اشاره
ثم حب أهل بیتی الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.
یعنی: بعد از اقرار به رسالت، محبت اهل بیت من است که خدا از ایشان هر شکی و شرکی را دور گردانید و ایشان را معصوم و مطهر گردانیده از جمیع گناهان و بدیها پاک گردانیدنی.
بدان که در این حدیث حضرت اشاره فرمودهاند به اینکه آیه تطهیر در شأن اهل بیت صلوات الله علیهم نازل شده و این آیه یکی از دلایل عصمت و امامت ایشان است. و در کتب اصحاب، تفاصیل این امور مذکور است و ما بعضی از آن مطالب را در ضمن چند تنویر بر سبیل اجمال به ظهور میرسانیم:
تنویر اول: در بیان آن که هیچ عصری خالی از امام نمیباشد و آن امام از جانب خدا میباید منصوب باشد
بدان که امامت عبارت است از اولی به تصرف و صاحب اختیار بودن در دین و دنیای امت به جانشینی حضرت رسول صلی الله علیه و آله. و در ضمن دلایل بر وجود نبی ظاهر شد که صلاح ناس و هدایت ایشان و رفع نزاع و جدال از میان ایشان، بدون قیمی و رئیسی میسر نمیشود.
چنانچه حضرت امام رضا علیهالتحیه و الثناء در علل فضل بن شاذان فرموده است که: چون خداوند عالمیان مردم را به امری چند تکلیف فرمود و اندازهای چند از برای اوامر و نواهی خود مقرر ساخت، و امر فرمود که ایشان از آن حدود تعدی نکنند که مورث فساد ایشان است، پس ناچار است که بر ایشان امینی بگمارد که مانع ایشان گردد از تعدی کردن و ارتکاب محارم نمودن. زیرا که اگر چنین شخصی نباشد هیچ کس لذت و منفعت خود را از برای مفسدهای که به دیگری عاید گردد ترک نخواهد کرد، چنانچه ظاهر است از نفوس و طبایع مردم. پس لهذا خدا قیمی و امامی برای ایشان مقرر فرمود که ایشان را منع نماید از فساد، و حدود و احکام الهی را در میان ایشان جاری سازد.
چنانچه ظاهر است که هیچ فرقهای از فِرَق و ملتی از ملل، تعیش و باقی ایشان بدون سرکردهای و رئیسی نبوده. پس چون جایز باشد که حکیم علیم این خلق را خالی گذارد از امامی که مصلح احوال ایشان باشد، و با دشمنان ایشان محاربه نماید، و غنایم و صدقات را در میان ایشان به عدال قسمت نماید، و اقامت جمعه و جماعت در میان ایشان بنماید، و دفع شر ظالم از مظلوم بکند.
و ایضا اگر امامی در میان نباشد که حافظ دین پیغمبر باشد، هر آینه ملت مندرس شود، و دین برطرف شود، و احکام الهی متغیر و متبدل گردد، و ارباب بِدع و مَلاحده در امور دین و احکام شرع زیاده و کم بسیار بکنند، و شبههها در میان مسلمانان پیدا کنند. زیرا که خلق چنانچه میبینیم همگی ناقصاند، و در طبایع و رأیهای ایشان اختلاف بسیار است، و هر یک به خواهش خود رأیی اختراع مینمایند. پس اگر حافظی از برای دین نباشد دین به زودی باطل میشود.
و به سند معتبر منقول است که: جمعی از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه در خدمت آن نشسته بودند و هشام بن الحکم در میان ایشان بود، و او در سن شباب بود. حضرت از او پرسیدند که: ای هِشام. گفت: لبیک یابن رسولالله فرمود که: مرا خبر نمیدهی که با عمرو بن عُبید بَصری چه بحث کردی؟ و عمرو از علمای اهل سنت بود.
هشام گفت: فدای تو گردم! من حیا میکنم و زبان من یارای آن ندارد که در حضور تو چیزی بیان کنم. حضرت فرمود که: آنچه ما شما را امر میکنیم میباید اطاعت کنید.
هشام گفت که: من آوازه عمرو بن عبید را شنیده بودم که در مسجد بصره افاده میکند. به بصره رفتم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد درآمدم. دیدم که او نشسته و حلقه بزرگی بر گرد او نشستهاند. و او دو جامه سیاه پوشیده؛ یکی را لُنگ کرده و یکی را ردا کرده، و مردم از او سؤال میکنند. داخل مجلس شدم و به دو زانو در آخر ایشان نشستم و گفتم: ایها العالم من مرد غریبم. رخصت میفرمایی که از تو سؤالی بکنم؟ گفت: بله. پرسیدم که: چشم داری؟ گفت: ای فرزند این چه سؤالی است که میکنی؟ گفتم: سؤال من چنین است و جواب میخواهم. گفت: بپرس اگر چه سؤال تو احمقانه است.
بار دیگر پرسیدم که: چشم داری؟ گفت: بله. گفتم: به آن چه چیز را میبینی؟ گفت: رنگها را و شخصها را به آن میبینم. پرسیدم که: بینی داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: بوها را به آن میشنوم. پرسیدم که: دهان داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: مزه چیزها را به آن مییابم. گفتم: زبان داری؟ گفت: بله. پرسیدم که: به چه کار تو میآید؟ گفت: به آن سخن میگویم. پرسیدم که: گوش داری؟ گفت: بله. گفتم: به آن چه کار میکنی؟ گفت: صداها را میشنوم. پرسیدم که: دست داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: چیزها را به آن برمیگیرم. پرسیدم که: دل داری؟ گفت: بله. گفتم: به چه کار تو میآید؟ گفت: به آن تمیز میکنم میان چیزهایی که بر این اعضا و جوارح وارد میشود.
گفتم: آیا این جوارح از قلب متسغنی نیستند؟ گفت: نه. گفتم: چرا این اعضا را به آن احتیاج است با آن که اینها صحیح و سالماند و نقصی ندارند؟ گفت: ای فرزند وقتی که این جوارح شک میکنند در چیزی که بوییده باشند یا دیده باشند یا شنیده باشند یا چشیده باشند یا لمس کرده باشند، رجوع به قلب میکنند و آن را حکم میسازند که آنچه معلوم است مُتَیَقن میسازد و شک را زایل میگرداند. گفتم که: پس خدا دل را در بدن آدمی از برای رفع شک و اختلاف جوارح مقرر ساخته است؟ گفت: بله. گفتم: پس ناچار است از دل، و بدون آن امور جوارح مستقیم نمیشود؟ گفت: بله.
گفتم: ای ابامروان انصاف بده که خدا اعضا و جوارح بدن تو را به خود وانگذاشت تا امامی از برای ایشان مقرر فرمود که آنچه درست یافتهاند تصدیق ایشان بکند و آنچه در آن شک داشته باشند شک ایشان را برطرف کند؛ و تمام این خلق را در حیرت و سرگردانی و شک و اختلاف گذاشت و امامی از برای ایشان مقرر نفرمود که اگر شکی به هم رسانند به او رجوع کنند و رفع حیرت ایشان بکند؟ پس ساکت شد و بعد از زمانی ملتفت شد و گفت: تو هشام نیستی؟ گفتم: نه. گفت: با او همنشینی کردهای؟ گفتم: نه. گفت: پس از اهل کجایی؟ گفتم: از اهل کوفهام؟ گفت: پس البته تو هشامی. و برخاست و مرا در بر گرفت و به جای خود نشانید و تا من حاضر بودم سخن نگفت.
پس حضرت صادق علیه السلام تبسم فرمود و گفت: ای هشام این سخن را از که آموخته بودی؟ گفتم: یابن رسولالله چنین بر زبانم جاری شد. حضرت فرمود که: ای هشام والله که آنچه تو ملهَم شدهای، در صُحُف ابراهیم و موسی نوشته است.
و از حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه مروی است که فرمود که: ماییم امامان مسلمانان، و حجتهای خدا بر عالمیان، و سید و بزرگ مؤمنان، و پیشوای شیعیان، و آقای مؤمنان. ماییم امان اهل زمین از عذاب خدا، چنانچه ستارهها امان اهل آسماناند. و ماییم آن جماعت که به برکت ما خدا آسمان را نگاه میدارد از اینکه بر زمین افتد، و نگاه میدارد به برکت ما زمین و اهل زمین را از اینکه به آب فرو روند. و به برکت ما باران را از آسمان میفرستد. و به شفاعت ما رحمت بر ایشان پهن میکند. و از برای ما نعمتها از زمین میرویاند. و اگر در زمین امامی از ما نباشد زمین از هم بپاشد و اهل زمین فرو روند. پس فرمود که: از روزی که خدا آدم را خلق فرمود هرگز زمین بیحجتی و خلیفهای نبوده؛ یا ظاهر و مشهور بوده یا غایب و مستور؛ و از امام و خلیفه خالی نخواهد بود زمین تا روز قیامت. و اگرنه این بود، عبادت خدا در زمین نمیشد.
راوی میگوید که: عرض کردم که: مردم از حجتی که غایب باشد چه نفع میبرند؟ فرمود که: مانند انتفاعی که مردم از آفتاب زیر ابر میبرند. و منقول است از جابر جُعفی که: از حضرت امام محمد باقر علیه السلام پرسیدم که: مردم را چه احتیاج است به پیغمبر و امام؟ فرمود که: از برای اینکه عالم بر صلاح خود باقی بماند؛ زیرا که حق تعالی عذاب را رفع میکند از اهل زمین تا پیغمبر یا امام در میان ایشان هست، چنانچه حق تعالی به پیغمبر فرمود که: خدا ایشان را عذاب نمیکند و حال آن که تو در میان ایشان هستی. و پیغمبر فرمود که: ستارهها امان اهل آسماناند، و اهل بیت من امان اهل زمیناند. پس چون ستارهها از آسمان برطرف شود قیامت ایشان قائم شود؛ و چون اهل بیت از زمین برطرف شوند قیامت اهل زمین برپا شود.
و مراد به اهل بیت آن جماعتاند که خدا فرموده است که: ای گروه مؤمنان اطاعت نمایید خدا را و اطاعت نمایید رسول خدا را و صاحبان امر از خود را. و صاحبان امر، آن معصومان مطهران از جمیع گناهاناند که هرگز گناه و معصیت نمیکنند و همیشه از جانب خدا مؤید و موفق و مسددند، و به برکت ایشان خدا بندگان را روزی میدهد، و به یُمن ایشان شهرهای خدا معمور است، و برای ایشان آسمان میبارد و از زمین گیاه میروید؛ و به ایشان خدا مهلت میدهد گناهکاران را، و عذاب خود را به زودی نمیفرستد. و هرگز از روحُالقُدس جدا نمیشوند و روحالقدس از ایشان جدا نمیشود، و هرگز ایشان از قرآن جدا نمیشوند و قرآن از ایشان جدا نمیشود، یعنی قرآن تمام نزد ایشان است و معنی قرآن را ایشان میدانند و عمل به جمیع قرآن، ایشان مینمایند.
و به اسانید متواتره این مضامین از اهل بیت علیهم السلام وارد شده.
و به سندهای معتبر منقول است از حضرت صادق علیه السلام که: اگر در زمین نباشد مگر دو نفر، که یکی از ایشان التبه امام خواهد بود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است که: جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: حق تعالی میفرماید که: من هرگز زمین را نگذاشتم مگر اینکه در او عالمی و امامی بود که طاعت من و هدایت مرا به خلق میشناسانید، و از میان پیغمبر تا پیغمبر دیگر باعث نجات خلق بود. و هرگز نمیگذارم شیطان را که مردم را گمراه کند و کسی نباشد که حجت من باشد و خلق را به سوی من هدایت نماید و عارف به امر من باشد.
و از برای هر قومی البته هدایت کنندهای هست که سعادتمندان را هدایت مینماید و حجت مرا بر ارباب شقاوت تمام میکند.
و ایضا از آن حضرت به اسانید متکثره منقول است که فرمود که: هرگز زمین خالی نیست از کسی که زیاده و نقصان دین را بداند، و اگر زیادتی در دین بکنند زیاده را بیندازد، و اگر کم کنند کمی را تمام کند. و اگرنه امور مسلمانان مختلط و مشتبه شود و میان حق و باطل فرق نکنند.
و عُقول سَلیمه بر این مضامین حکم مینماید، و این اخبار معتبره، منبهات است، و اگر کسی تفکر نماید، مشتمل بر براهین حقه واقعیه هست. هر یک از این احادیث و ایضا دلایل عقلیه و وجوه نقلیه که بعضی گذشت و در کتب اصحاب مفصل مذکور است شاهد است بر اینکه امامت بدون نص الهی نمیباشد، و صاحب عقل مستقیم به عینالیقین میداند که خداوندی که جمیع جزئیات احکام را حتی احکام بَیتُالخلا رفت و جماع کردن و خوردن و آشامیدن را بیان فرماید و به عقل مردم نگذارد، البته امر خلافت و امامت که از اعظم امور است و موجب بقای احکام شریعت و صلاح امت و نجات ایشان است، به عقول ضعیفه خلق نخواهد گذاشت.
و ایضا جمیع پیغمبران وصی تعیین فرمودند؛ چون پیغمبر آخرالزمان وصی تعیین نفرماید با آن که شفقت او نسبت به امت از جمیع پیغمبران بیشتر بود، و پیغمبران دیگر را احتمال بعثت پیغمبر دیگر بعد از ایشان بود، و آن حضرت میدانست که بعد از او پیغمبری نخواهد بود.
و ایضا این معلوم است که آن حضرت هرگز در ایام حیاتی غیبتی اختیار نمیفرمود مگر اینکه خلیفهای نصب میفرمود. پس در غیبت کبری و ارتحال به عالم بقا چون تعیین نفرماید؟ و ایضا جمیع عالم را امر به وصیت میفرمود، چون خود ترک وصیت نماید؟ و ایضا چنانچه بعد از این معلوم خواهد شد، عصمت از شرایط امامت است، و آن امر باطنی است و بغیر علامالغُیوب کسی بر آن اطلاع ندارد. پس باید که از جانب خدا منصوب باشد. و این معنی از حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه منقول است در ضمن حدیثی که بر فواید بسیار مشتمل است. لهذا اکثر آن را ایراد مینماییم: منقول است از سعد بن عبدالله قمی که از اکابر محدثین است - که: روزی مبتلا شدم به مباحثه بدترین نواصب و بعد از مناظرات گفت که: وای بر تو و بر اصحاب تو! شما گروه روافِض مهاجرین و انصار را طعن میکنید و انکار محبت پیغمبر نسبت به ایشان مینمایید. اینک ابوبکر به سبب زود مسلمان شدن از همه صحابه بهتر بود، و از بس که پیغمبر او را دوست میداشت در شب غار او را با خود برد، چون که میدانست که او بعد از آن حضرت خلیفه خواهد بود، که مبادا او تلف شود و امور مسلمانان بعد از او معطل شود.
و حضرت علی بن ابیطالب را بر جای خود خوابانید برای آن که میدانست که اگر کشته شود، ضرری به امور مسلمانان نمیرسد.
و من از این سخن جوابها گفتم و ساکت نشد.
پس گفت که: ای گروه روافض شما میگویید که عمر و ابوبکر منافق بودند، و حکایت شب عقبه و دبهها انداختن را دلیل خود میآورید. بگو که اسلام ایشان از روی طَوع و رغبت بود یا از روی اکراه؟ با خود فکر کردم که اگر گویم که از طوع و رغبت بود خواهد گفت که: پس نفاق چه معنی دارد؟ و اگر گویم که از اکراه و جبر بود خواهد گفت که: در مکه جبری نبود و اسلام قوتی نداشت که مردم مجبور شوند.
از جواب او ساکت شدم و دلگیر برگشتم و طوماری نوشتم مشتمل بر زیاده از چهل سؤال از مسائل مشکله، و این دو مسئله را درج کردم که به خدمت حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه بفرستم با احمدبن اسحاق که وکیل آن حضرت بود در قم. چون او را طلب کردم، گفتند متوجه سُر مَن رَأی شد. من از عقب او روان شدم. چون به او رسیدم و حقیقت حال گفتم، گفت: خود با من بیا و از حضرت سؤال کن.
با او رفیق شدم و چون به در دولتسرای حضرت رسیدیم و رخصت طلبیدیم، رخصت فرمود؛ داخل شدیم. و احمد بن اسحاق با خود همیانی داشت که در میان عبا پنهان کرده بود. و در آن همیان صد و شصت کیسه از طلا و نقره بود که هر یک را یکی از شیعیان مهر زده بود و به خدمت فرستاده بود. چون نظر بر روی مبارک حضرت انداختیم، روی آن حضرت از بابت ماه شب چهارده بود در حُسن و صفا و نور و ضیا. و بر دامن حضرت طفلی نشسته بود که از بابت مشتری بود در کمال حسن و جمال، و بر سرش دو کاکل بود، و نزد آن حضرت اناری از طلا بود که به جواهر گرانبها و نگینها مرصع کرده بودند و یکی از بزرگان بصره به هدیه برای آن حضرت فرستاده بود. و در دست حضرت نامهای بود و کتابتی میفرمود و آن طفل مانع میشد. آن انار را میانداختند که آن طفل متوجه آن میشدند و خود کتابت میفرمودند.
پس احمد همیان خود را گشود و نزد آن حضرت گذاشت. حضرت به آن طفل فرمود که: اینک هدایا و تحفههای شیعیان توست؛ بگشا و متصرف شو. حضرت صاحبالامر علیه السلام فرمود که: ای مولای من آیا جایز است که من دست طاهر خود را که از جمیع گناهان پاک است دراز کنم به سوی مالهای حرام و هدیههای رجس و باطل؟ بعد از آن، حضرت صاحب فرمود که: ای پسر اسحاق بیرون آور آنچه در همیان است، تا ما حلال و حرام و را از هم جدا کنیم. [احمد بن] اسحاق یک کیسه را بیرون آورد.
حضرت صاحب صلوات الله علیه فرمود که: این از فلان است که در فلان محله قم میباشد. و شصت و دو اشرفی در این کیسه است، چهل و پنج دینارش قیمت ملکی است که از پدر به او میراث رسیده بود و فروخته است، و چهارده دینارش قیمت هفت جامه است که فروخته است، و از کرایه دکان، سه دینار است.
حضرت امام حسن علیه السلام فرمود که: راست گفتی ای فرزند. بگو که چه چیز در این میان حرام است تا بیرون کند. فرمود که: در این میان یک اشرفی هست به سکه ری که به تاریخ فلان زدهاند تاریخش بر آن نقش است، و نصف نقشش محو شده است، و یک دینار مقراض شده ناقصی هست که یک دانگ و نیم است. و حرام در این کیسه همین دو است و وجه حرمتش این است که: صاحب این کیسه در فلان سال در فلان ماه، او را نزد جولاهی که از همسایگانش بود مقدار یک من و نیم ریسمان بود، و مدتی بر این گذشت و دزد آن را ربود. و آن مرد چون گفت که: این را دزد برد تصدیقش نکرد و تاوان از او گرفت ریسمانی باریکتر از آن که دزد برده بود به همان وزن، و داد که آن را بافتند و فروخت، و این دو از قیمت آن جامه است و حرام است. چون کیسه را احمد گشود دو دینار به همان علامتها که حضرت صاحبالامر علیه السلام فرموده بود پیدا شد. برداشت و باقی را تسلیم نمود.
پس صُره دیگر بیرون آورد و حضرت صاحب علیه السلام فرمود که: این مال فلان است که در فلان محل قم میباشد، و پنجاه اشرفی در این صره است، و ما دست به این دراز نمیکنیم. پرسید که: چرا؟ فرمود که: این اشرفیها قیمت گندمی است که میان او و برزگرانش مشترک بود، و حِصه خود را زیاده کیل کرد و گرفت. و مال آنها در این میان است.
حضرت امام حسن علیه السلام فرمود که: راست گفتی ای فرزند. پس به احمد گفت که: این کیسهها را بردار و وصیت کن که به صاحبانش برسانند که ما نمیخواهیم، و اینها حرام است.
بعد از آن فرمود که: آن جامه که آن پیرزن برای ما فرستاده بیاور. احمد گفت که: آن را در میان خورجین پنهان کرده بودم، فراموش کردم. و برخاست که بیاورد. پس حضرت به جانب من التفات نمودند و فرمودند که: ای سعد به چه مطلب آمدهای؟ گفتم: شوق ملازمت تو مرا آورده است. فرمود که: آن مسائلی که داشتی چه شد؟ گفتم: حاضر است. فرمود که: از نور چشمم بپرس - و اشاره به حضرت صاحبالامر فرمود - آنچه را میخواهی. گفتم: ای مولا و فرزند مولای من! روایت به ما رسیده است که حضرت پیغمبر طلاق زنان خود را به اختیار حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه گذاشت، حتی آن که در روز جمل حضرت، رسولی فرستاد به زند عایشه و فرمود که: اسلام و اهل اسلام را هلاک کردی به آن غِش و فریبی که از تو صادر شد، و فرزندان خود را به جهالت و ضلالت به هلاکت انداختی. اگر دست از این عمل برمیداری، والا تو را طلاق میگویم. این چه طلاق بود که بعد از وفات به آن حضرت مُفَوض بود؟ حضرت صاحب علیه السلام فرمود که: حق سبحانه و تعالی شأن زنان پیغمبر را عظیم گردانیده بود و ایشان را به شرف مادر مؤمنان بودن مخصوص ساخته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: این شرف برای باقی است تا مطیع خدا باشند، و هر یک از ایشان که بعد از من معصیت خدا کنند تو او را طلاق بگو و از این شرف بینداز.
بعد از آن پرسیدم که: یابن رسولالله مرا خبر ده از تفسیر این آیه که خداوند عالمیان به حضرت موسی علیه السلام میفرماید که: فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی. (که ترجمه ظاهر لفظش این است که: بکن نعلین خود را؛ به درستی که تو در وادی پاکیزهای که طُوی نام دارد.) به درستی که اتفاق علماست که نعلین آن حضرت از پوست مَیته بود، لهذا خدا امر فرمود که بکَند. حضرت فرمود که: هر که این سخن را میگوید بر موسی افترا بسته است و او را با رتبه نبوت، جاهل دانسته. زیرا که خالی از این نیست که نماز موسی در آن نعلین جایز بود یا نه. اگر نماز جایز بود پوشیدن در آن بقعه نیز جایز خواهد بود، هرچند آن مکان، مقدّس و مطهر باشد. و اگر نماز در آن جایز بود پس موسی حلال و حرام را نمیدانست و جاهل بود به چیزی که در آن نماز نمیتوان کرد. و این قول کفر است.
گفتم: پس شما مطلب الهی را بفرمایید.
فرمود که: موسی در وادی مقدس قرب بود و گفت: خداوندا من محبت را برای تو خالص گردانیدهام و دل خود را از یاد غیر تو شستهام. و محبت زن و فرزند هنوز در دلش بود و آمده بود برای ایشان آتش ببرد. حق تعالی فرمود که: محبت اهل را از دل به در کن، اگر محبت تو از برای ما خالص است و دل تو از خیال دیگران مطهر است، و اگر در وادی مقدس محبت ما ثابت قدمی. پس نعلین کنایه از این محبتهاست چنانچه بعضی مؤید این نقل کردهاند که در عالم خواب که چیزها به مثالها به نظر میآید، کفش، مثال زن است و کسی که خواب میبیند که کفشش را دزد برد، زنش میمیرد یا از او دور میشود.
سعد گفت که: دیگر پرسیدم از تأویل کهیعص. فرمود که: این حروف از اخبار غیب است که خدا به حضرت زکریا خبر داده، و بعد از آن به حضرت رسول صلی الله علیه و آله اعلام فرموده است و سببش این بود که حضرت زکریا از خدا طلب کرد که اسمای مقدسه آلعبا را به او تعلیم نماید که در شداید به آنها پناه برد. جبرئیل آمد و اسمای ایشان را تعلیم آن حضرت نمود. پس چون حضرت زکریا نام محمد و علی و فاطمه و حسن صلوات الله علیهم را یاد میکرد غم او برطرف میشد و خوشحال میشد، و چون نام مبارک حضرت امام حسین صلوات الله علیه را یاد میکرد گریه بر او مستولی میشد و ضبط خود نمیتوانست کرد. روزی مناجات کرد که: خداوندا چرا نام آن چهار بزرگوار را که بر زبان میرانم غمهای من زایل میشود و مسرور میگردم، و نام آن عالیمقدار را که ذکر میکنم غمهای من به هیجان میآید و مرا از گریه طاقت نمیماند؟ پس خداوند عالم قصه شهادت و مظلومیت آن جناب را به زکریا وحی فرمود و گفت: کهیعص. پس کاف اشاره به نام کربلاست، و ها هلاک عترت طاهره است، یا یزید است که کشنده و ظالم ایشان بود، و عین عطش و تشنگی ایشان است در آن صحرا، و صاد صبر ایشان است.
چون زکریا این قصه دردناک را شنید سه روز از مسجد حرکت نکرد و کسی را نزد خود راه نداد و مشغول گریه و زاری و ناله و بیقراری شد، و مرثیه بر مصیبت آن حضرت میخواند و میگفت: الهی آیا دل بهترین خلقت را به مصیبت فرزندش به درد خواهی آورد؟ آیا بلای چنین مصیبتی را به ساحت عزت او راه خواهی داد؟ آیا به علی و فاطمه جامه این مصیبت را خواهی پوشانید؟ آیا چنین درد و المی را به منزل رفعت جلال ایشان در خواهی آورد؟ بعد از این سخنان میگفت که: الهی مرا فرزندی کرامت فرما که در پیری دیده من به او روشن شود، و چون چنین فرزندی کرامت فرمایی، مرا فریفته محبت او گردان. پس چنین کن که دل من در مصیبت آن فرزند چنان به درد آید که دل محمد حبیب تو برای فرزندش به درد خواهد آمد. پس خدا یحیی را کرامت فرمود، و مانند حضرت امام حسین به شهادت فایز گردید. و حضرت یحیی شش ماه در شکم مادر بود، و حمل حضرت امام حسین صلوات الله علیه نیز شش ماه بود.
پس عرضه کردم که: بفرما که دلیل چیست بر اینکه امت برای خود امام اختیار نمیتوانند کرد؟ فرمود که: امامیاختیار خواهند کرد که مصلح احوال ایشان باشد، یا امامی که مفسد احوال ایشان باشد؟ گفتم: امامی که موجب صلاح ایشان باشد. فرمود که: چون میدانند که باعث صلاح ایشان خواهد بود و حال آن که از ضمیر او خبر ندارند. گاه باشد که گمان کنند که مصلح است و آخر مفسد ظاهر شود. و از همین علت است که مردم نمیتوانند برای خود امام تعیین نمایند. پس فرمود که: برای تأیید این مطلب برای تو برهانی بیان نمایم که عقل تو آن را قبول کند. بگو که پیغمبرانی که خدا به خلق فرستاده و ایشان را از میان خلق برگزیده و کتابها بر ایشان فرو فرستاده ایشان را مؤید به وحی و عصمت گردانیده و ایشان علمهای هدایت امتاند و اختیار ایشان از اختیار جمیع امت بهتر است و موسی و عیسی از جمله ایشاناند، آیا جایز است با وفور عقل و کمال علم ایشان، یک کسی را از میان امت اختیار کنند به خوبی به عقل خود، برگزیده ایشان منافق ظاهر شود و ایشان گمان کنند که او مؤمن است؟ گفتم: نه.
فرمود که: موسی کلیم خدا با کمال عقل و علم و نزول وحی بر او، از اعیان قوم خود و بزرگان لشکر خد هفتاد کس را اختیار کرد که با خود به طور برَد که همه را مؤمن میدانست و مخلص و معتقد میشمرد ایشان را، و آخر ظاهر شد که ایشان منافق بودند، چناچه خدا حال ایشان را بیان فرموده. پس هرگاه برگزیده خدا کسی را اختیار کند به گمان اینکه اصلح امت است، و افسد امت ظاهر شود، پس چه اعتماد باشد بر مختار و برگزیده عوام ناس که خبر از ما فیالضمیر مردم ندارند، و مهاجرین و انصار که بر سرایر مردم اطلاع ندارند؟ پس میباید امام از جانب کسی منصوب شود که عالم به ضمایر و خفیات امور است.
بعد از آن به اعجاز فرمود که: ای سعد خصم تو میگفت که: حضرت رسول ابوبکر را برای شفقت به غار برد چون که میدانست که او خلیفه است، مبادا کشته شود. چرا در جواب نگفتی که: شما روایت کردهاید که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: خلافت بعد از من سی سال خواهد بود. و این سی سال را به عمر چهار خلیفه قسمت کردهاید. پس به گمان فاسد شما این هر چهار خلیفه به حقاند. پس اگر این معنی باعث بردن به غار بود بایست که همه را با خود ببرد. و بنا بر آن که تو میگویی، آن حضرت در باب آن سه خلیفه دیگر تقصیر کرده و شفقت بر ایشان را ترک کرده و حق ایشان را سبک شمرده.
و آنچه آن خصم تو از تو پرسید که: اسلام ابوبکر و عمر به طوع بود یا به کراهت، چرا نگفتی که طوعا بود اما از برای طمع دنیا. زیرا که ایشان با کَفَره یهود مخلوط بودند و ایشان از روی تورات و کتابهای خود احوال محمد را بر ایشان میخواندند و میگفتند: او بر عرب مستولی خواهد شد و پادشاه خواهد شد و پادشاهی او از بابت پادشاهی بُختُ نَصر خواهد بود اما دعوای پیغمبری خواهد کرد. و از کفر و عناد میگفتند که پیغمبر نیست اما به دروغ دعوی خواهد کرد. چون حضرت دعوی رسالت فرمود ایشان از روی گفته خود یهود به ظاهر کلمتین گفتند از برای طمع اینکه شاید ولایتی و حکومتی حضرت به ایشان بدهد، و در باطن کافر بودند. و چون در آخر مأیوس شدند، با منافقین بر بالای عقبه رفتند و دهانهای خود را بستند که کسی ایشان را نشناسد و دبهها انداختند که شتر حضرت را رم دهند و حضرت را هلاک کنند. پس خدا جبرئیل را فرستاد و پیغمبر خود را شر ایشان حفظ کرد و ضرری نتوانستند رسانید. و حال ایشان مثل حال طلحه و زبیر بود که با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از روی طمع به ظاهر بیعت کردند، که حضرت به هر یک از ایشان ولایتی و حکومتی بدهد. چون مأیوس شدند بیعت را شکستند و خروج کردند و به جزای عمل خود در دنیا و آخرت رسیدند.
سعد گفت که: چون سخن تمام شد حضرت امام حسن صلوات الله علیه برای نماز برخاستند و حضرت صاحبالامر صلوات الله علیه با ایشان برخاستند و من برگشتم. احمد بن اسحاق را در راه دیدم که گریان میآمد. گفتم: چرا دیر آمدی و سبب گریه چیست؟ گفت: آن جامهای که حضرت فرمود، پیدا نشد. گفتم: باکی نیست؛ برو به حضرت عرض کن. پس رفت و خندان برگشت و صلوات بر محمد و آل محمد میفرستاد، و گفت: همان جامه را دیدم در زیر پای حضرت افتاده بود و بر رویش نماز میکردند.
سعد گفت که: حمد الهی کردیم، و چند روز که در آنجا بودیم هر روز به خدمت حضرت میرفتیم و حضرت صاحبالامر را نزد حضرت ملازمت میکردیم. پس چون روز وداع شد من و احمد با دو مرد پیر از اهل قم به خدمت آن حضرت رفتیم. احمد در خدمت ایستاد و گفت: یابن رسولالله رفتن نزدیک شده و محنت مفارقت تو بسیار دشوار است. از خدا سؤال میکنیم که صلوات فرستد به جدت مصطفی و بر پدرت مرتضی و بر مادرت سید نساء، و بر بهترین جوانان اهل بهشت پدر و عمویت، و بر ائمه طاهرین پدرانت، و بر تو صلوات فرستد و بر فرزندت. و از خدا طلب مینمایم که شأن تو را رفیع گرداند و دشمن تو را منکوب گرداند، و این آخر دیدن ما نباشد جمال تو را.
چون این را بگفت، حضرت گریست که قطرات گریه از روی مبارکش فرو ریخت و فرمود که: ای پسر اسحاق در دعا زیاده مطلب که در این برگشتن، به جوار رحمت الهی خواهی رفت. احمد چون این را شنید بیهوش شد چون به هوش آمد گفت: از تو سؤال مینمایم به خدا به حرمت جدت که مرا مشرف سازی به جامهای که کفن خود کنم.
حضرت دست به زیر بساط کردند و سیزده درهم به در آوردند و فرمودند که: این را بگیر و از غیر این زر خرج خود مکن، و کفن که طلبیدی به تو خواهد رسید، و مزد نیکوکاران را خدا ضایع نمیکند. سعد گفت که: چون برگشتیم، به سه فرسخی منزل حُلوان رسیدیم. احمد تب کرد و بیماری صعبی او را عارض شد که از خود مأیوس شد. و چون به حلوان رسیدیم در کاروانسرا فرود آمدیم و احمد شخصی از اهل قم را طلبید که در حلوان میبود، و بعد از زمانی گفت: همه بروید و مرا تنها بگذارید. ما هر یک به جای خود برگشتیم. چون نزدیک صبح شد چشم گشودم، کافور خادم حضرت امام حسن صلوات الله علیه را دیدم که میگوید که: خدا شما را صبر نیکو بدهد در مصیبت احمد بن اسحاق، و عاقبت این مصیبت را برای شما خیر گرداند. از غسل و کفن احمد فارغ شدیم. برخیزید و او را دفن کنید که او از همه شما گرامیتر بود نزد امام و پیشوای شما. این را بگفت و از نظر ما غایب شد. پس ما برخاستیم با گریه و نوحه او را دفن کردیم رحِمَهالله تعالی.
ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: خدا پیغمبر خود را صدوبیست مرتبه به معراج برد و در هر مرتبه تأکید در بابت امامت و وصایت امیر المؤمنین و ائمه علیهم السلام زیاده از واجبات دیگر فرمود.
و کلینی روایت کرده است از حضرت امام موسی علیه السلام که: به پدرم حضرت صادق صلوات الله علیه گفتم که: نه چنین بود که حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه نامه وصیت خود را نوشت، که پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرمود و آن حضرت مینوشت و جبرئیل و ملائکه مقربین گواه شدند؟ فرمود که: ای ابوالحسن چنین بود، ولیکن چون نزدیک وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله شد، نامه نوشتهای جبرئیل آورد با امینان خدا از ملائکه. و جبرئیل گفت که: یا محمد امر کن که بیرون رود هر که نزد تو هست بغیر وصی تو علی بن ابیطالب که وصیتنامه را به او تسلیم کنیم و بر او گواه شویم که تو دفع وصیت به او نمودی و او قبول نمود و ضامن ادای آن شد.
پس هر که در خانه بود بغیر حضرت امیر المؤمنین، فرمود که از خانه بیرون رود، و حضرت فاطمه در میان پرده و در ایستاده بود. پس جبرئیل گفت که: یا محمد خداوند تو سلامت میرساند و میگوید که: این نامهای است مشتمل بر آنچه ما تو را خبر داده بودیم و پیمان از تو گرفته بودیم و بر تو شرط کرده بودیم از وصیت و امامت علیبن ابیطالب. من گواهم در این امر بر تو، و ملائکه را بر تو گواه گرفتهام، و من - ای محمد - کافیم از برای گواهی.
در این هنگام مفاصل حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله به لرزه آمد و فرمود که: ای جبرئیل پروردگار من سلام است (یعنی سالم است از جمیع عیبها نقصها) و سلام و سلامتیها همه از اوست، و سلامها و تحیتها به او برمیگردد. راست میفرماید خداوند من و نیکو فرموده. نامه را بده.
پس جبرئیل نامه را تسلیم حضرت رسول کرد و فرمود که: به حضرت امیر المؤمنین تسلیم نما. چون آن حضرت به حضرت امیر المؤمنین تسلیم نمود، جمیع نامه را حرف به حرف خواند. پس حضرت رسول فرمود که: یا علی این عهدی است که خدا با من کرده بود، و پیمان و شرطی است که بر من گرفته بود، و امانت او بود نزد من. تبلیغ رسالت او کردم ادای امانت نمودم.
حضرت امیر المؤمنین فرمود که: من گواهی میدهم برای تو - پدر و مادرم فدای تو باد - که تو رسانیدی رسالتهای خداوند خود را، و خیرخواهی همه امت کردی، و آنچه فرمودی راست فرمودی. گواهی میدهد برای تو گوش و چشم و گوشت و خون من. جبرئیل گفت که: من بر راستی گفتار هر دو گواهی میدهم.
آنگاه حضر رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی وصیت مرا گرفتی و دانستی، و ضامن شدی برای خدا و برای من که وفا کنی به آنچه در این وصیت تو را به آن امر کردهاند؟ حضرت امیر المؤمنین فرمود که: بلی - پدر و مادرم فدای تو باد - بر من است ضَمان اینها، و بر خداست که مرا اعانت فرماید و توفیق دهد که ادای اینها بکنم. حضرت رسول فرمود که: یا علی میخواهم بر تو گواه بگیرم که من از تو پیمان گرفتم که در روز قیامت برای من گواهی بدهند. حضرت امیر المؤمنین فرمود که: گواه بگیر. حضرت رسول فرمود که: جبرئیل و میکائیل با ملائکه مقربین حاضر شدهاند که گواه شوند. ایشان میان من و تو گواهاند. فرمود که: پدر و مادرم فدای تو باد! تو ایشان را گواه بگیر و من نیز ایشان را گواه میگیرم. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان را گواه گرفت.
و از جمله چیزهایی که به امر الهی بر حضرت امیر المؤمنین شرط کرد این بود که: یا علی وفا میکنی به آنچه در این نامه نوشته است از دوستی هر که دوست خدا و رسول باشد، و بیزاری و دشمنی هر که دشمن خدا و رسول باشد و تبری نمودن از ایشان با صبر بر فرو خوردن خشم، و با صبر بر غصب کردن حقت و غصب نمودن خمست و نگاه داشتن حرمتت؟ گفت: بله یا رسولالله، قبول کردم.
و حضر امیر المؤمنین فرمود که: به حق خدایی که دانهها را شکافته و گیاه رویانیده و خلایق را آفریده، که شنیدم که جبرئیل به حضرت رسول میگفت که: بشناسان به علی که حرمتش را باطل خواهند کرد، و حرمت او حرمت خدا و رسول است. و بگو که شهید خواهد شد در راه دین، و ریشش از خون سرخ سرش رنگ خواهد شد. فرمود که: چون سخن جبرئیل را شنیدم مدهوش شدم چنانچه بر رو درافتادم. و گفتم: بله؛ قبول کردم و راضی شدم، سعی خواهم کرد و صبر خواهم نمود، هرچند حرمت من ضایع شود، و سنتهای پیغمبر معطل شود، و کتاب دریده و ضایع شود، و کعبه خراب شود، و ریشم به خون سرم خضاب شود. صبر خواهعم کرد و رضای الهی را طلب خواهم نمود تا به سوی تو آیم.
آنگاه حضرت رسول، حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم را طلبید و ایشان را نیز خبر داد به مثل آنچه امیر المؤمنین را خبر داد، و از ایشان پیمان گرفت و ایشان مثل فرموده آن حضرت جواب فرمودند. پس وصیت را مهر کردند به مُهرهای طلای بهشت که آتش به آن نرسیده بود، و به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه سپردند.
راوی میگوید که: به خدمت حضرت امام موسی عرض نمودم که: پدر و مادرم فدای تو باد! نمیفرمایی که در آن وصیت چه نوشته بود؟ حضرت فرمود که: سنتهای خدا و رسول و احکام ایشان بود. پرسیدم که: آیا این در وصیت بود که آن کافران غصب خلافت خواهند کرد و مخالفت امیر المؤمنین خواهند نمود؟ فرمود که: والله که جمیع آنها بود حرف به حرف.
مگر نشنیدهای این آیه را که: انا نحن نحی الموتی و نکتب ما قدموا و ءاثارهم، و کل شیء أحصیناه فی امام مبین. (که ترجمهاش به قول مفسران این است که: به درستی که ما زنده میگردانیم مردگان را (در روز بعث و جزا) و مینویسیم آنچه پیش فرستادهاند (از عملهای نیک و بد)، و نشانههای قدم ایشان را (یا: آنچه اثر افعال ایشان بعد از ایشان میماند) مینویسیم. و همه چیز را (از نیک و بد) شمردهایم (و بیان کردهایم) در امام مُبین. بعضی گفتهاند امام مبین لوح محفوظ است. و بعضی گفتهاند نامه اعمال است. و در بعضی احادیث ما به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه تفسیر شده. و ظاهر این حدیث، نامه وصیت است.) آنگاه فرمود که: والله که رسول خدا به امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السلام گفت که: آیا فهمیدید آنچه به شما گفتم، و قبول کردید؟ ایشان گفتند: بله، راضی شدیم و قبول کردیم و صبر مینماییم بر آنچه ما را به خشم آورد و موجب آزار ما باشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که فرمود که: خداوند عالیمان بر پیغمبرش صلی الله علیه و آله نامهای فرستاد پیش از وفات او، و وحی فرمود که: یا محمد این وصیت توست به نجیبان از اهلت. فرمود که: کیستند نجیبان ای جبرئیل؟ گفت: علیبن ابیطالب و فرزندانش. و بر نامه مُهرها از طلا بود. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن کتاب را به امیر المؤمنین علیه السلام داد و امر فرمود که یک مهر آن را برگیرد و به آنچه در تحت آن مهر هست عمل نماید. آن حضرت چنین کرد و آنچه کرد از روی نامه الهی بود. و در هنگام وفات به حضرت امام حسن علیه السلام تسلیم نمود و آن حضرت یک مهر دیگر را برگرفت و به آنچه در تحت آن بود عمل نمود.
پس به حضرت امام حسین علیه السلام تسلیم نمود. آن حضرت مهر خود را برداشت، نوشته بود که: خروج کن با جماعتی به سوی شهادت، که ایشان میباید التبه با تو شهید شوند، و جان خود را در راه خدا بفروش.
پس آن حضرت چنین کرد و نامه را به علیبن الحسین علیهما السلام داد. آن حضرت مهر خود را گشود، نوشته بود که سر در پیش افکن و خاموش باش و ملازم خانه خود باش و متعرض کسی مشو تا مرگ، تو را در رسد.
آن حضرت چنین کرد و نامه را به امام محمدباقر سپرد. چون مهر را برداشت نوشته بود که: مردم را حدیث بگو و فتوا بده و از غیر خدا اندیشه مکن که هیچ کس به تو ضرری نمیتواند رسانید.
پس آن نامه را به حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه داد. آن حضرت در زیر مهر خود یافت که: مردم را حدیث کن و فتوا بیان فرما و علوم اهل بیت خود را پهن کن و تصدیق پدران شایسته خود را به مردم برسان و از غیر خدا مترس که تو در حِزر و امان خدایی.
و همچنین هر یک به دیگری تسلیم مینمایند و به مقتضای آن عمل میکنند تا قیام مهدی آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین.
تنویر دویم: در بیان عصمت امام است
بدان که فرقه ناجیه امامیه را اعتقاد آن است که امام میباید از اول عمر تا آخر عمر از جمیع گناهان صغیره و کبیره معصوم باشد. و اهل سنت چون میدانند که هرگاه عصمت شرط امامت باشد، حقیت امامت خلفای ایشان برهم میخورد میگویند: عصمت در امامت شرط نیست. و بر بطلان این معنی دلایل عقلی و سمعی بسیار است.
و بر صاحب عقل مستقیم پوشیده نیست که این چنین شخص واجب الاطاعه که جمیع امور دین و دنیای امت به او وابسته است باید معصوم باشد در علم و عمل، و الا فواید مترتِبه بر امامت، کمایَنبَغی به ظهور نخواهد آمد، و آن شخص نیز محتاج خواهد بود به امامی و راهنمایی - چنانچه نزد انصاف ظاهر است - و از امامتش خلل بسیار در دین به هم خواهد رسید زیرا که از فتاوی غلطش ممکن است بدعتها منتشر گردد و احکام حقه دین متروک شود و بسیار باشد که مفاسد عظیمه به ظهور آید که به هیچ نحو اصلاحپذیر نباشد، مثل آن که غلط کند در تعیین خلیفه بعد از خود به گمان اینکه قابل خلافت و امامت است، و از او امور منافی امامت به ظهور آید. پس اگر امت متعرض او نشوند، مورث انهدام دین است و اگر قصد عزلش کنند، منازعه و مشاجره عظیم در میان امت حادث شود که حق در میان ضایع شود. چنانچه در واقعه کشتن عثمان و خروج عایشه و طلحه و زبیر و معاویه و خوارج به ظهور آمد، تا آن که کار امت و نیابت خدا و رسول به معاویه و یزید و امثال آن ظالمان بیدین قرار گرفت و آن قسم ظلمها بر اهل بیت رسالت و سایر اهل سلام جاری شد.
و ایضا ظاهر است قبح امامت امامی که آنچه مردم را به آن امر کند خود به فعل نیاورد، و آنچه را از آن نهی کند از او به ظهور آید. و لهذا حق تعالی در قرآن مکرر این قسم جماعت را مذمت و توبیخ فرموده.
و ایضا نفوس مردم از اطاعت چنین شخصی متنفر میباشد. و فخر رازی در تفسیر آیه اولواالامر گفته است که: این آیه دلالت میکند بر عصمت و عدم جواز خطای اولواالامر، و الا لازم میآید که هم امر به اطاعتشان شده باشد، و هم نهی از اطاعت؛ زیرا که اطاعت در محرمات حرام است.
و همچنین در تفسیر آیه و کونوا مع الصادقین گفته است که: مراد از صادقین معصومیناند. و خدا در آیه تطهیر از عصمتشان خبر داده، چنانچه بعد از این بیان خواهد شد.
و اکثر مفسرین در آیه لا ینال عهدی الظالمین اعتراف کردهاند که دلالت بر عصمت امام دارد؛ زیرا که حضرت عزت تعالی شأنه به حضرت ابراهیم وحی فرمود که: انی جاعلک للناس اماما: ما تو را برای مردم امام گردانیدیم. حضرت ابراهیم درخواست نمود که: به بعضی از ذریت من نیز این شرف را کرامت فرما. خطاب رسید که: عهد (امامت و خلافت) [من] به ظالمان نمیرسد. و هر فاسقی ظالم است بر نفس خود، چنانچه خدا مکرر فاسقان را به ظلم وصف فرموده.
تنویر سیم: در نازل شدن آیه تطهیر در شأن اهل بیت رسالت است
بدان که احادیث از طرق عامه و خاصه به حد تواتر رسیده که آیه تطهیر در شأن اهل بیت رسالت نازل شده که آلعبا باشند. و موافق بعضی از احادیث ما جمیع ائمه ما داخلاند.
و صاحب کشاف که از متعصبین علمای اهل سنت است در قصه مباهله ذکر کرده است که: چون حضرت رسول، نصارای نَجران را به مباهله خواند ایشان مهلت طلبیدند، و چون با یکدیگر خلوت کردند به عاقِب - که صاحب رأی ایشان بود - گفتند: چه مصلحت میدانی؟ گفت: والله - ای گروه نصارا - شما دانستید که محمد پیغمبر فرستاده خداست، و در بیان احوال عیسی حق را بر شما ظاهر ساخت. و والله که هیچ قومی با پیغمبر خود مباهله نکردند که پیر و جوان ایشان هلاک نشوند. و اگر مباهله کنید البته هلاک خواهید شد، و اگر بسیار اهتمام در نگاه داشتن دین خود دارید و از مسلمان شدن ابا دارید، با او مصالحه نمایید و برگردید.
چون صبح شد رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت امام حسین را در برگرفت و دست حضرت امام حسن را گرفت، و فاطمه و علی از پی خود روان ساخت و فرمود که: من چون دعا کنم شما آمین بگویید. پس اسقف نجران گفت که: ای گروه نصارا من رویی چند میبینم که خدا به این روها کوه را از جا میکند. با ایشان مباهله مکنید که هلاک میشوید و بر روی زمین یک نصرانی تا قیامت نخواهد بود. ایشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: ما با تو مباهله نمیکنیم. تو بر دین خود باش و ما بر دین خود. حضرت فرمود که: اگر مباهله نمیکنید مسلمان شوید. ابا کردند. فرمود که: پس با شما جنگ میکنم. گفتند: ما طاقت جنگ عرب نداریم ولیکن با تو صلح میکنیم که با ما جنگ نکنی و به دین ما کار نداری، و ما به تو هر سال دو هزار حُله در ماه صفر بدهیم، و هزار حله در ماه رجب، و سی زره نفیس هر سال بدهیم. حضرت به این نحو با ایشان مصالحه فرموده و گفت: والله که هلاک بر اهل نجران مشرف شده بود، و اگر مباهله میکردند همه مسخ میشدند به صورت میمون و خوک، و این صحرا همه بر ایشان آتش میشد، و خدا جمیع اهل نجران را هلاک میکرد حتی مرغی که بر روی درختان بود، و بر تمام نصارا سال نمیگذشت که همه هلاک میشدند.
و باز صاحب کشاف از عایشه روایت کرده است که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله بیرون آمد و عبایی پوشیده بود از موی سیاه. پس حضرت امام حسن (علیه السلام) آمد، او را داخل عبا کرد. بعد از آن حضرت امام حسین آمد، او را داخل عبا کرد. پس حضرت فاطمه و علیبن ابیطالب آمدند، هر دو را داخل عبا کرد و آیه را خواند که: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا. بعد از آن صاحب کشاف گفته است که: اگر گویی که: چرا این جماعت را در مباهله داخل کرد؟ جواب میگویم که برای آن که این دلالت بر حقیت و اعتماد بر راستی او بیشتر میکرد از آن که دیگران را داخل کند. زیرا که عزیزترین خلق را نزد خود، و پارههای جگر خود، و محبوبترین مردم را نزد خود، در معرض مباهله و نفرین درآورد. و اکتفا بر خود نکرد به تنهایی. چه بسیار است که آدمی خود را به هلاک میدهد و این قسم اعِزه را حفظ میکند.
و در مُوَطای مالک که امام اهل سنت است روایت شده است از انَس که: چون آیه تطهیر نازل شد، قریب به شش ماه رسول خدا در هنگام رفتن به نماز صبح بر در خانه فاطمه میگفت: الصلوه یا اهل البیت! انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا. و در صحیح ابیداوود سِجِستانی نیز به همین طریق روایت شده از انس.
و در صحیح بُخاری از جزو چهارم روایت کرده به نحوی که صاحب کشاف روایت کرده. و در صحیح مسلم و در صحیح ابیداوود و در جمع بین الصَحیحَین حُمَیدی همه به این مضمون از عایشه مروی است.
و در صحیح مسلم در جزو چهارم در باب فضایل امیر المؤمنین علیه السلام از سعد وَقاص چنین روایت کرده که: چون آیه مباهله نازل شد، خواند رسول خدا علی و فاطمه و حسن و حسین را، و گفت: خداوندا اینها اهل بیت مناند.
و در محل دیگر نیز همین مضمون را روایت کرده.
و ابوداوود در صحیح خود از ام سَلَمه روایت کرده است که گفت: آیه تطهیر در خانه من نازل شد، و در آن خانه حضرت رسول بود و علیبن ابیطالب و فاطمه و حسن و حسین. و من بر در خانه نشسته بودم. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر ایشان گلیمی پوشانید و گفت: خداوندا اینها اهل بیت مناند. از ایشان دور گردان و برطرف کن رجس و گناه را، و پاکیزه گردان ایشان را از بدیها پاکیزه کردنی. من گفتم: یا رسولالله من از اهل بیت نیستم؟ فرمود که: نه؛ تو از زنان منی و عاقبت تو به خیر است.
و این مضمون و قریب به این مضمون در اکثر کتب ایشان مروی است به طرق متعدده، و تعداد آنها مورث تطویل است.
و دلالت این آیه بر عصمت ایشان بسی ظاهر است، چه عامه محققین مفسرین رجس را در این آیه به گناه تفسیر کردهاند، و تطهیر ظاهر است که مراد از آن پاک گردانیدن از بدیها و عیبها و قبایح است. و از سیاق آیه و احادیث مذکوره ظاهر است که مراد، جمیع بدیهاست. و اراده که در آیه وارد شده اراده حتمی میباید باشد؛ زیرا که اراده تکلیفی به ایشان اختصاصی ندارد. و اراده حتمی الهی تخلف نمیکند. پس عصمت ایشان ثابت است. و هرگاه عصمت ثابت شد، دروغ بر ایشان روا نیست. و این ثابت شده است که ایشان دعوی امامت کردند. پس دعوای ایشان بر حق باشد.
و تفصیل این سخنان را این مقام گنجایش ندارد.
تنویر چهارم: در بیان فضیلت محبت اهل بیت علیهم السلام است
ابن بابویه به سند معتبر از امام محمد باقر از آبای کرام او علیهم السلام روایت کرده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: محبت من و اهل بیت نفع میکند در هفت موطن که اهوال آنها عظیم است: در هنگام مردن، و در قبر، و در وقت مبعوث شدن، و در هنگامی که نامهها به دست راست و چپ آید، و در هنگام حساب، و نزد میزان که اعمال خلایق را سنجند، و نزد صراط.
و روایت کرده است از حارث همدانی که: روزی به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام رفتم. پرسید که: چه چیز تو را به اینجا آورده؟ گفتم: محبت تو یا امیر المؤمنین.
فرمود که: ای حارث تو مرا دوست میداری؟ گفتم: بله والله ای امیر المؤمنین. فرمود که: وقتی که جانت به گلو میرسد مرا خواهی دید که چنان که میخواهی. و چون ببینی مرا که دشمنان خود را از حوض کوثر دور میکنم خوشحال خواهی شد. و چون ببینی که بر صراط میگذرم و علم حمد به دست من است و پیش حضرت رسول صلی الله علیه و آله میروم، چنان مرا خواهی دید که مشعوف گردی.
و از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است از حضرت امام محمد باقر علیه السلام که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی محبت تو در دل هرکس که قرار گیرد، اگر یک قدم او از صراط بلغزد، البته قدم دیگر ثابت میماند تا خدا او را سبب محبت تو داخل بهشت گرداند.
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: محبت ما اهل بیت گناهان را میریزد چنانچه باد تند، برگ را از درختان میریزد.
و به اسانید معتبره از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که: حضرت رسول فرمود که: چهار کساند که من در روز قیامت شفاعت ایشان خواهم کرد اگرچه با گناه اهل زمین آمده باشند: کسی که اعانت اهل بیت من بکند؛ و کسی که قضای حوایج ایشان بکند در هنگامی که مضطر شده باشند؛ و کسی که به دل و زبان ایشان را دوست دارد؛ و کسی که به دست دفع ضرر از ایشان بکند.
و ایضا از آن حضرت منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هرکه ما اهل بیت را دوست دارد خدا او را در روز قیامت ایمن مبعوث گرداند، که هیچ خوف نداشته باشد.
و در کتاب بصائر الدرجات از امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی امت مرا تمام در عالم ارواح به من نمودند و کوچک و بزرگ ایشان را دیدم. و به تو و شیعیان تو گذشتم و از برای شما استغفار کردم. حضرت امیر المؤمنین فرمود که: یا رسولالله دیگر از فضایل شیعه بفرما. فرمود که: یا علی تو و شیعیان تو از قبرها بیرون خواهید آمد و روهای شما مانند ماه شب چهارده خواهد بود و جمیع شدتها و غمها از شما برطرف خواهد شد و در سایه عرش الهی خواهید بود. مردم خواهند ترسید و شما نخواهید ترسید. و مردم اندوهناک خواهند بود و شما مسرور خواهید بود. و برای شما خوان نعمتهای الهی میآورند و مردم مشغول حساب خواهند بود.
و به اسانید معتبره از حضرت امام رضا صلوات الله علیه منقول است که: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی هرکه تو را دوست دارد با پیغمبران خواهد بود در درجه ایشان در روز قیامت. و کسی که بمیرد و دشمن تو باشد، اگر خواهد یهودی بمیرد و اگر خواهد نصرانی بمیرد. و فرمود که: اول چیزی که در روز قیامت از مردم سؤال خواهند کرد محبت ما اهل بیت خواهد بود.
و به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: والله که در آسمان هفتاد صنف از ملائکه هستند که اگر جمیع اهل زمین جمع شوند عدد هر صنفی از ایشان را احصا نمیتوانند کرد، و ایشان خدا را به ولایت ما عبادت میکنند. و شیخ طوسی علیه الرحمه از میثم تمار که از اصحاب اسرار امیر المؤمنین صلوات الله علیه است روایت کرده که: شبی در خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بودم. فرمود که: نیست بندهای که خدا دل او را به ایمان امتحان کرده باشد مگر اینکه چون صبح میکند دوستی ما اهل بیت را در دل خود مییابد. و نیست بندهای که خدا بر او غضب کرده باشد مگر اینکه چون صبح میکند دشمنی ما را در دل خود مییابد. پس چون ما صبح میکنیم شاد میشویم به محبت دوستان خود، و میدانیم دشمنی دشمنان خود را. و چون دوست ما صبح میکند منتظر رحمتهای الهی است، و دشمن ما که صبح میکند برکنار جهنم ایستاده است که همین که بمیرد داخل جهنم شود. به درستی که درهای رحمت برای دوستان ما باز است. گوارا باد ایشان را رحمتهای الهی. و وای بر حال دشمنان ما. و دوست ما نیست کسی که دشمن ما را دوست دارد. دوستی ما و دوستی دشمنان ما در یک دل جمع نمیشود. کسی که ما را دوست دارد باید که دوستی را برای ما خالص گرداند چنانچه طلا را از غَش خالص میکنند.
ماییم نجیبان و برگزیدههای خدا، و فرزندان ما فرزندان پیغمبراناند. و منم وصی اوصیا، و منم حزب و یاور خدا و رسول. و آنان که با من محاربه میکنند گروه شیطاناند. پس کسی که خواهد که حال خود را در محبت ما بداند، دل خود را امتحان نماید. اگر محبت دشمنان ما را در دل خود یابد، بداند که خدا و جبرئیل و میکائیل دشمن اویند. و خدا دشمن کافران است.
و روایت کرده از ابیعبدالله جَدَلی، که حضرت امیر المؤمنین گفت که: میخواهی تو را خبر دهم به حسنهای که هرکه آن را داشته باشد در روز قیامت او را هیچ ترس نباشد، و خبر دهم به گناهی که هرکه او را داشته باشد او را بر رو به آتش اندازند؟ گفتم: بله. فرمود که: آن حسنه محبت ماست، و آن گناه دشمنی ماست.
و از سلمان رحمهالله روایت کرده که: روزی در مسجد در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد. حضرت رسول سنگریزهای در دست داشت، به دست آن حضرت داد. آن سنگریزه به سخن آمد و گفت: لا اله الا الله، محمد رسولالله. راضی شدم به پروردگاری خدا، و بر پیغمبری محمد، و به ولایت علیبن ابیطالب. حضرت رسول فرمود که: هرکه از شما صبح کند و به خدا و رسول و ولایت علیبن ابیطالب راضی باشد، او از خوف عقاب خدا ایمن است.
و ابن بابویه به سندهای بسیار از حضرت امام رضا صلوات الله علیه روایت کرده است که: او روایت کرد از پدران بزرگوارش تا رسول خدا صلوات الله علیهم از جبرئیل، از میکائیل، از اسرافیل، از لوح، از قلم، از خداوند عالمیان که فرمود که: ولایت علی حِصن و قلعه من است. هر که داخل آن حِصن شود از عذاب من ایمن است.
و به اسانید بسیار در کتب سنی و شیعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: اگر مردمان بر ولایت علی مجتمع میشدند خدا جهنم را خلق نمیفرمود.
و روایت کرده است از انس که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خداوند عالم در روز قیامت جمعی را مبعوث خواهد گردانید که روهای ایشان از نور باشد و بر کرسیهای نور خواهد نشست و جامهها از نور خواهد پوشید و در سایه عرش الهی خواهند بود مانند پیغمبران، و پیغمبر نیستند و به منزله شهدا و همگی شهید نخواهند بود. و بعد از آن دست بر سر حضرت امیر المؤمنین گذاشت و فرمود که: این و شیعیانش چنین خواهند بود.
و شیخ طوسی به اسانید معتبره از حضرت امام رضا از آبای اطهارش صلوات الله علیهم روایت کرده است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: چون در روز قیامت خدا از حساب خلایق فارغ شود کلیدهای بهشت و دوزخ را به من تسلیم نماید و من به تو تسلیم کنم و گویم: هرکه را خواهی به جهنم فرست و هرکه را خواهی به بهشت داخل کن.
و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که: چون قیامت قائم شود منبری بگذارند که جمیع خلایق ببینند. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه بر آن منبر برآید و ملکی بر دست راست او بایستد و ملکی بر دست چپ او. ملک دست راست ندا کند که: ای گروه خلایق این علیبن ابیطالب است؛ هر که را میخواهد داخل بهشت میکند. و ملک دست چپ ندا کند که: ای گروه خلایق این علیبن ابیطالب است؛ هرکه را میخواهد داخل جهنم میکند.
و از عبدالله بن عمر روایت کرده است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین فرمود که: چون قیامت شود بیایی تو بر اسبی از نور سوار، و بر سرت تاجی از نور باشد که روشنی آن دیدهها را خیره گرداند. پس ندا از جانب ربالعزت برسد که: کجاست خلیفه محمد رسولالله؟ تو گویی: اینک منم. پس ندا فرماید تو را که: یا علی دوستان خود را داخل بهشت کن و دشمنان خود را داخل جهنم کن. تویی قسمت کننده بهشت و دوزخ.
و از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: روزی با حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزدیک کعبه نشسته بودیم. مرد پیری پیدا شد از پیری خم شده و ابروهایش بر چشمهایش افتاده، و عصای در دست و کلاه سرخی در سر و پیراهن مویی پوشیده. نزدیک حضرت آمد و گفت: یا رسول الله دعا کن که خدا مرا بیامرزد.
حضرت فرمود که: امید تو روا نیست و عمل تو فایده ندارد. چون پشت کرد، حضرت فرمود که: ای ابوالحسن شناختی این مرد پیر را؟ گفتم: نه. فرمود که: شیطان ملعون بود. حضرت امیر المؤمنین فرمود که: از پی او دویدم و او را گرفتم و بر زمین زدم و دست در گلویش فشردم. گفت: دست از من بدار ای ابوالحسن، که مرا تا قیامت مهلت دادهاند. والله - یا علی - من تو را دوست میدارم. و هرکه دشمن توست با پدر او شریک شدهام در وطی مادرش و او حرامزاده است. پس بخندیدم و او را رها کردم.
و منقول است از سلمان رحمهالله علیه که: روزی شیطان گذشت بر جماعتی که مذمت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه میکردند. نزد ایشان ایستاد. پرسیدند که: کیستی؟ گفت: من ابومُرهام. گفتند: شنیدی که ما چه میگفتیم؟ گفت: بدا حال شما که ناسزا به مولای خود به علیبن ابیطالب میگفتید. ایشان گفتند: چه دانستی که او مولا و امام ماست؟ گفت: از گفته پیغمبر شما که گفت: هرکه من مولای اویم علی مولای اوست. خداوندا دوست دار هرکه او را دوست دارد، و دشمن دار هرکه او را دشمن دارد؛ و یاری کن هرکه او را یاری کند، و فرو گذار هرکه او را یاری نکند.
ایشان گفتند: تو از شیعیان اویی؟ گفت: نه؛ ولیکن او را دوست میدارم و هرکه دشمن اوست در مال و فرزندش شریک میشوم. گفتند: ای ابومره در فضیلت او چیزی میدانی؟ گفت: بشنوید از من - ای گروه ناکثان و قاسطان و مارقان - که پیمان او را شکستهاید و به ظلم با او خرج کردهاید و از دین به در رفتهاید. به درستی که من عبادت خدا کردم در میان جان دوازدههزار سال و چون خدا آنها را هلاک کرد، تنهایی خود را در زمین به خدا شکایت کردم. مرا به آسمان اول عروج فرمود. و دوازدههزار سال در آنجا در میان ملائکه عبادت کردم. روزی مشغول تسبیح و تقدیس خدا بودیم، نور شعشعانی بسیار روشنی بر ما گذشت. ملائکه به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس. این نور ملک مقربی است یا نور پیغمبر مرسلی؟ ندا از جانب ربالعزت رسید که: این نور طینت علی بن ابیطالب است.
و منقول است از ابوهرَیره که: شخصی به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: فلان شخص به کشتی نشست با مایه کمی، و به چین رفت و زود برگشت و مال بسیار آورده است که محسود خویشان و دوستان شده است. حضرت فرمود که: مال دنیا هرچند زیاده میگردد بلا و محنت صاحب مال بیشتر میشود. آرزوی حال صاحبان اموال مکنید مگر کسی که در راه خدا صرف نماید. بعد از آن فرمود که: میخواهید که شما را خبر دهم به کسی که مایهاش از آن سوداگر کمتر بوده و زودتر برگشته و غنیمت و فایده بیشتر به هم رسانیده و آنچه را به هم رسانیده در خزینههای عرش الهی برای او حفظ کردهاند؟ صحابه گفتند: بفرما یا رسولالله.
فرمود که: نظر کنید به این شخصی که میآید. دیدیم ژندهپوشی از انصار میآید.
فرمود که: امروز ثوابی از این مرد بالا بردهاند که اگر بر جمیع اهل آسمان و زمین آن ثواب را قسمت کنند حصه کمترین ایشان آن خواهد بود که گناهانش آمرزیده شود و بهشت او را واجب شود. صحابه از او پرسیدند که: امروز چه کار کردهای؟ بشارت باد تو را به کرامت الهی. آن شخص گفت که: کاری بغیر این نکردهام که برای حاجتی از خانه بیرون آمدم و چون دیر شده بود گمان کردم که آن کار فوت شده است. با خود گفتم که: به عوض این حاجت، میروم و نظر بر روی علیبن ابیطالب میکنم. چون از حضرت رسول شنیده بودم که نظر بر روی علی عبادت است.
حضرت فرمود که: بله؛ والله عبادت است و چه عبادت! ای عبدالله میرفتی که دیناری برای روزی عیال خود تحصیل نمایی و از تو فوت شد، و به عوض آن نظر بر روی علی کردی از روی محبت، و فضیلت او را میدانستی. و این از برای تو بهتر است از اینکه تمام دنیا طلای سرخ شود برای تو و در راه خدا بدهی. و شفاعت خواهی کرد به عدد هر نفسی که در آن راه کشیدهای، در حق هزار کس که همه به شفاعت تو از آتش جهنم آزاد خواهند شد.
تنویر پنجم: در بیان آن که صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلوات الله علیهم، و بدون آن عبادت ثمرهای نمیبخشد بلکه باعث عقاب میشود
و این معنی اجماعی علمای شیعه است. و احادیث در این باب متواتر است. چنانچه ابنبابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: چون بنده را در مقام حساب نزد خداوند عالمیان میدارند اول چیزی که از او سؤال میکنند از نماز و زکات و روزه و حج و ولایت ما اهل بیت است. پس اگر اقرار به ولایت کرد و بر آن حال مُرد، نماز و روزه و زکات و حجش را قبول میکنند، و اگر اقرار به ولایت ما نکرد هیچ عمل از اعمال او را قبول نمیکنند. و به سند دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: جبرئیل بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: خداوند عالم سلامت میرساند که: من آسمانهای هفتگانه را و زمینهای هفتگانه را و آنچه بر روی آنهاست خلق کردهام، و هیچ محلی بهتر از میان رکن و مقام ابراهیم خلق نکردهام. اگر بندهای مرا در آنجا بخواند از آن روزی که آسمانها و زمینها را خلق کردهام تا انقراض عالم، و اقرار به ولایت علی نداشته باشد، او را سرنگون در جهنم اندازم. و در حدیث دیگر وارد شده که: خدا وحی فرمود به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله که: یا محمد اگر بندهای مرا عبادت کند تا از هم بپاشد و مانند مشک پوسیده شود و منکر ولایت اهل بیت باشد، او را در بهشت جا ندهم و در سایه عرش خود در نیاورم. و منقول است از حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: به حق خداوندی که جان محمد در دست قدرت اوست، که اگر بندهای در روز قیامت با عمل هفتاد پیغمبر بیاید، خدا از او قبول نکند تا ولایت من و اهل بیت مرا نداشته باشد. و از ابوحمزه ثمالی منقول است که: حضرت علی بن الحسین علیه السلام پرسید از ما که: کدام بقعه از جاهای زمین بهتر است؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر میدانند. فرمود که: بهترین بقعههای زمین میانه رکن حجر و مقام ابراهیم است. و اگر کسی به قدر آنچه نوح در میان قوم خود ماند - هزار، کم پنجاه سال - عمر کند و در آن موضع عبادت کند که روزها را به روزه و شبها را به عبادت گذراند، و خدا را بدون ولایت ما ملاقات کند، آن عبادت هیچ نفع ندهد او را. و این حدیث از طرق شیعه و سنی متواتر است که: هرکه بمیرد و امام خود را نشناسد کافر مرده است و به مرگ جاهلیت و کفر مرده است.
تنویر ششم: در بیان بعضی از صفات و علامات امام و شرایط امامت
باید دانست که چون احکام دین و دنیای امت منوط به حکم امام است باید که عالم باشد به احکام دین، و واقف باشد بر خصوصیات آیات قرآنی از محکم و متشابه، و مجمل و مفصل، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و همچنین بر اخبار نبوی. و بالجمله باید عالم به جمیع علوم باشد. و باید کمال رأی و شجاعت داشته باشد، تا از عهده مجاهده با اعدای دین برتواند آمد. و باید که اعلم امت باشد زیرا که تقدیم مفضول بر فاضل، و تقدیم متعلم بر معلم، و تفضیل جاهل بر دانا قبیح است عقلا. چنانچه حق سبحانه و تعالی در قرآن مجید میفرماید که: أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أم من لا یهدی الا أن یهدی؟ یعنی: آیا کسی که هدایت میکند (مردم را) به سوی حق سزاوارتر است به اینکه او را متابعت کنند، یا آن کس که هدایت نمییابد مگر وقتی که او را هدایت کنند، و دیگران او را راه بنمایند؟ و چگونه جایز باشد و حال آن که علم سرمایه فضیلت و کمال است، و لهذا حق تعالی بیان افضلیت حضرت آدم را بر ملائکه به علم فرمود، و به این سبب او را مَسجود ملائکه گردانید. و همچنین طالوت را از حیثیت زیادتی در علم و قوت بدن از قوم خود، برگزید، چنانچه ظاهر است از آیه کریمه که: ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم و الجسم. و ایضا در بیان تقدیم رتبه علما فرموده است که: هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؟ که: آیا مساویاند آن جماعتی که عالماند و آن جماعتی که عالم نیستند؟ و اگر کسی اندکی تأملی نماید میداند که امام در جمیع صفات کمال میباید که از امت افضل باشد؛ چه، غرض اصلی از وضع شرایع دین و تکالیف، تکمیل افراد انسانی است و نجات ایشان از نقایص و فایض گردانیدن به سعادات و کمالات. و چون امام به نیابت پیغمبر، مرشد طریقه استکمال است باید که مثل نبی در جمیع کمالات علمی و عملی از همه در پیش باشد تا این فایده مترتب شود. و به اتفاق، ائمه ما صلوات الله علیهم در علم و کمالات بر جمیع اهل عصر خود زیادتی داشتهاند. و ابنبابویه رحمهالله به سند قوی از حضرت علی بن موسیالرضا علیه التحیه و الثناء روایت کرده است که: امام را چند علامت است: داناترین مردم است؛ و از جمیع اهل عصر پرهیزکارتر و بردبارتر است؛ و در شجاعت و سخاوت از همه در پیش است؛ و عبادتش از همه بیشتر است؛ و ختنه کرده متولد میشود؛ و در هنگام ولادت خون و کثافت با او نمیباشد؛ و از پی سر میبیند چنانچه از پیش رو میبیند؛ و او را سایه نمیباشد ؛ و چون متولد میشود دست بر زمین میگذارد و آواز به شهادتین بلند میکند؛ و محتلم نمیشود؛ و دیدهاش به خواب میرود و دلش به خواب نمیرود؛ و از آنچه واقع میشود؛ در خواب مطلع میباشد؛ و ملک با او سخن میگوید؛ و زره رسول خدا صلی الله علیه و آله بر قامتش درست میآید؛ و هرگز بول و غایطش را کسی ندیده، زیرا که خدا زمین را موکل ساخته که فرو برد که کسی نبیند؛ و بدن او از مشک خوشبوتر میباشد؛ و اولی است به مردم از جان ایشان، یعنی میباید که جان خود را فدای جان او کنند؛ و بر مردم مهربانتر است از پدر و مادر ایشان؛ و تواضع و فروتنی او از برای خدا از همه بیشتر است؛ و آنچه از امور خیر که مردم را امر میفرماید خود پیش از دیگران به آن عمل مینماید؛ و هرچه مردم را از آن منع میفرماید خود زیاده از دیگران اجتناب میفرماید؛ و دعای او مستجاب میباشد حتی آن که اگر بر سنگی دعا کند دو نیم میشود؛ و سلاح و حربه رسول صلی الله علیه و آله نزد او میباشد؛ و ذوالفقار نزد او میباشد؛ و نزد او صحیفهای هست که نامهای شیعیان ایشان که تا قیامت به هم خواهند رسید در آن صحیفه هست؛ و صحیفهای دیگر دارد که نام دشمنان ایشان که تا روز قیامت به هم خواهند رسید در آن نوشته است؛ و جامعه نزد او هست، و آن نامهای است که طولش هفتاد ذرع است که جمیع آنچه بنیآدم به آن محتاجاند از احکام الهی در آن هست؛ و جفر اکبر و اصغر را دارد، که یکی از پوست بز است و دیگری از پوست گوسفند، و در آنها جمیع علوم هست، حتی ارش خدشهای که کسی در بدن کسی بکند، و حتی یک تازیانه و نیم تازیانه و ثلث تازیانه؛ و مصحف فاطمه نزد او هست. و کلینی روایت کرده است از حضرت امام محمد باقر علیه السلام که: امام را ده علامت است: متولد میشود پاکیزه و ختنه کرده؛ و چون به زمین میآید کف را بر زمین میگذارد و آواز به شهادتین بلند میکند؛ و محتلم نمیشود؛ و دلش به خواب نمیرود؛ و خمیازه و کمانکش نمیکند؛ و از عقب میبیند چنانچه از پیش رو میبیند؛ و مدفوع او از مشک خوشبوتر است و زمین موکل است که بپوشاند و فرو برد آن را؛ و چون زره حضرت رسول صلی الله علیه و آله را میپوشد موافق قامتش میباشد، و اگر دیگری پوشد، خواه بلند باشد و خواه کوتاه، یک شِبر از او بلندتر میباشد؛ و پیوسته ملک با او سخن میگوید تا از دنیا برود. و حِمیری در کتاب قربالاسناد و به سند قوی از ابوبصیر روایت کرده است که: روزی به خدمت حضرت امام موسی علیه السلام رفتم و گفتم: فدای تو شوم! امام را به چه چیز میتوان شناخت؟ فرمود که: به چند خصلت: اما اول آن که پدر او مردم رابه امامت او خبر دهد و نصب کند او را برای امامت، که حجت بر مردم تمام شود، همچنانچه پیغمبر حضرت امیر المؤمنین را نصب فرمود؛ دیگر آن که از هرچه پرسند عاجز نشود و جواب بگوید، و اگر نپرسند خود بیان کند؛ و مردم را خبر دهد به آنچه در آینده واقع خواهد شد؛ و به همه زبانی با مردم حرف گوید. بعد از آن فرمود که: بنشین تا به تو علامتی برای امامت خود بنمایم که خاطرت مطمئن شود. در این حال مرد خراسانی از در درآمد و به عربی از آن حضرت سؤال کرد. حضرت به فارسی جوابش فرمود. خراسانی گفت که: من به زبان خود سخن نگفتم به گمان اینکه نمیدانی. فرمود که: سبحانالله! اگر من تو را به زبان تو جواب نتوانم گفت پس بر تو چه زیادتی خواهم داشت؟ پس با من گفت که: ای ابومحمد امام بر او مخفی نیست زبان هیچ یک از مردم، و سخن مرغان و حیوانات و هر ذی روحی را میداند. و به این علامتها امام را میتوان شناخت. پس اگر اینها در او نباشد امام نیست. و از ابن ابینصر منقول است که: از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم که: به چه چیز امام را میتوان دانست؟ فرمود که: به چند علامت: اینکه بزرگتر فرزندان باشد؛ و فضل و علم داشته باشد؛ و هرکه به مدینه آید و پرسد که: پدرش کی را وصی کرد؟ گویند که: او را. فرمود که: سلاح و شمشیر در میان ما از بابت تابوت است در بنیاسرائیل. در هر جا که سلاح هست، امامت در آنجاست چنانچه تابوت بنیاسرائیل در هر خانه که بود پیغمبری در آنجا بوده.
و منقول است از عبدالله بن ابان که: عرض کردم به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام که: از برای من و اهل بیت من دعا کن. فرمود که: مگر نمیکنم؟ والله که اعمال شما هر روز و شب بر من عرض میشود. راوی میگوید که: این بر من بسیار عظیم نمود. فرمود که: مگر نخواندهای این آیه را که: بگو (ای محمد) که بکنید آنچه میکنید که عن قریب خدا و رسول و مؤمنان عمل شما را میبینند. والله که مؤمنان علی بن ابیطالب و ائمه فرزندان اویند.
و کلینی از ابوبصیر روایت کرده است که: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم. فرمود که: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین هزار باب از علم تعلیم فرمود که از هر بابی هزار باب گشوده میشد.
گفتم: این است والله علم! پس ساعتی سر به زیر افکند و فرمود که: این علم عظیم است اما همین نیست. ای ابومحمد جامعه نزد ماست. گفتم: فدای تو گردم! جامعه کدام است؟ فرمود که: نامهای است که طولش هفتاد ذراع است به ذراع رسولالله صلی الله علیه و آله.
و آن حضرت فرموده و حضرت امیر المؤمنین به دست خود نوشته و در آن هر حلال و حرامی و هرچه امت به آن احتیاج دارند هست، حتی ارش خراشیدن بدن. و دست بر من گذاشت و فرمود که: رخصت میدهی؟ گفتم: من بنده توام، آنچه خواهی بکن. پس بدن مرا فشرد و فرمود که: حتی ارش این در آنجا هست.
گفتم: والله که علم این است. فرمود که: همین نیست. بعد از ساعتی فرمود که: جفر نزد ماست. و مردم چه میدانند که جفر چیست. گفتم: جفر کدام است؟ فرمود که: ظرفی است از پوست که علم جمیع پیغمبران و اوصیای ایشان و علم جمیع علمای گذشته در آن هست. گفتم: والله که این است علم. فرمود که: همین نیست. بعد از ساعتی فرمود که: نزد ماست مصحف فاطمه. و مردم چه میدانند که چه چیز است مصحف فاطمه. گفتم: بیان فرما. فرمود که: مصحفی است سه برابر این قرآنی که شما دارید، و یک حرف از قرآن شما در آن نیست. گفتم: والله که این علم است. فرمود که: همین نیست. بعد از زمانی فرمود که: علم گذشته و آینده تا روز قیامت نزد ماست.
گفتم: فدای تو گردم! این است علم. فرمود که: همین نیست. گفتم: پس دیگر علم چه چیز است؟ فرمود که: عمده علم آن است که روز به روز و ساعت به ساعت حادث میشود تا روز قیامت. و به سند دیگر از حماد بن عثمان روایت کرده است که: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام که: زنادقه در سال صدوبیست و هشت ظاهر خواهند شد. در مصحف فاطمه چنین دیدم. پرسیدم که: مصحف فاطمه کدام است؟ فرمود که: چون حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت فرمود حضرت فاطمه را اندوهی رو نمود که خدا داند قدر آن را. آنگاه خدا ملکی را فرستاد که تسلی آن حضرت بفرماید و قصهای برای او بخواند. پس آن ملک میگفت و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مینوشت، تا آن که کتابی جمع شد. پس فرمود که: در آن کتاب چیزی از حلال و حرام نیست؛ علوم آینده است تا روز قیامت. و به سند معتبر روایت کرده است از ابییحیی صنعانی که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: ما را در شبهای جمعه شأن و رتبه عظیم هست. گفتم: فدای تو گردم! چه شأن است؟ فرمود که: رخصت میفرمایند روح پیغمبران و اوصیای گذشته را و روح امامی را که در میان شماست، که ایشان عروج نمایند به آسمان تا به عرش میرسد ارواح ایشان. پس هفت مرتبه طواف عرش میکنند، و نزد هر قائمه از قوایم عرش دو رکعت نماز میگزارند. پس به بدنهای خود برمیگردند، و پر میشوند انبیا و اوصیا از سرور و خوشحالی، و علوم بسیار بر علوم امام شما میافزاید. و از سیف تمار مروی است که حضرت صادق علیه السلام فرمود که: اگر من در میان موسی و خضر میبودم ایشان را خبر میدادم که از هر دو داناترم، و علمی چند به ایشان میگفتم که ایشان خبر نداشتند. زیرا که ایشان علم گذشته را میدانستند و علم آینده را نمیدانستند. و ما میدانیم علم گذشته و آینده را تا روز قیامت، و از پیغمبر به ما میراث رسیده. و در حدیث دیگر فرمود که: خدا از آن کریمتر است که بر بندگان خود اطاعت بندهای را واجب گرداند، و خبرهای آسمان را از او باز دارد، بلکه هر صبح و شام خبرهای آسمان به ما میرسد. و ایضا از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: جبرئیل دو انار به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آورد. حضرت یکی را تمام تناول فرمودند و یکی را دو نیم کردند و نصفی خود تناول فرمودند و نصفی را به علیبن ابیطالب صلوات الله علیه دادند. پس فرمودند که: ای برادر دانستی که این دو انار چه بود؟ انار اول پیغمبری بود؛ تو را در آن بهرهای نیست. و انار دویم علم بود؛ تو شریک منی در علم. راوی گفت که: چگونه شریک آن حضرت بود در علم؟ فرمود که: خدا هیچ علمی را تعلیم پیغمبر نفرمود مگر اینکه او را امر فرمود که به علی یاد دهد. و این علوم همه به ما منتهی شده است.
و منقول است از ابوبصیر که: از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردم از روح که خدا میفرماید که: و یسئلونک عن الروح. قل الروح من أمر ربی. فرمود که: روح خلقی است عظیمتر از جبرئیل و میکائیل، و با هیچ یک از پیغمبران گذشته نبوده است بغیر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که با او بود. و با ائمه میباشد و خبرها به ایشان میگوید و تسدید ایشان مینماید. و در بعضی روایات وارد شده است که: چون حضرت موسی و خضر بر کنار دریا میخواستند از یکدیگر جدا شوند مرغی پیدا شد و قطرهای از آب برداشت و به جانب مشرق انداخت، و قطرهای دیگر به جانب مغرب انداخت، و یک قطره به جانب آسمان انداخت و یکی به سوی زمین، و قطره پنجم را به دریا افکند. هر دو حیران ماندند. در این حال صیادی در میان دریا پیدا شد و گفت: در امر مرغ تفکر مینمایید؟ شما دو پیغمبر تأویل کار آن را نمیدانید و من که مرد صیادیام میدانم. گفتند: ما نمیدانیم مگر چیزی را که خدا تعلیم ما نماید. صیاد گفت که: این مرغی است در دریا میباشد و مسلم نام دارد و این کار او اشاره به این بود که پیغمبری در آخرالزمان خواهد آمد که علم اهل مشرق و مغرب و اهل آسمان و زمین نزد علم او مثل این قطره باشد نزد این دریا، و پسر عم و وصی او وارث علم او خواهد بود. پس آن صیاد غایب شد. دانستند که ملکی بود از جانب خدا، ایشان را متنبه ساخت.
و کلینی از عبدالأعلی روایت کرده که: حضرت جعفر بن محمد علیه السلام فرمود که: من کتاب الهی را میدانم از اول تا آخر، چنانچه گویا همه در کف من است. و در قرآن است خبر آسمان و زمین و خبرهای گذشته و خبرهای آینده، چنانچه فرموده است که فیه تبیان کلی شیء. و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: خدا به حضرت عیسی دو اسم اعظم تعلیم فرموده بود که آن آثار از او به ظهور میآمد. و موسی چهار اسم داشت، و حضرت ابراهیم هشت اسم داشت، و نوح پانزده اسم داشت، و آدم بیست و پنج اسم داشت؛ و خدا جمیع آنها را تعلیم پیغمبر آخرالزمان فرمود. و به درستی که اسمای اعظم الهی هفتاد و سه اسم است؛ هفتاد و دو اسم را تعلیم آن حضرت فرمود و یک اسم را به هیچ کس تعلیم نکرد. و از امام علی نقی علیه السلام منقول است که: خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است. یک اسم از آنها را آصف میدانست که تخت بلقیس را در یک چشم زدن نزد سلیمان حاضر ساخت. و ما هفتاد و دو اسم را میدانیم و یک اسم، مخصوص خداست که دیگری نمیداند. و به سند موثوق به از امام محمد باقر روایت کرده است که: عصای موسی از آدم بود و به شعیب رسید و از شعیب به حضرت موسی منتقل شد و آن عصا نزد ماست، و در این زودی او را مشاهده کردم و هنوز سبز است به هیئت آن روزی که از درخت جدا کردهاند. و چون با آن سخن میگویی جواب میگوید. و از برای قائم ما مهیاست که چون خروج کند آنچه موسی به آن میکرد آن حضرت نیز خواهد کرد. و چون آن را امر کنند که چیزی را برباید، دو شعبه میشود که یک کامش در زمین است و یکی در سقف به قدر چهل ذراع، و چیزها را به زبان خود میرباید و در حدیث دیگر حضرت صادق علیه السلام فرمود که: الواح موسی و عصای موسی نزد ماست، و ماییم وارث پیغمبران. و در حدیث دیگر حضرت باقر علیه السلام فرمود که: چون قائم آل محمد از مکه ظاهر شود و اراده کوفه نماید منادی آن حضرت ندا کند که: کسی با خود توشه و آب برندارد. پس سنگ موسی را بردارند که بار یک شتر است، و در هر منزلی که فرود آیند چشمهای از آن جاری شود که هر گرسنهای که از آن بخورد سیر شود و هر تشنهای که بخورد سیراب شود. و توشه ایشان همین باشد تا به صحرای نجف فرود آیند. و ایضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه شبی از خانه بیرون آمدند بعد از خفتن. و آهسته میفرمودند که: در این شب تاریک امام شما بیرون آمده است پیراهن آدم در بر و عصای موسی و انگشتری سلیمان در دست. و به سند دیگر از مفضل روایت کرده که: حضرت صادق صلوات الله علیه پرسید که: میدانی که چه چیز بود پیراهن یوسف؟ گفتم: نه. فرمود که: چون آتش از برای حضرت ابراهیم افروختند جبرئیل جامهای از جامههای بهشت آورد و بر آن حضرت پوشانید که سرما و گرما در او تأثیر نکند. و حضرت ابراهیم در وقت وفات، آن پیراهن را تعویذی کرد و بر حضرت اسحاق آویخت، و همچنین اسحاق به یعقوب داد. و چون حضرت یوسف متولد شد یعقوب آن پیراهن را تعویذ او کرد، و با او بود در همه احوال. و در مصر آن را گشود که از برای پدر بفرستد، بویش به مشام یعقوب رسید، چنانچه گفت که: انی لأجد ریح یوسف لو لا أن تفندون. بوی همان پیراهن بود که خدا از بهشت فرستاده بود. گفتم: فدای تو شوم! آخر آن پیراهن به که منتقل شد؟ فرمود که: به اهلش رسید. بعد از آن فرمود که: هر پیغمبری که علمی یا غیر علم چیزی از او به میراث ماند به آل محمد منتهی شد. و الحال نزد ایشان است. و از سعید سَمان روایت کرده است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: نزد من است شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و علمهای آن حضرت، و زرهها و خود آن حضرت، و نزد من است الواح و عصای موسی و انگشتر سلیمان، و نزد من است آن تشتی که موسی در آن قربانی میکشت، و نزد من است آن نامی که چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله میان مسلمانان و کفار میگذاشت تیر لشکر کفار به مسلمانان نمیرسید. و مثل سلاح حضرت رسول در میان ما مثَل تابوت است در میان بنیاسرائیل که در هر خانهای که تابوت در آن خانه بود پیغمبری در آنجا بود. هرکه از اهل بیت سلاح نزد اوست، امامت با اوست. و محمد بن الحسن الصفار به اسناد خود از مسمع روایت کرده است که: به خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه عرض نمودم که: کوفتی مرا عارض شده و هرگاه طعام دیگران میخورم آزار میکشم، و چون طعام شما را میخورم آزار نمیکشم. فرمود که: تو طعام جمعی را میخوری که ملائکه با ایشان مصاحفه میکنند در فراشهای ایشان. عرض کردم که: ملائکه بر شما ظاهر میشوند؟ فرمود که: به اطفال ما مهربانترند از ما.
و به سند معتبر از حسین بن ابیالعلا روایت کرده است که فرمود که: یا حسین خانههای ما محل نزول ملائکه است، و محل وحی الهی است. بعد از آن دست زدند بر پشتیی که در آن خانه بود و فرمودند که: پشتیهاست که والله که بسیار تکیه بر آنها کردهاند ملائکه، و بسیار است که ما از پر ایشان برمیچینیم. و از ابوحمزه ثمالی نقل کرده است که: روزی به خدمت حضرت علی بن الحسین علیهما السلام رفتم و ساعتی در بیرون ماندم تا مرخص شدم. چون داخل شدم دیدم که حضرت چیزی از زمین برمیچیند. بعد از آن دست دراز کردند و شخصی در عقب پرده بود، به او دادند. گفتم: فدای تو گردم! این چه چیز بود که برچیدید؟ فرمودند که: پرهای ملائکه بود. چون ایشان به نزد ما میآیند ما پرهای ایشان را جمع میکنیم و تعویذ برای اولاد خود میکنیم. پرسیدم که: ملائکه نزد شما میآیند؟ فرمود که: پیوسته بر تکیهگاه ما تکیه میکنند. و به سند دیگر از مفضل بن عمر روایت کرده است که: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم و چون بنشستم حضرت امام موسی علیه السلام آمدند، و در گردن آن حضرت قلادهای بود که در آن پرهای کنده بود. حضرت را بوسیدم و در برگرفتم و از حضرت صادق پرسیدم که: این پرها چیست که در گردن حضرت امام موسی علیه السلام است؟ فرمود که: اینها از بال ملائکه است. گفتم: ملائکه به خدمت شما میآیند؟ فرمود که: میآیند و رو بر فِراش ما میمالند، و آنچه در گردن امام موسی است از بال ایشان است. و ایضا روایت نموده که آن حضرت فرمود که: ملائکه در خانههای ما نازل میشوند و بر فراش ما میگردند و بر خوان ما حاضر میشوند، و هر گیاهی و میوهای را - تر و خشک - از برای ما میآورند، و بال خود بر ما و فرزندان میمالند، و جانوران را از ما و فرزندان ما دور میگردانند، و در وقت هر نماز حاضر میشوند که با ما نماز کنند، و خبرهای اهل زمین را هر روز و هر شب به ما میرسانند، و هر پادشاهی که بمیرد و دیگری به جایش منصوب گردد خبرش را به ما میرسانند و سیرت و طریقه او را به ما میگویند. و به سند معتبر از سَدیر صیرفی روایت کرده است که: در مدینه حضرت امام محمد باقر علیه السلام خدمتی چند به من رجوع فرمود، و چون به فجالروحاء رسیدم شخصی را از دور دیدم که جامه خود را حرکت میدهد. به جانب او رفتم و گمان کردم که تشنه است. مَطهَره خود را به او دادم. گفت: نمیخواهم. و نامهای به من داد که مهری از گِل بر او بود، و هنوز گل تر بود. چون ملاحظه کردم مهر حضرت امام محمد باقر علیه السلام بود. گفتم: در چه وقت از حضرت جدا شدی؟ گفت: در همین ساعت. چون گشودم، خدمتی چند رجوع فرموده بودند، و چون ملاحظه کردم کسی را ندیدم. به خدمت حضرت که رسیدم عرض کردم که: نامه تو در فلان موضع به من رسید و گل هنوز تر بود. فرمود که: ما چون امری را خواهیم به تعجیل صورت یابد خدمتکاران از جن داریم، به ایشان میفرماییم.
و به سند صحیح از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است که: در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم در مابین مکه و مدینه. ناگاه سگ سیاهی پیدا شد. حضرت فرمود که: خوش زود آمدی. پس چون نظر کردم به صورت مرغی شد. گفتم: این چه چیز است فدای تو شوم؟ فرمود که: این پیکی است از جن. هِشام در این ساعت مرده است. این پرواز میکند و در هر شهر خبر مرگ او را میرساند. و کلینی علیه الرحمه از سعد اسکاف روایت کرده است که: به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام رفتم و رخصت طلبیدم. فرمود که: باش. آنقدر ماندم که آفتاب گرم شد. پس جماعتی بیرون آمدند با روهای زرد، و عبادت ایشان را نحیف کرده، و کلاههای خز در سر. چون داخل شدم فرمود که: ایشان برادران شمایند از جن. پرسیدم که: به خدمت شما میآیند؟ فرمود که: بلی؛ میآیند و از مسائل دین و حلال و حرام خود سؤال مینمایند.
و از حضرت باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که: روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر منبر مسجد کوفه نشسته بودند. ناگاه اژدههایی از در مسجد داخل شد. مردم خواستند آن را بکشند، حضرت فرمود که: متعرض او مشوید. و آمد تا نزدیک منبر و بلند شد و بر حضرت سلام کرد. حضرت اشاره فرمودند که: باش تا از خطبه فارغ شوم. چون فارغ شدند پرسیدند که: تو کیستی؟ گفت: منم عمرو بن عثمان که پدرم را بر جن خلیفه کرده بودی. و پدرم مرد و مرا وصیت کرد که به خدمت تو آیم و آنچه رأی تو اقتضا نماید به آن عمل کنم، و آمدهام که آنچه فرمایی اطاعت کنم. حضرت فرمود که: تو را وصیت میکنم به تقوا و پرهیزکاری، و امر میکنم که برگردی و جانشین پدر خود باشی، که من تو را از جانب خود بر ایشان خلیفه کردم. راوی به خدمت حضرت باقر علیه السلام عرض نمود که: اکنون عمرو به خدمت تو میآید و اطاعت تو بر او واجب هست؟ فرمود که: بلی. و به سند معتبر از نُعمان بن بَشیر روایت کرده است که گفت: من با جابر بن یزید جعفی همکجاوه شدم. و چون از مدینه بیرون میآمدیم به خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام رفت و وداع کرد و خوشحال بیرون آمد و به جانب کوفه روان شدیم. در روز جمعه در بعضی از منازل نماز ظهر کردیم و چون به راه افتادیم مرد بلند گندمگونی پیدا شد و نامهای در دست داشت و نامه را به جابر داد. جابر بوسید و بر دیده نهاد. و آن نامه را حضرت به جابر نوشته بودند و مهر گلی بر آن زده بودند، هنوز تر بود. گفت: در این ساعت از خدمت آن حضرت جدا شدم. پرسید جابر که: پیش از نماز پیشین یا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز. چون جابر نامه را خواند بسیار مغموم شد و دیگر او را خوشحال ندیدم تا به کوفه داخل شدیم در شبی. و چون روز شد رفتم که جابر را ببینم، دیدم که از خانه بیرون آمد قابی چند برگردن آویخته و بر نی سوار شده و میگوید که: مییابم منصور بن جمهور را که در کوفه بر سر خود امیر خواهد شد. و بیتی چند از این باب میخواند. و چون نظر به من کرد با من هیچ سخن نگفت. و من از حال او گریان شدم، و اطفال و مردمان گرد او برآمدند و بیامد تا رَحبه کوفه و با اطفال میگردید، و در کوفه شهرت کرد که جابر دیوانه شده است. بعد از چند روز نامه هشام بن عبدالملک رسید به والی کوفه که: گردن جابر جعفی را بزن و سرش را بفرست. والی از اهل مجلس پرسید که: جابر بن یزید کیست؟ گفتند: مردی بود عالم و فاضل و راوی حدیث و حج بسیار کرده بود. و در این اوقات دیوانه شده است و بر نی سوار شده و در رحبه کوفه با اطفال بازی میکند. والی گفت که: الحمدلله که ما از کشتن چنین مردی نجات یافتیم. و بعد از اندک وقتی منصور بن جمهور داخل کوفه شد و آنچه جابر میگفت به ظهور آمد.
و محمد بن الحسن الصفار به سند صحیح از حضرت جعفر بن محمد صلوات الله علیه روایت کرده است در تفسیر این آیه کریمه که: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین که گشودند و ظاهر گردانیدند برای ابراهیم آسمانهای هفتگانه را تا به بالای عرش نظر کرد، و زمین را گشودند تا آنچه در هوا و زیر زمین بود دید، و از برای رسول خدا و امیر المؤمنین و امامان بعد از او صلوات الله علیهم همه چنین کردند.
و به اسانید معتبره بسیار از آن حضرت روایت کرده است که: خدای را دو علم هست: یک علم مخصوص اوست که به احدی تعلیم نفرموده است، و یک علم هست که تعلیم پیغمبران و ملائکه فرموده. پس آنچه را تعلیم ایشان فرموده ما میدانیم.
و ایضا به اسانید معتبره از ائمه علیهم السلام مروی است که: علمی که به آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به میراث میرسد، و هر عالمی که میمیرد، البته عالم دیگر مثل علم او را یا زیاده، میداند. و جمیع علوم انبیا به ما رسیده است. و به اسانید صحیحه منقول است از ائمه صلوات الله علیهم که: تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داوود و صحف ابراهیم و کتب جمیع پیغمبران نزد ماست و به نحوی که ایشان میخواندهاند ما میخوانیم و تفسیر آنها را میدانیم. و به اسانید مختلفه از جُوَیریه بن مُسَهر منقول است که: با حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه از جنگ خوارج برمیگشتیم، چون به زمین بابل داخل شدیم وقت نماز عصر داخل شد. پس حضرت فرود آمد و لشکری فرود آمدند. و حضرت فرمود که: ای گروه مردم! این زمین ملعون است و سه مربته اهل این زمین معذب شدهاند، و این اول زمینی است که عبادت بت در اینجا شده است، و پیغمبر و وصی پیغمبر را جایز نیست که در این زمین نماز کنند. شما نماز کنید. مردم به جانب راست و چپ راه میل کردند و متوجه نماز شدند و حضرت بر استر حضرت رسول صلی الله علیه و آله سوار شدند و روانه شدند. من گفتم که: والله من از پی امیر المؤمنین میروم و امروز نماز خود را تابع نماز او میگردانم. و از عقب حضرت میرفتم. هنوز از جِسر حِله نگذشته بودیم که آفتاب غروب نمود. مرا وسوسهها در خاطر به هم رسید. چون گذشتیم فرمود که: ای جویریه اذن بگو. و خود متوجه وضو شدند. بعد از آن به سخنی متکلم شدند که نمیفهمیدم، و گمان من این بود که عِبرانی است. پس اقامه فرمودند. پس نگاه کردم والله به آفتاب که از میان دو کوه بیرون آمد و صدایی از آن ظاهر میشد تا رسید به جایی که وقت فضیلت نماز عصر بود. پس آن حضرت نماز عصر را کردند و من اقتدا به آن حضرت کردم و چون از نماز فارغ شدیم آفتاب غروب کرد و ستارهها ظاهر شد. پس حضرت متوجه من شدند و فرمودند که: ای جویریه خدا میفرماید که: فسبح باسم ربک العظیم. من خدا را به نام عظیمش خواندم، آفتاب را برای من برگردانید.
و صفار به سند معتبر از حارث اعور روایت کرده است که: روزی با امیر المؤمنین صلوات الله علیه به منزلی رسیدیم که آن را عاقول میگویند. در آنجا به درخت خشکی رسیدیم که پوستهایش ریخته بود و ساقش مانده بود. حضرت دست بر آن زد و فرمود که: برگرد به اذن الهی. در حال، شاخههایش رویید و میوه داد و میوهاش اَمرود بود. و چون صبح آمدیم باز سبز بود و میوه داشت. و از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه با شخصی از اولاد زُبَیر به عمره میرفتند. برای حضرت در زیر درخت خرمایی فراش انداختند و برای آن زبیری در زیر درخت دیگر. و آن درختان خشک بود. آن شخص گفت که: اگر این درخت رطب میداشت میخوردیم. حضرت فرمود که: میل رطب داری؟ گفت: بله. حضرت دست به آسمان بلند کرد و دعایی خواند به زبانی که آن شخص نفهمید. در همان ساعت درخت سبز شد و بار برداشت. شترداری که همراه ایشان بود گفت: والله که سحر کرد. حضرت فرمود که: سحر نیست؛ دعای فرزند پیغمبر مستجاب شد. و ایضا از سلیمان بن خالد روایت کرده است که: [ابو]عبدالله بلخی در خدمت حضرت صادق علیه السلام به درخت خرمایی بیمیوه رسیدند. حضرت فرمودند که: ای نخله شنونده اطاعت کننده خدا! ما را طعام ده از آنچه خدا در تو مقرر ساخته. در ساعت رطبهای رنگارنگ از درخت فرو ریخت و خوردند تا سیر شدند. پس بلخی گفت که: در باب شمابه عمل آمد آنچه در باب مریم شده بود. و در حدیث دیگر روایت کرده است که: حسن بن عبدالله از حضرت امام موسی علیه السلام معجزهای طلبید، و درخت امغیلان در برابر بود. حضرت فرمود که: برو نزد این درخت و بگو که: موسی بن جعفر میفرماید که: بیا. چون بیامد و گفت آنچه فرموده بود، درخت زمین را همه جا قطع کرد و آمد به خدمت حضرت ایستاد. باز اشاره فرمود، به مکان خود برگشت.
و به سند حسن از ابوبصیر روایت کرده که: روزی به خدمت حضرت باقر صلوات الله علیه رفتم و حضرت صادق علیه السلام نیز حاضر بودند. گفتم: نه شما هر دو وارث پیغمبر آخرالزمان هستید؟ حضرت باقر علیه السلام فرمود که: بله. گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث جمیع پیغمبران بود و آنچه ایشان میدانستند آن حضرت میدانست؟ فرمود که: بله. گفتم: شما میتوانید مرده را زنده کنید و کور و پیس را شفا دهید؟ فرمود که: بله؛ به اذن الهی. آنگاه فرمودند که: نزدیک من بیا. پس دست بر چشم و روی من کشید، من آفتاب و زمین و آسمان و آنچه در خانه بود همه را دیدم. فرمود که: میخواهی که روشن باشی و ثواب و عِقابت مانند دیگران باشد، یا به حال اول برگردی و بهشت از برای تو واجب باشد؟ گفتم: حال اول را میخواهم. بار دیگر دست بر چشم من کشیدند، به حال اول برگشتم. و به سند دیگر از ابوبصیر روایت کرده است که: حضرت صادق صلوات الله علیه بار دیگر مرا روشن کرد و فرمود که: اگر نه از ترس شهوت میبود تو را چنین میگذاشتم. پس مرا به حال اول برگردانیدند. و به سند معتبر از علی بن المُغیره منقول است که حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در مِنی بر زنی گذشتند که او و فرزندانش میگریستند برای گاوی که داشتند و مرده بود. ضرت نزد آن زن رفتند و از سبب گریه سؤال فرمودند. آن زن گفت که: این فرزندان من یتیماند و معیشت من و ایشان از این گاو بود و الحال راه حیله بر من بسته شده است. حضرت فرمود که: میخواهی برای تو زنده کنم؟ گفت: بله. حضرت دو رکعت نماز گزاردند و دست به دعا برداشتند و بعد از آن برخاستند و پابر گاو زدند. برخاست و ایستاد. چون زن این حال را دید فریاد زد که: به حق صاحب کعبه که عیسی بن مریم است. حضرت در میان ازدحام مردم خود را از آن زن مخفی گردانید. و از داوود بن کثیر روایت کرده که: شخصی از اصحاب ما به حج رفت و چون به خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه رسید عرض کرد که: پدر و مادرم فدای تو باد! زنی داشتم، فوت شد و تنها ماندهام. حضرت فرمود که: بسیار او را دوست میداشتی؟ گفتم: آری فدای تو شوم. فرمود که: چون به خانه خواهی رفت خواهی دید او را در خانه که چیزی میخورد. راوی گفت که: چون به خانه برگشتم او را چنان دیدم نشسته و چیزی تناول مینماید. و به سند صحیح از حسن بن علی وَشاء روایت کرده که: حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان فرمود که: رسول خدا صلی الله علیه و آله را در اینجا دیدم و او را در بر گرفتم. و از حضرت جعفر بن محمد علیهما السلام روایت کرده است به اسانید بسیار که: چون ابوبکر غصب خلافت نمود حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه او را دید و حجتها بر او تمام کرد و در آخر گفت: نمیخواهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان ما و تو حَکَم باشد؟ گفت: چگونه آن حضرت حکم میشود؟ حضرت دست آن ملعون را گرفت و آورد به مسجد قبا. دید که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته و به او گفت که: برو و ترک کن ظلم حضرت امیر المؤمنین را. و به روایت دیگر فرمود که: نگفتم که حق را به علی تسلیم کن و متابعت او بکن؟ چون این را شنید ترسان برگشت و به عمر رسید و حقیقت حال را گفت. عمر گفت: تو هنوز سحر بنیهاشم را ندانستهای؟ و منقول است از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام که: روزی ردیف پدرم بودم و به جانب عُریض میرفت. در اثنای راه مردی پیدا شد موی سر و ریشش سفید شده. پدرم فرود آمد و میان دو چشمش را و دستش را بوسید و میگفت: فدای تو گردم. و آن مرد او را موعظه و نصیحت میفرمود. پس چون آن پیر برفت، پدرم سوار شد. گفتم که: آنچه با این مرد کردی از شکستگی و احترام، نسبت به هیچ کس نکردی. فرمود که: پدرم امام محمد باقر علیه السلام بود. و از سَماعه منقول است که: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم بعد از وفات امام محمد باقر علیهالسلام. فرمود که: میخواهی پدرم را ببینی؟ گفتم: بله. فرمود که///:داخل این خانه شو. چون رفتم، حضرت را دیدم در آنجا نشسته. پس فرمود که: جمعی از شیعه بعد از شهادت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به خدمت حضرت امام حسن علیه السلام آمدند و سؤالی چند از آن حضرت فرمودند. بعد از آن، حضرت فرمود که: اگر امیر المؤمنین را ببینید میشناسید؟ گفتند: بله. فرمود که: پرده را بردارید. چون برداشتند و نظر کردند حضرت را دیدند که نشسته است. و از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را به مسجد آوردند از برای بیعت ابوبکر لعنهالله، حضرت رو به قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایستاد و فرمود که: یابن أم ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی: ای برادر! این گروه مرا ضعیف کردند و نزدیک شد که مرا بکشند. پس دستی از قبر بلند شد به جانب ابوبکر که شناختند که دست حضرت است، و صدایی از قبر برآمد که شناختند که صدای آن حضرت است، و این آیه را شنیدند که: أکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفه ثم سواک رجلا: آیا کافر شدی به آن خدایی که تو را از خاک آفرید؛ پس، از نطفهای آفرید؛ پس تو را به حد رجولیت رسانید و مردی کرد؟ و در حدیث دیگر وارد شده است که: چون دست ظاهر شد این آیه بر آن دست نوشته بود.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه به سند معتبر روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه به جانب صفین متوجه شدند. چون از فرات عبور فرمودند و نزدیک به کوهی رسیدند در صفین، وقت نماز شام داخل شد. از مردم دور شدند و وضو ساختند و اذان گفتند. چون از اذان فارغ شدند کوه شکافته شد و سری بیرون آمد موی سر و ریش سفید گردیده، و به سخن آمد و گفت: السلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمه الله و برکاته. مرحبا به وصی خاتم پیغمبران و قائد روسفیدان و دست و پا سفیدان به بهشت و فایز گردیده به ثواب صدیقان و بهترین اوصیا. حضرت فرمود که: و علیک السلام ای برادر من، شمعون بن حمون وصی حضرت عیسی بن مریم. چه حال داری؟ گفت: به خیر است؛ رحمت الهی بر تو باد! منتظر حضرت عیسایم که فرود آید برای نصرت فرزندت. و نمیدانم کسی را که در راه خدا زیاده از تو مبتلا گردیده باشد، و در قیامت کسی از تو ثوابش نیکوتر و رتبهاش بلندتر نخواهد بود. صبر کن - ای برادر - تا آن که خدا را ملاقات نمایی. به درستی که دیروز بود که دیدم جمعی را که از بنیاسرائیل آزارها کشیدند و به اره ایشان را بریدند و بر چوبها حلق کشیدند. اگر این جماعت که با تو جنگ میکنند بدانند که چه عذابها برای ایشان مقرر گردیده، دست کوتاه خواهند کرد. و این روهای نورانی که تو را یاری مینمایند اگر بدانند که چه ثواب از برای ایشان مهیا گردیده، هر آینه آرزو کنند که به مِقراض بدن ایشان پارهپاره شود. والسلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمه الله و برکاته. پس کوه به هم آمد و حضرت متوجه نماز شدند. پس عمار بن یاسر، و ابن عباس، و مالک اشتر، و هاشم بن عُتبه، و ابوایوب انصاری، و قیس بن سعد، و عمرو بن الحمق، و عباده بن الصامت، و ابوالهیثم بن التیهان پرسیدند که: این مرد که بود؟ فرمود که: شمعون وصی حضرت عیسی بود. پس عباده بن الصامت و ابوایوب گفتند: پدر و مادر خود را فدای تو میکنم و تو را یاری میکنم چنانچه برادرت حضرت رسول را یاری کردیم، و تخلف نمیکند کسی از مهاجرین و انصار از تو مگر شقی. پس حضرت ایشان را دعای خیر فرمود. و ایضا از عَبایه اسدی روایت نموده که: روزی به خدمت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه رفتم، دیدم شخصی نزد حضرت نشسته و حضرت متوجه اوست و با او سخن میگوید. و چون برفت پرسیدم که: این مرد که بود که شما را از ما مشغول ساخته بود؟ فرمود که: وصی حضرت موسی بود. و در اخبار مُستَفیضه از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: چون من بمیرم مرا غسل بده و کفن کن و مرا بنشان و آنچه خواهی از من بپرس که جواب خواهی شنید. و به اسانید معتبره از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که: روزی با پدرم در وادی ضبحنان که در میان مدینه و مکه است میرفتیم. ناگاه استر پدرم رم کرد. نظر کردم، مرد پیری را دیدم که در گردنش زنجیری بود و سر زنجیر در دست مردی بود میکشید. گفت: مرا آب ده. آن شخص که زنجیر را داشت گفت: آبش مده، خدا او را آب ندهد. از پدرم پرسیدم که: کی بود؟ فرمود که: معاویه بود.
و به طرق کثیره از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: با پدرم به راه مکه میرفتیم و هر دو بر شتر سوار بودیم. چون به وادی ضجنان رسیدیم شخصی بیرون آمد و در گردنش زنجیری بود بر زمین میکشید. گفت: یا اباجعفر مرا آب ده، خدا تو را آب دهد. شخصی دیگر از عقبش آمد و زنجیرش را کشید و گفت: یابن رسول الله آبش مده، خدا او را آب ندهد. آنگاه پدرم رو به من کرد و فرمود که: این مرد را شناختی؟ معاویه بود. و از یحیی بن امالطویل نیز منقول است که: در خدمت حضرت علی بن الحسین به راه مکه میرفتیم و چون به وادی ضجنان رسیدیم چنین واقع شد و حضرت فرمود که: معاویه بود. و از ابوحمزه ثمالی روایت کرده است که: در خانه حضرت علی بن الحسین بودم، و در آنجا گنجشکی چند فریاد میکردند. فرمود که: میدانی چه میگویند؟ گفتم: نه. فرمود که: تسبیح پروردگار خود میکنند و طلب روزی از او مینمایند. بعد از آن فرمود که: ای ابوحمزه! زبان مرغان را تعلیم ما کردهاند و همه چیز به ما دادهاند. و از فضیل بن یسار روایت کرده است که: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم. دیدی که یک جفت کبوتر بیامدند و نر با ماده حرفی گفت. فرمود که: میدانی چه گفت؟ گفتم: نه. فرمود که: میگفت که: ای انیس من و ای جفت من! هیچ خلقی نزد من از تو محبوبتر نیست مگر مولای من جعفر بن محمد. و به اسانید معتبره از محمد بن مسلم روایت کرده که: روزی در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه بودم. ناگاه یک جفت کبوتر به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدایی کردند و حضرت جوابی چند ایشان را فرمودند، و بعد از ساعتی پرواز کردند و بر سر دیوار نشستند و در آنجا نیز نر با ماده حرفی چند گفتند و برفتند. از حقیقت ماجرای ایشان سؤال کردم، فرمود که: یابن مسلم هر چیز که خدا خلق کرده است از مرغان و حیوانات و هر صاحب روحی، اطاعت ما زیاده از بنیآدم میکنند. این کبوتر نر گمان بدی به جفت خود برده بود و او سوگند یاد میکرد که من بریام از گمانی که به من میبری، و او قبول نمیکرد. پس گفت که: راضی میشوی به محاکمه محمد بن علی؟ گفت: بله. چون به نزد من آمدند من حکم کردم که کبوتر ماده راست میگوید و بیگناه است. قبول کرد و رفتند.
و از سلیمان جعفری روایت کرده است که: روزی در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بودم در باغی از باغهای آن حضرت. ناگاه گنجشکی بیامد و در پیش آن حضرت بر زمین افتاد و فریاد میکرد و اضطراب مینمود. حضرت فرمود که: میدانی چه میگوید؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر میدانند. فرمود که: میگوید که: ماری آمده است که جوجه مرا بخورد در این خانه. این عصا را بردار و به این خانه برو و مار را بکش. چون به خانه داخل شدم ماری دیدم به گرد خانه میگردد. آن را کشتم. و از احمد بن هارون روایت کرده که: روزی حضرت امام موسی صلوات الله علیه به خیمه من درآمدند و لجام اسب خود را بر روی طنابی از طنابهای خیمه انداختند و نشستند.
بعد از ساعتی اسب صدایی کرد. حضرت تبسم فرمودند و گفتند به فارسی که: برو و بول کن. آن اسب رفت و بسیار دور شد و در صحرا بول کرد و برگشت. پس حضرت فرمود که: خدا به داوود و آل داوود کرامتی نکرده مگر آن که به محمد و آل محمد زیاده از آن کرامت فرموده.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم روایت کرده است که: در خدمت امام محمد باقر علیه السلام بودم در مابین مکه و مدینه. و من بر الاغی سوار بودم و حضرت بر استری. ناگاه گرگی از سر کوه دوید و به نزدیک استر آن حضرت آمد و دست را بر قَرپوس زین گذاشت و گردن کشید. حضرت سر را نزدیک دهان آن گرگ آوردند و بعد از ساعتی فرمودند که: برو. چنین کردم. آن گرگ شادی کنان برگشت. گفتم: فدای تو گردم! عجب چیزی دیدم. فرمود که: میدانی چه گفت؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر میدانند. فرمود که: میگفت: یابن رسول الله زن من در این کوه درد زاییدن بر او دشوار شده است. دعا کن که خدا بر او آسان گرداند، و دعا کن که خدا هیچ یک از فرزندان مرا بر احدی از شیعیان شما مسلط نگرداند. من چنین دعا کردم و مستجاب شد. و به اسانید معتبره روایت کرده که: حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه روزی با جماعتی از اصحاب خود نشسته بودند که آهویی نزد آن حضرت آمد و دست بر زمین میزد و صدایی میکرد. فرمود که میدانید چه میگوید؟ گفتند: نه. فرمود که میگوید که فلان شخص از قریش فرزند مرا امروز شکار کرده است، و از من التماس میکند که از آن قرشی سؤال کنم که فرزند را به آن دهد که شیرش بدهد و باز به او سپارد و برود. پس حضرت با اصحاب فرمود که: برخیزید تا به خانه آن شخص رویم و حاجت این آهو را برآوریم. چون به خانه آن مرد آمدند و بیرون آمد، حضرت فرمود که: آن آهوبچه را که امروز شکار کردهای بیاور که مادرش آن را شیر بدهد. چون بیاورد، مادر آن را شیر داد و گذاشت. حضرت از آن شخص التماس فرمود که این آهوبره را به ما ببخش. او به حضرت بخشید و حضرت آن را با مادرش رخصت فرمود. آهو. برفت و دم را حرکت میداد و به زبان خود سخنی میگفت. فرمود که: میدانید که چه میگوید؟ گفتند: نه. فرمود که: میگوید: خدا غایبان شما را به شما برساند، و علی بن الحسین را بیامرزد، چنانچه فرزند مرا به من رسانید. و به سند معتبر از یونس بن ظبیان و جمعی از اصحاب مروی است که: روزی در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودیم، فرمود که: خزاین زمین در دست ماست. اگر به پای خود اشاره کنم گنجهای خود را ظاهر میگرداند. پس یک پای خود را دراز کردند و بر زمین کشیدند و دست دراز کردند و شمشی از طلا بیرون آوردند به قدر یک شبر و فرمودند که: نگاه کنید. چون نظر کردیم شمشهای بسیار دیدیم بر روی یکدیگر ریخته میدرخشد. یکی از ما گفت که: فدای تو گردم! اینها همه را دارید شما و شیعیان شما اینقدر محتاجاند؟ فرمود که: خدا بهشت را برای شیعیان ما خلق کرده است. و ایضا منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با اصحاب خود در مسجد کوفه نشسته بودند. شخصی گفت که: پدر و مادرم فدای تو باد! من تعجب دارم از این دنیایی که در دست دشمنان شماست و در دست شما نیست. فرمود که: گمان داری که ما دنیا را میخواهیم و خدا به ما نمیدهد؟ آنگاه دست زدند و مشتی از ریگ برگرفتند تمام جواهر قیمتی شد. پرسیدند که: این چیست؟ گفت که: از بهترین جواهر است. فرمود که: اگر خواهیم، همه زمین را چنین میتوانیم کرد اما نمیخواهیم. پس بر زمین انداختند، باز ریگ شد. و ایضا صفار با اسانید معتبره از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که: آن حضرت فرمود که: شخصی از ما نماز خفتن را در مدینه کرد و به شهر جابُلقا و جابُرسا که قوم موسی در آنجا ساکناند رفت و منازعهای در میان ایشان بود، فصل کرد و در همان شب برگشت و نماز صبح را در مدینه کرد. حضرت خود را میفرمود. و از جابر جعفی روایت کرده است که: روزی در خدمت حضرت امام محجمد باقر علیه السلام نشسته بودم، فرمود که: ای جابر الاغی داری که در یک شب از مشرق به مغرب برود؟ گفتم: نه فدای تو شوم. فرمود که: من شخصی را میشناسم در مدینه که الاغی دارد که سوار میشود و یک شب به مشرق و مغرب میرود. خود را میفرمود. و به سند معتبر از سدیر صیرفی روایت کرده است که: امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: من میشناسم شخصی از اهل مدینه را که رفت به سوی آن جماعتی که خدا فرموده است که: و من قوم موسی أمه یهدون بالحق و به یعدلون که در مشرق و مغرب میباشند، و منازعهای در میان ایشان بود، اصلاح نمود و برگشت و بر نهر فرات گذشت و از آب فرات تناول نمود، و از در خانه تو گذشت و در زد و نایستاد که بگشایند از ترس شهرت. و به شخصی گذشت که او را در بند کشیده بودند و ده کس بر او موکل بودند که در تابستان او را در برابر چشمه آفتاب میداشتند و آتش در دور او میافروختند، و در زمستان آب سرد بر او میریختند و او را برهنه میداشتند، و او قابیل فرزند آدم بود.
و محمد بن مسلم گفت که: مراد حضرت از آن شخص که در مدینه است خودش بود. و از عبدالصمد بن علی روایت کرده است که: شخصی نزد حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیه آمد. حضرت از او پرسیدند که: تو کیستی؟ گفت: من منجمم. فرمود که: میخواهی تو را خبر دهم به یک کسی که از آن وقت که تو آمدهای نزد ما تا حال چهارده عالم را سیر کرده است که هر عالمی سه برابر این دنیاست، و از جای خود حرکت نکرده است؟ آن شخص گفت که: آن مرد کیست؟ فرمود که: منم. و اگر خواهی تو را خبر دهم به آنچه خوردهای و در خانه پنهان کردهای. و به سند معبر از ابان بن تَغلب روایت کرده است که: منجمی از اهل یمن به خدمت حضرت جعفر بن محمد علیه السلام رسید. حضرت پرسیدند که: علمای یمن علم ایشان در چه مرتبه است؟ گفت: از علم نجوم بر دو ماهه راه حکم میکنند در یک شب. حضرت فرمود که: عالم مدینه اعلم است از عالم شما. در یک ساعت از روز به قدر آنچه یک سال آفتاب طی کند قطع مینماید، و سیر میکند دوازده هزار عالم را که هر یک از آن عالمها مثل این عالم است که ایشان نمیدانند که آدم و شیطان خلق شدهاند. پرسید که: اهل آن عالمها شما را میشناسند؟ فرمود که: بله. خدا واجب نگردانیده است بر ایشان مگر ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما را و از علی بن حَسان روایت کرده است که: من در سُر من رأی بودم. شنیدم که شخصی را محبوس کردهاند که دعوی پیغمبری کرده و او را از شام آوردهاند. رفتم و التماس از دربانان کردم و خود را به آن مرد رسانیدم و از قصه او سؤال نمودم. گفت: من در شام میبودم و در موضعی که محل سر مبارک حضرت امام حسین است عبادت الهی میکردم. ناگاه شخصی پیدا شد و گفت: برخیز. برخاستم و با او روان شدم. چون اندک زمانی برآمد خود را در مسجد کوفه دیدم. پرسید که: این مسجد را میشناسی؟ گفتم: بله؛ مسجد کوفه است. پس متوجه نماز شد و من نیز نماز کردم. بعد از زمانی خود را در مسجد مدینه دیدم.
او نماز کرد و من نماز کردم و زیارت حضرت رسول صلی الله علیه و آله کردیم. پس آنگاه خود را در مکه دیدم و با او افعال حج را همه به جا آوردم و چون از افعال حج فارغ شدیم خود را در شام دیدم و آن شخص ناپیدا شد. و چون سال دیگر موسم حج شد باز همان شخص پیدا شد و مرا با خود به همان مواطن برد. و چون از افعال حج فارغ شدیم و مرا به شام برگردانید خواست از من جدا شود گفتم: به حق آن خدایی که تو را چنین قدرتی کرامت فرموده است بگو که تو کیستی. اعتی سر به زیر افکند، آنگاه نظر به من کرد و فرمود که: محمد بن علی بن موسایم. پس این خبر شهرت کرد و خبر به عبدالملک رسید و مرا در زنجیر کرد و به اینجا فرستاد. گفتم: تو نامهای بنویس و احوال خود را به محمد بن عبدالملک بنویس، شاید تو را رها کند. و دوات و قلمی برای او حاضر کردم و او قصه خود را نوشت. او در جواب نوشت که: آن کسی که تو را یک شب از شام به آن اماکن برد بگو که تو را از زندان نجات دهد. راوی میگوید که: من چون جواب را خواندم گریستم و پارهای او را تسلی دادم و بیرون آمدم و صبح روز دیگر رفتم که احوال او بگیرم. دیدم که زندانبانان و لشکری در تفحص آن مردند. از حقیقت حال پرسیدم، گفتند: دیشب آن مرد که دعوی پیغمبری میکرد ناپیدا شده است و درها بسته بود. نمیدانیم به زمین فرو رفته است یا به آسمان بالا رفته است. و از حَفص تمار روایت کرده است که: در آن ایام که مُعلی بن خنیس را به دار کشیده بودند به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم. فرمود که: من معلی را به امری امر فرمودم و مخالفت من کرد و خود را به کشتن داد. و به درستی که من روزی به او نظر کردم، او را مغموم یافتم. گفتم که: ای معلی اهل و عیال خود را به خاطر آوردهای و از مفارقت ایشان محزونی؟ گفت: بله. گفتم: نزدیک من بیا. پس دست بر روی او کشیدم و از او پرسیدم که: اکنون در کجایی؟ گفت: خود را در خانه خود میبینم و اینک زن من است و اینها فرزندان مناند. من از خانه بیرون آمدم تا ایشان را سیر دید و با زن خود مقاربت کرد. بعد از آن او را طلبیدم و دست بر روی او مالیدم و پرسیدم که: خود را کجا میبینی؟ گفت: با شما در مدینهام و اینک منزل شماست. گفتم: ای معلی هرکه حدیث ما را حفظ کند و مخفی دارد خدا دین و دنیای او را حفظ میکند. ای معلی اسرار ما را نقل مکنید که خود را اسیر مردم کنید. ای معلی هرکه احادیث صعب ما را کتمان کند خدا نوری در میان دو چشم او ساطع گرداند و او را عزیز گرداند در میان مردم، و هرکه افشا کند نمیرد مگر اینکه الم حربه و سلاح به او برسد، یا در زنجیر و بند بمیرد. ای معلی تو کشته خواهی شد؛ مستعد باش. و از عبدالله بن سنان روایت کرده است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: ما را حوضی است از مابین بُصری تا صنعای یمن. میخواهی ببینی؟ گفتم: بله؛ فدای تو شوم!
پس دست مرا گرفتند و مرا به بیرون مدینه آوردند و پا بر زمین زدند. نگاه کردم. نهری دیدم که ساحلش پیدا نیست مگر آنجایی که ما بر آن ایستادهایم که مانند جزیرهای است در میان این نهر. پس در این جزیره نهری دیدم که در یک طرفش آب جاری است از برف سفیدتر، و در طرف دیگرش شیری جاری است از برف سفیدتر، و در میانش شرابی جاری است از یاقوت رنگینتر، و هیچیک به دیگری ممزوج نمیشود، و آن سرخی در میان این دو سفیدی به مثابهای خوشنماست که هرگز چنین چیزی ندیده بودم. گفتم: فدای تو گردم! این نهر از کجا بیرون میآید؟ فرمود که: این چشمههایی است که خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشت. و در دو کنار این نهر درختان دیدم حوریان بر این درختان نشسته، موهای ایشان به حسنی که هرگز ندیده بودم، و در دست ایشان ظرفها در نهایت لطافت، که هرگز چنین ظرفی تعقل نکرده بودم و شباهت به ظرفهای دنیا نداشت. پس حضرت نزدیک یک از ایشان رفتند و اشاره فرمودند که: آب بده. دیدم خم شد و درخت نیز خم شد تا ظرف را پر کرد و به حضرت داد و باز درخت راست شد. پس حضرت به من عطا فرمودند و من بخوردم. و هرگز به آن لذت و لطافت چیزی نخورده بودم، و بویش به مثابه بوی مشک بود. و چون در کاسه نظر کردم سه گونه از شربت در آن بود. عرض کردم که: فدای تو گردم! هرگز چنین حال مشاهده نکرده بودم و نمیدانستم که این قسم غرایب در عالم میباشد. حضرت فرمود که: این کمتر چیزی است که خدا برای شیعیان ما مهیا کرده است. و چون مؤمن از دنیا میرود، روحش را به اینجا میآورند، و در این باغها سیر میکند و از این شرابها میخورد. و دشمن ما که میمیرد، روحش را به وادی برهوت میبرند که صحرایی است در حوالی یمن، و همیشه در عذاب میباشد و از زقوم و حَمیم میخورد. پس پناه گیرید به خدا از شر آن وادی. و از جابر جعفی روایت کرده است که از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه سؤال نمودم از فرموده خدا که: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الأرض، چگونه ملکوت آسمان و زمین را به حضرت ابراهیم نمود؟ - و من سرم در زیر بود. - حضرت به دست مبارک به جانب بالا اشاره نمود و فرمود که: به جانب بالا نظر کن. چون سر بالا کردم دیدم که سقف خانه شکافته و حجابها برخاسته. نوری عظیم دیدم که دیدهام حیران شد. پس حضرت فرمود که: حضرت ابراهیم مُلک آسمان و زمین چنین مشاهده نمود. آن گاه فرمود که: به زیر نگاه کن. پس فرمود که: به بالا نظر کن. چون نظر کردم سقف را به حال خود یافتم. پس دست مرا گرفتند و به خانه دیگر بردند و جامههایی که پوشیده بودند کندند و جامههای دیگر پوشیدند و فرمودند که: چشم بر هم گذار و باز مکن. بعد از ساعتی فرمودند که: میدانی در کجایی؟ گفتم: نه؛ فدای تو شوم. فرمود که: الحال در ظلماتی که ذوالقرنین به آنجا رسیده بود. گفتم: فدای تو گردم! رخصت میدهی که دیده بگشایم؟ فرمود که: بگشا اما چیزی را نخواهی دید. چون چشم گشودم از ظلمت جای پای خود را ندیدم. باز اندکی راه رفتند و فرمودند که: میدانی در کجایی؟ گفتم: نه. فرمود که: بر کنار آب زندگانی ایستادهای که خضر از این آب خورده است.
پس، از این زمین و از این عالم بیرون رفتیم و به عالم دیگر درآمدیم. و چون پارهای راه رفتیم، مثل این عالم خانهها و بناها و مردمان دیدیم و از آن عالم به در رفتیم و به عالم سیم داخل شدیم شبیه به آن دو عالم، تا بر پنج عالم گذشتیم. آنگاه فرمود که: این ملکوت زمین بود و ابراهیم همه اینها را ندیده بود، همین ملکوت آسمان را دیده بود. و ملکوت زمین دوازده عالم است، هر عالمی مثل آن عالم اول، و هر امامی از ما که از دنیا میرود در یکی از آن عالمها ساکن میشود، تا امام آخر - که صاحبالامر است - در عالم اول ساکن شود.
آنگاه فرمود که: چشم بر هم گذار. چشم بر هم گذاشتم و دست مرا گرفتند. ناگاه خود را در همان خانهای دیدم که بیرون رفته بودیم. پس آن جامهها را کندند و جامههای اول را پوشیدند و به جای خود نشستند. پرسیدم که: فدای تو گردم! چند ساعت از روز گذشته است؟ فرمود که: سه ساعت.
و به سند معتبر از ابوبصیر روایت کرده است که: روزی در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم. پا را بر زمین زدند. پس دریایی عظیم ظاهر شد و کشتیها از نقره در کنار آن دریا ایستاده. به یکی از آن کشتیها سوار شدند و مرا سوار کردند و رفتیم تا به محلی رسیدیم که در آنجا خیمهها از نقره زده بودند. و آن حضرت داخل هر یک از آن خیمهها شدند و بیرون آمدند و فرمودند که: آن خیمه که اول داخل شدم خیمه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، و دویم از حضرت امیر المؤمنین، و سیم از حضرت فاطمه، و چهارم از خدیجه، و پنجم از حضرت امام حسن، و ششم از حضرت امام حسین، هفتم از حضرت علی بن الحسین، و هشتم از پدرم، و نهم به من تعلق داشت. و هر یکی از ما که از دنیا میرود خیمهای دارد که در آنجا ساکن میشود.
و از صالح بن سعید روایت نموده که: حضرت امام علی نقی صلوات الله علیه را در کاروانسرای فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ایشان چندان سعی در تضییع تو و هتک حرمت تو کردند تا آن که در چنین جایی تو را ساکن گردانیدند. فرمود که: یابن سعید تو هنوز در این مرتبهای از معرفت ما؟ پس دست به جانبی حرکت دادند. چون نظر کردم باغهای سبز و حوریان خوشروی خوشبو و غلامان پاکیزه، مانند مروارید و طبقهای رطب و انواع میوهها مشاهده نمودم که دیدهام حیران شد. فرمود که: ما هر جا که هستیم اینها از برای ما مهیاست. و به اسانید معتبره از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: تمام دنیا در دست امام از بابت پاره گردکانی است که هیچ چیز از امور دنیا بر او مخفی نیست و آنچه خواهد در آن میتواند کرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که: ذوالقرنین را مخیر گردانیدند میان سحاب ذلول و سحاب صَعب. پس سحاب ذلول و نرم را که پستتر بود برای خود اختیار کرد و سحاب صعب را که تندروتر و شدیدتر است برای ائمه آلمحمد گذاشت. گفتم که: صعب کدام است؟ فرمود که: آن است که رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحبالامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه که پنج زمینش معمور است و دو تا خراب، خواهد گردید. و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مالک شدند آنچه در زمین است و آنچه در زیر زمین است، و دو ابر را بر حضرت عرض کردند، صعب را اختیار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمین گذشت. پنج را معمور دید و دو را خراب. و به اسانید صحیحه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: چون حق تعالی اراده میفرماید که امامی را خلق کند، قطرهای از آب مُزن فرو میفرستد که بر گیاهی یا میوهای بنشیند، و والد او آن را تناول میکند و جماع میکند. پس آن نطفه در رحم قرار میگیرد و خدا امام را از آن خلق میفرماید. پس در شکم مادر صدا میشنود و میفهمد. و چون به زمین میآید بر بازوی راستش مینویسند که: و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم. پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودی از نور برای او نصب میکنند که اعمال جمیع خلایق را میداند و میبیند. و کلینی و غیره به اسانید معتبره روایت کردهاند از حضرت صادق علیه السلام که: چون خداوند عالمیان میخواهد که امام را خلق نماید ملکی را میفرستد که شربتی از آب تحت عرش برمیدارد و به امام میدهد که تناول میفرماید، و از آن آب نطفه منعقد میشود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمیشنود و بعد از چهل روز آنچه گویند میشنود. پس چون متولد شد خدا همان ملک را میفرستد که آیه را بر بازویش نقش مینماید. پس چون به منصب امامت فایز گردید از برای او مناری از نور بلند میکنند که به آن اعمال خلایق را میداند. و به سند دیگر از آن حضرت منقول است که: چون مادران اوصیای پیغمبران به ایشان حامله میشوند مادر را سستی به هم میرسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنین میباشد. پس به حال خود میآید و از جانب راست خود از یک طرف خانه آوازی میشنود که کسی میگوید که: حامله شدی به خیر و خوبی، و عاقبت تو به خیر خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا. بعد از آن دیگر هیچ سنگینی و المی و اثر حمل در خود نمییابد. تا چون ماه نهم میشود آوازها از خانه که میباشد، میشنود. و چون شب ولادت میرسد نوری در آن خانه ساطع میشود که بغیر او و پدر امام نمیبیند. و چون متولد میشود چهار زانو نشسته از پا به زیر میآید. و چون به زمین میرسد رو به قبله میکند و سه مرتبه عطسه میکند و به انگشت، اشاره مینماید و الحمدلله میگوید، و ناف بریده و ختنه کرده متولد میشود و دندانهای پیش دهانش همه روییده میباشد. و از پیش رویش نوری میباشد مانند سَبیکه طلا، و در تمام آن شب و روز از دستهایش نور ساطع است. و همچنین پیغمبران نیز چنین متولد میشوند. و صفار از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: خدا را شهری هست در پشت مغرب که آن را جابُلقا میگویند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند که هر امتی از ایشان مثل این امتاند. و هرگز معصیت خدا نکردهاند و هیچ کار نمیکنند و هیچ چیز نمیگویند مگر لعنت بر ابوبکر و عمر و بیزاری از ایشان، و ولایت اهل بیت رسول خدا صلوات الله علیهم. و از هشام بن سالم روایت کرده است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: خدا را شهری هست در پشت دریا که وسعت آن به قدر سیر چهل روز آفتاب است. و در آن شهر جمعی هستند که هرگز معصیت الهی نکردهاند و شیطان را نمیشناسند و نمیدانند که شیطان خلق شده است. و در هر چند گاه ما ایشان را میبینیم و آنچه احتیاج دارند از ما سؤال مینمایند. و از ما سؤال مینمایند کیفیت دعا را، و ما تعلیم ایشان مینماییم و میپرسند که: قائم آل محمد کی ظهور میکند؟ و در عبادت و بندگی سعی بسیار میکنند و شهر ایشان دروازههای بسیار دارد. از هر دروازهای تا دروازهای صد فرسخ مسافت است. و ایشان را تقدیس و تنزیه و عبادت بسیار هست که اگر ایشان را ببینید، عبادت خود را سهل خواهید شمرد. و در میان ایشان کسی هست که یک ماه سر از سجود برنمیدارد، و خوراک ایشان تسبیح الهی است و پوشش ایشان برگ درختان است. و روهای ایشان از نور روشن است. و چون یکی از ما را میبینند بر گرد او میآیند و از خاک قدمش برمیگیرند برای برکت. و چون وقت نماز ایشان میشود صداهای ایشان بلند میشود مانند باد تند. و در میانشان جمعی هستند که هرگز حربه از خود نینداختهاند برای انتظار قائم آل محمد. و از خدا میطلبند که به خدمت او مشرف شوند. و عمر هر یک از ایشان هزار سال است. اگر ایشان را ببینی آثار خشوع و شکستگی و فروتنی از ایشان ظاهر است و پیوسته طلب میکنند امری را که موجب قرب به خدا باشد. و چون ما دیر به نزد ایشان رفتیم به خدا تقرب میجویند که مبادا از غضب الهی باشد. و پیوسته منتظر آن وقت هستند که وعده ملاقات ما و ایشان است. و هرگز از عبادت سست نمیشوند و به تنگ نمیآیند. و به نحوی که ما قرآن را تعلیم ایشان کردهایم تلاوت مینمایند. و در میان آن قرآن چیزی چند هست که اگر بر این مردم بخوانیم کافر میشوند. و اگر چیزی از قرآن بر ایشان مشکل شود از ما میپرسند، و چون بیان میکنیم سینههای ایشان گشاده و منور میشود و از خدا میطلبند که ما را برای ایشان باقی دارد. و میدانند که خدا به وجود ما بر ایشان چه نعمتها دارد؛ و قدر ما را میشناسند. و ایشان با قائم آل محمد علیهم السلام خروج خواهند کرد و جنگیان ایشان بر دیگران سبقت خواهند گرفت، و همیشه از خدا همین را میطلبند. و در میان ایشان پیران و جوانان هستند. چون جوانی پیری را میبیند نزد او به مثابه بندگان مینشیند و تا رخصت نفرماید برنمیخیزد.
ایشان بهتر از جمیع خلق اطاعت امام میکنند و به هر امری که امام ایشان را به آن داشت ترک نمیکنند تا امر دیگر بفرماید. و اگر ایشان را بر خلق مابین مشرق و مغرب بگمارند، در یک ساعت همه را فانی میکنند. و حربه در ایشان کار نمیکند و خود شمشیرها از آهن دارند غیر این آهن، که اگر بر کوه بزنند دونیم میکنند. و امام به این لشکر با هند و روم و ترک و دیلم و بربر و هر که در مابین جابلقا و جابرساست جنگ خواهد کرد. و جابلقا و جابرسا دو شهر است یکی در مشرق و دیگری در مغرب. و بر هر یک از اهل ادیان که وارد شوند، اول ایشان را به خدا و رسول و دین اسلام بخوانند، و هر که مسلمان نشود او را بکشند تا آن که در میان مشرق و مغرب کسی نماند که مسلمان نباشد. و به اسانید معتبره از حضرت امام حسن صلوات الله علیه منقول است که فرمود که: خدا را شهری هست در مشرق، و شهری هست در مغرب، و بر هر یک از این دو شهر حصاری هست از آهن که در هر حصاری هفتادهزار در است و از هر دری هفتادهزار طایفه داخل میشوند که هریک به لغتی سخن میگویند که دیگری نمیداند. و من جمیع آن لغتها را میدانم. و در آن شهرها و در مابین آن شهرها خدا را حجتی و امامی نیست بغیر از من و برادرم. و ماها حجت خداییم بر ایشان.