم که در حق تو تقصیر کرده ام.

و به روایت دیگرمنقول است که ضرار بن ضَمره به نزد معاویه علیه اللعنه آمد. معاویه به او گفت که: علی را برای من وصف کن. گفت: مرا معاف دار از این امر. معاویه گفت که: معاف نمی دارم. ضرار گفت که: والله که صاحب اندیشه های دور و دراز بود، و در راه خدا قوی و تنومند بود. آنچه می فرمود همه حق بود و آنچه حکم می کرد همه عدل بود. پیوسته نهرهای علوم الهی از جوانبش جاری بود و سخنان حکمت از اطراف و نواحیش می جوشید.

از دنیا و زینتهای آن وحشت می نمود و به شبها و تاریکیهای شب انس می گرفت. والله که پیوسته آب دیده اش روان بود و فکرهایش دور و دراز بود و پیوسته در تفکر بود. و دست را حرکت می داد و با خود مخاطبه ها می فرمود، و با پروردگار خود مناجات می نمود. از جامه ها هرچه درشت تر بود او را خوشتر می آمد، و از خوردنیها هرچه لذتش کمتر بود بر او گواراتر بود.

والله که در میان ما متل یکی از ماها بود، و خود را بر ما زیادتی نمی داد. و چون به نزد او می رفتیم ما را نزدیک خود می نشانید، و هرگاه که سؤال می کردیم جواب می فرمود. و با آن که با ما این روش سلوک می فرمود، از مهابت و جلالت او با او سخن نمی توانستیم گفت و از عظمت و شوکت او نظر بر رویش نمی توانستیم کرد. چون تبسم می فرمود داندانهای مبارکش مانند مروارید ظاهر می شد. اهل دین و ورع را تعظیم می فرمود و مساکین و درویشان را دوست می داشت. مردم صاحب قوت و دولت طمع نمی کردند از او که میل به جانب ایشان نماید، و ضعیفان و بیچارگان از عدالتش مأیوس نبودند.

قسم می خورم به خدا که در بعضی از شبها او را می دیدم در عین تاریکی شب که در محراب ایستاده بود و نزد بروردگار خود استغاثه می کرد مانند کسی که ماری یا عقربی او را گزیده باشد؛ و گریه می کرد مانند کسی که مصیبت عظیمی به او رسیده باشد. و گویا در گوش من است که مکرر می فرمود: ای دنیا، ای دنیا! آمده ای که متعرض من شوی و مرا مشتاق خود کنی؟ هیهات، هیهات! برو دیگری را فریب بده که مرا با تو کاری نیست و تو را سه طلاق گفته ام و مرا به تو رجوعی نیست. عمر تو کوتاه است و امر تو سهل است و آرزوهای تو بیقدر است. آه آه از کمی توشه و درازی سفر، و وحشت و تنهایی راه، و عظمت اهوالی که بر آنها وارد می باید شد! پس آب چشم معاویه در این حال بر ریش نحسش جاری شد و خروش از اهل مجلس برخاست. و معاویه گفت که: والله که ابوالحسن چنین بود که می گویی. بگو که از مفارقت او چه حال داری؟ گفت: از باب کسی ام که فرزند یگانه اش را بر روی سینه اش کشته باشند. پس برخاست و گریان از مجلس آن ملعون بیرون آمد. و به سند معتبر منقول است  از ابوذر که: جعفر بن ابی طالب کنیزکی از حبشه از برای حضرت امیر المؤمنین صلواتالله علیه هدیه آوردند که چهارهزار درهم فیمت آن بود، و در خانه آن حضرت خدمت می کرد. روزی حضرت فاطمه صلوات الله علیها داخل شدند، دیدند که سر حضرت امیر المؤمنین در دامن آن کنیز است. حضرت فاطمه فرمود که: چیزی واقع شد؟

حضرت فرمود که: نه والله - ای دختر محمد - هیچ واقع نشده است. حضرت فاطمه فرمود که: مرا رخصت ده که به خانه پدر خود روم. فرمود که: اختیار داری و مأذونی. چون متوجه خانه حضرت رسول شدند جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد پروردگارت سلام می رساند و می فرماید که: اینک فاطمه به شکایت علی می آید. در باب علی چیزی قبول مکن.

در این حال حضرت فاطمه رسید. حضرت رسول فرمود که: آمده ای که شکایت علی را بکنی؟ فرمود که: بلی به رب کعبه. فرمود که: برگرد و بگو که من به رضای تو راضیم هر چند بر من دشوار باشد. حضرت فاطمه برگشتند و سه مرتبه مُفاد این سخن را فرمودند.

حضرت امیر المؤمنین فرمود که: شکایت مرا به خلیل من و حبیب من کردی؟ من از شرمندگی آن حضرت چون کنم؟ خدا را گواه گرفتم - ای فاطمه - که این کنیزک را از برای خدا آزاد کردم و چهارصد درهم که از عطاهای من زیاد آمده تصدق کردم بر فقیران اهل مدینه.

پس جامه پوشیدند و نعلین در پا کردند و متوجه حضرت رسول صلی الله علیه و آله شدند.

در آن حال جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد پروردگارت سلام می رساند و می فرماید که: به علی بگو که: بهشت را به تو دادم به سبب آن که کنیزک را از برای خشنودی فاطمه آزاد کردی. و اختیار جهنم را به تو گذاشتم برای چهارصد درهم که تصدف کردی. پس هر که را خواهی به رحمت من داخل بهشت کن، و هر که را خواهی به عفو من از جهنم بیرون آور.

پس در آن وقت امیر المؤمنین فرمود که: منم قسمت کننده بهشت و دوزخ.

و به روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه را دیدند که عبای گنده ای از قبیل جلهای شتر در بردارد و در اثنای شیر دادن فرزند خود، به دست مبارک خود آسیا می کند. حضرت گریان شدند و فرمودند که: ای فرزند صبر کن بر تلخیها و مشقتهای دنیا برای حلاوتها و راحتهای آخرت. حضرت فاطمه فرمود که: یا رسول الله حمد می کنم خدا را بر نعمتهای او، و شکر می کنم او را بر احسانهای او. در این حال حق تعالی بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله این آیه را فرستاد که: زود باشد که پروردگار تو (از کرامتهای خود) به تو آن قدر بدهد که راضی شوی.

و به سند دیگر منقول است که: شامی در مدینه حضرت امام حسن صلوات الله علیه را دید که سواره می روند. زبان به لعن و طعن حضرت گشود. چون فارغ شد حضرت امام حسن صلوات الله علیه رو به او کردند و بر او سلام کردند و تبسم نمودند و فرمودند که: ای شیخ گمان دارم که تو غریبی؛ و شاید بر تو اشتباهی شده باشد. اگر ثوانگری می خواهی تو را توانگر می گردانیم، و هرچه سؤال می نمایی به تو عطا می کنیم؛ و اگر راه هدایت می خواهی تو را راهنمایی کنیم؛ و اگر مرکب سواری می خواهی به تو می دهیم؛ و اگر گرسنه ای سیرت می کنیم؛ و اگر عریانی تو را می پوشانیم؛ و اگر محتاجی تو را غنی می کنیم؛ و اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم؛ و هر حاجتی که داری برمی آوریم. اگر بیایی به خانه ماو تا هنگام رفتن میهمان ما باشی از برای تو بهتر است زیرا که ما خانه گشاده ای داریم و آنچه می خواهی از مال و اسباب میسر است.

چون آن شامی این نوع مکالمه از آن حضرت شنید گریست و گفت: گواهی می دهم که تو خلیفه خدایی در زمین. و دانستم که خدا بهتر می داند که رسالت و خلافت را به کی دهد. و تو و پدرت دشمنترین خلق بودید نزد من، و اکنون تو محبوبترین خلق خدایی نزد من. و بار خود را به خانه آن حضرت برد و تا در مدینه بود میهمان آن حضرت بود و دوستدار اهل بیت علیهم السلام شد.

و در روایتی وارد شده است که: در میان محمد بن الحنفیه و حضرت امام حسین صلوات الله علیه منازعه ای بود. محمد بن حنفیه به حضرت نوشت که: ای برادر! پدر من و تو علی بن ابی طالب است، و مادر تو فاطمه دختر حضرت رسول صلی الله علیه و آله است. و اگر تمام عالم پر از طلا می شد و مادر من مالک آنها بود، به فضل مادر تو نمی رسید. همین که نامه مرا می خوانی به زودی به نزد من بیا تا مرا راضی کنی که تو اولایی په فضل و احسان از من، والسلام. حضرت چون نامه را خواندند، به زودی به دیدن او مبادرت او نمودند و دیگر میان ایشان چیزی وافع نشد.

و از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه منقول است که: چون با حضرت امام حسین صلوات الله علیه و لعنه الله علی من قتله به کربلا می رفتیم. در هیچ منزلی فرود نمی آمدیم و بار نمی کردیم مگر آن که آن حضرت، حضرت یحیی را یاد می کردند. و روزی فرموند که: به سبب خواری و بی اعتباری دنیا نزد خدا سر حضرت یحیی را به هدیه نزد فاحشه ای از فاحشه های بنی اسرائیل بردند.

و از وفور حلم آن معدن جود و کرم آن بود که با آن که فرزندان و برادران و دوستان آن جناب عالی را در برابرش شهید کردند و حق تعالی ملائکه آسمان و زمین و جن و وحوش و طیور و جمیع مخلوقات را در فرمان آن حضرت کرده بود، بر ایشان نفرین نکرد و عذاب از برای ایشان نطلبید.

و به روایتی سیصد و شصت زخم و به روایت دیگر هزار و نهصد جراحت و به روایت دیگر صد و هشتاد زخم شمشیر و نیزه و چهار هزار زخم تیر به بدن مبارکش رسید، و باز بر آن گروه اشقیا ترحم می فرمود و در هدایت ایشان سعی می نمود و به قوت ربانی و زور بازوی اسداللهی گروهی از ایشان را به شمشیر و نیزه به جهنم فرستاد. چنانچه در بعضی از روایات آمده است که: هزار و نهصد و پنجاه کس را به دست مبارک خود کشت بغیر آن جماعت که مجروح کردانید.

و به سند دیگر منقول است که: چون آن عالیچناب به شهادت فایز گردیدند، در پشت دوش مبارک آن حضرت پینه ها و اثرها بود. از حضرت امام زین العابدین صلوات الله علیه از سبب آن پرسیدند، فرمود که: این اثرها و پینه ها از بسیاری برداشتن بارهای گران و انبانهای سنگین بود که شبها بر دوش مبارک خود به خانه های بیوه زنان و یتیمان و مسکینان می بردند.

و در روایت دیگر وارد شده است که: حضرت امام حسین صلوات الله علیه در جای تاریکی که نشسته بودند، از نور جبین و گردن آن آفتاب برج امامت می دانستند که آن حضرت در آنجا نشسته اند.

و به سند معتبر منقول است که: روزی کنیزکی آب بر دست حضرت امام زین العابدین صلوات الله علیه می ریخت. ابریق از دستش افتاد و سر مبارک آن حضرت را مجروح کرد. حضرت سر بالا کردند. آن کنیز گفت که: حق تعالی می فرماید که: الکاظمین الغیظ. فرمود که: خشم خود را فرو خوردم. باز گفت که: والعافین عن الناس. فرمود که: خدا از تو عفو کند، که من عفو کردم. باز گفت که: والله یحب المحسنین. فرمود که: برو که تو را آزاد کردم از برای خدا.

و به روایت دیگر منقول است که: کنیزی از کنیزان آن حضرت کاسه ای را شکست که در آن کاسه طعامی بود. و از ترس رنگش زرد شد. حضرت فرمود که: برو که تو را آزاد کردم از برای خدا.

و به روایت دیگر وارد شده است که: شخصی آن حضرت را دشنام داد. غلامان آن حضرت قصد او کردند. حضرت فرمود که: بگذاریدش که آنچه از بدیهای ما پوشیده است زیاده از آن است که په ما نسبت می‌دهند. پس رو به آن شخص کردند و فرمودند که: آیا تو را به ما حاجتی هست؟ آن مرد خجل شد. حضرت فرمود که جامه ای با هزار درهم به او عطا کردند. آن مرد گریان شد و برگشت و فریاد می کرد که: گواهی می دهم که تو فرزند رسول خدایی.

و به روایت دیگر منقول است که: شخصی آن حضرت را دشنام داد. حضرت فرمود که: ای جوان! عقبه بسیار دشواری در آخرت در پیش داریم. اگر من از آن عقبه خواهم گذشت از گفته تو پروا ندارم، و اگر در آن عقبه حیران خواهم ماند من بدترم از آنچه تو می گویی.

و در روایت دیگر آمده است که: شخصی به آن جناب ناسزا می گفت و حضرت ملتفت او نمی شدند. آن ملعون گفت که: تو را می گویم. حضرت فرمود که: من هم از تو عفو می کنم و می گذرانم.

و به سند دیگر منقول است که: حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه غلام آزاد کرده ای داشتند که سر کار بعضی از مزارع آن حضرت بود. روزی به آن مزرعه وارد شدند، دیدند که خرابی و فساد بسیار در آن مزرعه کرده است. یک تازیانه بر او زدند و بعد از زدن نادِم شدند. چون به خانه برگشتند به طلب آن غلام فرستادند. چون غلام حاضر شد دید که حضرت جامه از بدن مبارک دور کرده اند و تازیانه در پیش آن حضرت گذاشته است. گمان کرد که حضرت اراده سیاست و تنبیه او دارد. بسیار ترسان شد. حضرت تازیانه را برگرفتند و به دست او دادند و فرمودند که: امروز از من لغزشی صادر شد که هرگز از من صادر نشده بود. بگیر این ثازیانه را و به قصاص آن بر من بزن. غلام گفت که: ای مولای من گمان من این بود که مرا دیگر عقوبت خواهی کرد، و مستحق هستم آنچه را نسبت به من به جا آوری. باز حضرت مبالغه فرمود. او گفت: به خدا پناه می‌برم از چنین عملی، و شما را حلال کردم. باز مکرر فرمود، و چون آن غلام راضی نشد فرمود که: چون این را نمی کنی به تدارک آن تازیانه مزرعه را از برای خدا به تو بخشیدم.

و ایضا منقول است که: روزی جمعی در خانه آن حضرت میهمان بودند. غلام بریانی که در تنور بود بیرون آورد و خواست که به تعجیل بر سر سفره آورد، خوان از دستش افتاد و بر سر طفل صغیر آن حضرت خورد و آن پسر کشته شد و غلام متحیر و مضطرب گشت. امام علیه السلام چون اضطراب غلام را دیدند گفتند: تو عمدا این عمل نکردی؛ مضطرب مباش. تو را آزاد کردم. و متحیر مشو. و از روی بَشاشت طعام را به حضار خورانیده، بعد از آن به دفن طفل مشغول شد. در دست داشتند او را باد زدند تا بیدار شد. چون بیدار شد قرمودند که: ای فلان! والله که تو را نیست که شب و روز هر دو را بخوابی. شب از برای تو و روز از برای ما.

و از سفیان منقول است که: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم، رنگ مبارک حضرت را متغیر یافتم. پرسیدم که: چرا احوال شما متغیر است؟ فرمود که: من منع کرده بودم کنیزان و مردم خانه را که بربام بالا نروند. داخل خانه شدم، دیدم که کنیزکی که تربیت یکی از فرزندان من می کرد بر نردبانی بالا می رود و آن پسر را بر دوش دارد. چون مرا دید لرزید و طفل از دستش افتاد و فوت شد. و من از برای مردن طفل متغیر نیستم؛ از برای ترسی که از من بر آن کنیز مستولی شد متغیرم. با آن که حضرت در آن حال دو مرتبه به او فرموده بودند که: تو را آزاد کردم از برای خدا؛ بر تو باکی نیست.

و در روایتی وارد شده است که: شخصی از حاجیان در مدینه به خواب رفت. چون بیدار شد هَمیان زرش را نیافت. گمان کرد که دزدیده اند. بیرون آمد. حضرت صادق صلوات الله علیه را دید که نماز می کنند. حضرت را نشناخت. به حضرت گفت که: تو همیان مرا برداشته ای؟ حضرت فرمود که: چند زر در آن همیان بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت او را به خانه بردند و هزار دینار به او دادند. آن مرد چون به خانه خود برگشت همیان زر خود را یافت. برگشت و به خدمت آن حضرت آمد به عذرخواهی، و در روایت دیگر وارد شده است که: آن حضرت بر جماعتی گذشتند، شنیدند که غیبت آن حضرت می کنند. ایستادند و فرمودند که: اگر راست می گویید خدا مرا بیامرزد، و اگر دروغ می گویید خدا شما را بیامرزد.

و به سند معتبر منقول است که: حضرت صادق علیه السلام غلامی از غلامان خود را پی کاری فرستادند، دیر برگشت. حضرت از عقبش بیرون آمدند که خوابیده است. بر بالای سرش نشستند و به بادزنی که

و زر را پس آورد. حضرت فرمود که: چیزی که از دست ما به در رفت دیکر به دست ما برنمی گردد. بعد از آن، آن مرد پرسید که: این بزرگوار حمیده اطوار کیست؟ گفتند: جعفر صادق است. گفت: چنین کاری کار مثل اوست. و حضرت امام موسی کاظم در کظم غَیظ و حلم مشهور آفاق گردیده و اخبار مکارم اخلاقش به مسامع خاص و عام رسیده. و هر یک از ائمه ما صلواتالله علیهم به جمیع محاسن شیَم و مَحامِد خصال، مقبول خاص و عام بوده اند و دوست و دشمن به جمیع کمالات ایشان معترف اند، و آب دریاها اگر مداد شوند از عهده ذکر فضایل ایشان بیرون نمی توانند آمد. و ان شاءالله اگر اجل مهلت دهد در خاطر هست که کتابی در بیان سیر و سنن ایشان نوشته شود.

و غرض از ذکر این چند حدیث این بود که ملاحظه نمایی که پیشوایان تو که زبده مکونات اند، در حلم و بردباری و شکستگی چگونه بوده اند و با خلق به چه نحو سلوک می کرده اند، تا به ایشان تأسی نمایی و باد نخوت و غرور را از سر به در کنی، و گول شیطان نخوریم ما و تو، که: حرمت خود را نگاه می باید داشت و علم را خفیف نمی باید کرد، و فلان عمل مناسب شأن ما نیست، و اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر ماست. نعوذ بالله من وساوسه و شروره.

 

برگرفته از کتاب عین الحیات علامه مجلسی ره

خواندن 4315 دفعه

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.