ثم الایمان بی

اشاره

ثم الایمان بی، و الاقرار بأن الله تعالی أرسلنی الی کافه الناس، بشیرا نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا.
حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فرمود که: بعد از معرفت ذات و صفات واجب و ایمان به آنها، ایمان به من است و اقرار نمودن به این‌که حق تعالی مرا به کافه آدمیان بر پیغمبری فرستاده، که اطاعت‌کنندگان را بشارت می‌دهم به ثوابهای غیرمتناهی و مخالفت کنندگان را می‌ترسانم از عذابهای الهی، و می‌خوانم مردم را به سوی خدا و اطاعت او به فرمان او و توفیق او، و چراغ نور بخشنده‌ام که مردم را از تاریکیهای جهل و ضلالت به نور ایمان و هدایت می‌رسانم.
بدان که یکی از اصول دین اقرار به نبوت پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله است. و بیان این امر در این مختصر بر وجه کمال نمی‌توان نمود، ولیکن مجملی از آن را در ضمن چند فایده تحریر می‌نماید.

فایده اولی: در بیان ضرورت وجود نبی و احتیاج خلایق با آن‌

بدان که این بسی ظاهر و معلوم است که غرض الهی از خلق این عالم تحصیل منفعتی از برای خود نیست؛ چه، معلوم است که او غنی بالذات است و در هیچ کمالی به غیر محتاج نیست. بلکه غرض آن است که افراد قابله خلق را به کمالاتی که قابل آن باشند فایز گرداند.
و نشئه انسانی - چنانچه سابقا به آن اشاره شد - از جمیع مخلوقات، قابلیت و استعداد کمالات زیاده دارد و عرض کمالاتش از رتبه خاتم الانبیاست که اشرف مکونات است، تا رتبه عمری و ابوبکری و ابوجهلی که اخس موجودات‌اند.
و ظاهر است که کمال نوع انسانی به تحصیل کمالات و رفع نقایص می‌شود. و شکی نیست که این نحو از کمال بدون معلم ربانی که از جانب حق تعالی مؤید بوده باشد و به وحی الهی حُسن و قُبح اشیا را دارند، و به وعد و وعید، مرم را بر خیرات بدارد، میسر نیست. چه، ظاهر است که نفوس بشری به اعتبار دواعی شهوات و لذات، راغب به بدیها می‌باشند و امور قبیحه در نظر ایشان مُستَحسن می‌باشد، و اکثر عالم امور قبیحه را به شهوات خود حسن می‌دانند.
و ایضا معلوم است که این امور بدون وعده به ثوابها و وعید از عقابها مُتَمشی نمی‌شود. و معلوم است که عقل انسانی بدون وحی ربانی احاطه به خصوصیات ثواب هر عملی و عقاب هر جرمی نمی‌کند. پس بغیر شخصی که از جانب حق سبحانه و تعالی مأمور باشد و حسن و قبح را به وحی الهی داند، ارشاد خلق و تکمیل ایشان حاصل نمی‌گردد. و این شخص را ناچار است از دو جهت: یکی جهت بشریت، که به آن اعتبار مجالست و مؤانست و مکالمه و مصاحبت با مکلفین نماید و الفت و آمیزش با ایشان کند، که سخن او در نفس ایشان تأثیر نماید؛ و جهت دیگر جهت روحانیت و تقدس و کمال است، که به آن جهت مستعد فیوضات نامتناهی و قرب به جناب اقدس الهی بوده باشد، که از جهت ثانی استفاضه علوم و حِکَم و معارف نماید، و به جهت اول به خلق رساند.
چنانچه منقول است که زندیقی به خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه آمد و سؤالها نمود و به جوابهای آن حضرت به شرف اسلام فایز گردید. و از جمله آن سؤالها این بود که: به چه دلیل اثبات انبیا و رسل می‌نمایید؟ حضرت فرمودند که: چون ما ثابت کردیم خداوندی را که خالق و صانع ماست و منزه است از صفات ما و از صفات جمیع مخلوقین، و آن صانع حکیمی است و بنای جمیع امورش بر حکمت و مصلحت است و خلق او را نمی‌توانند دید و به لمس و حس درنمی‌آید و جسم نیست که با او روبه‌رو مکالمه و مُحاجه و گفت‌وگو نمایند، پس ثابت شد که بر وفق حکمت باید رسولان در میان او و خلایق باشند که ایشان را دلالت نمایند بر آنچه مصلحت ایشان در آن است و باعث نفع ایشان است، و راهنمایی کنند به چیزی چند که باعث بقای نوع ایشان است و ترک آنها مورث فنای ایشان است.
پس ثابت شد که جمعی می‌باید باشند که از جانب حکیم علیم مردم را امر و نهی نمایند و تکالیف الهی و حکم ربانی را به خلق رسانند، و ایشان پیغمبران و اوصیای ایشان‌اند که برگزیده‌های خدایند از میان خلق، که ایشان را تأدیب به حکمت نموده و کامل گردانیده و مبعوث به حکمت ساخته، که در اخلاق و صفات با عامه خلق شریک نیستند و در خلق و صورت و ترکیب به ایشان شبیه‌اند و از جانب خدا مؤیدند به دلایل و معجزات و براهین و شواهد، که بر حقیت ایشان دلالت می‌کند، مثل مرده زنده کردن و کور روشن کردن و پیس را شفا دادن. و هرگز زمین خدا از یکی از ایشان خالی نمی‌باشد، که کمال علم و معجزه‌اش دلیل حقیت اوست. و هر وصی دلیلی است بر حقیت پیغمبرش.
و بدان که حضرت در این حدیث اشاره به دلیل دیگر نیز فرموده، که چون انسان مدنی بالطبع است و هر فردی به دیگری در امور معاش و معاد خود محتاج‌اند، و با یکدیگر آمیزش ایشان ضرور است، و آمیزشها باعث منازعات و مشاجرات می‌شود، پس ناچار است ایشان را از حاکمی که رفع منازعات ایشان نماید به نحوی که حیفی و میلی در حکم او نباشد. و اگرنه به زودی یکدیگر را می‌کشند و فانی می‌شوند. و این حاکم تا مؤید از جانب خدا نباشد مأمون از حیف و میل نیست. و ایضا حکم موقوف است بر علم به خصوصیات احکام، و ظاهر است که عقل بشری احاطه به جمیع خصوصیات احکام نمی‌تواند نمود. پس حاکم مؤید به وحی می‌باید باشد.

فایده ثانیه: در معجزه است

بدان که دلیلی که عامه ناس به آن، علم به نبوت نبی به هم توانند رسانید، آن، معجزه است. و آن عبارت است از امر خارق عادت که از مدعی پیغمبری ظاهر گردد و دیگران از اتیان به مثل آن عاجز باشند، مانند عصا را اژدها کردن و مرده زنده کردن و ماه را شق کردن.
و وجه دلالت معجزه بر نبوت ظاهر است. چه، هرگاه شخصی دعوی نماید که من پیغمبر فرستاده خدایم و گواه بر حقیت من این است که فلان امر غریب را خدا بر دست من جاری می‌کند، و مطابق آنچه گفته به ظهور آید و آن کار خارج از طاقت بشر باشد، علم به هم می‌رسد که آن شخص فرستاده خداست.
همچنانچه هرگاه شخصی به حضار مجلس پادشاهی بگوید که: من از جانب پادشاه مأمور شده‌ام که شما را به فلان کار بدارم، و شاهد بر صدق من آن که پادشاه آن روزنه را سه مرتبه می‌بندد و می‌گشاید، یا سه بار از تخت برمی‌خیزد و می‌نشیند، و پادشاه سخن آن شخص را می‌شنیده باشد - خواه حاضر باشد نزد آن جماعت بی‌حجاب، و خواه پرده در میان باشد - و بعد از آن مطابق گفته آن شخص از پادشاه به ظهور آید، جمیع حاضران را یقین به هم می‌رسد که آن شخص راست می‌گوید.
و نیز اگر خدای تعالی معجزه را بر طبق گفته مدعی کاذب ظاهر سازد، تصدیق او کرده باشد. و تصدیق کاذب قبیح است و بر خدا روا نیست. ایضا چگونه عقل تجویز می‌نماید که از خداوند با نهایت لطف و رحمت این چنین تصدیقی که موجب ضلالت ابدی خلق باشد به ظهور آید.
و همچنانچه از دیدن معجزه، علم به نبوت به هم می‌رسد، از عمل به ظهور معجزه از راه اخبار متواتره نیز علم به هم می‌رسد، چنانچه ما را از تواتر وجود شهر مکه علمی به هم رسیده که بعد از دیدن، هیچ زیاده نمی‌شود.

فایده ثالثه: در تقریر دلیل بر نبوت پیغمبر آخرالزمان محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب صلی الله علیه و آله است‌

بدان که معجزات ظاهرات و آیات باهرات آن حضرت فوق حد و احصاست.
و از جمله معجزات آن حضرت قرآن مجید است. زیرا که به تواتر معلوم شده است که آن حضرت قرآن را بر طبق دعوای نبوت خود معجزه آوردند و جمیع فُصَحا و بُلغای قبایل عرب را، با آن که از ریگ بیابان بیشتر بودند، تکلیف نمودند که در برابر یک سوره کوچک از سوره‌های قرآنی سوره‌ای بیاورید که در بلاغت و فصاحت مثل آن باشد، و با وفور جماعات و کثرت ایشان و شدت عدوات و عصبیت و کفری که داشتند، چندان که سعی کردند، چیزی نتوانستند آورد و همه اعتراف به عجز کردند و به مقاتله و کشته شدن تن در دادند و به این امر اتیان نکردند، با این‌که در آن زمان فصاحت و بلاغت پیشه ایشان بود و مدار ایشان بر خُطب و اشعار بود.
چنانچه ابن بابویه علیه الرحمه روایت کرده است که: ابن السکیت که از علمای عامه بود، به خدمت حضرت امام رضا صلوات الله علیه آمد و سؤال کرد که: چرا خداوند عالمیان موسی بن عمران را با ید و بیضا و عصا و چیزی چند که شبیه به سِحر بو فرستاد، و حضرت عیسی را به طب فرستاد، و پیغمبر ما را با معجزه سخن و کلام فرستاد؟ حضرت فرمود که: خدا چون موسی را فرستاد، بر اهل عصرش سحر غالب بود و ساحران در آن زمان بسیار بودند. لهذا موسی را با معجزه‌ای چند فرستاد که به آن امری که ایشان در آن مهارت داشتند شبیه بود، و سحر ایشان را باطل گردانید و ایشان عاجز شدند از برابری آن. و به این نحو حجت را بر ایشان تمام کرد. و حضرت عیسی در زمانی مبعوث گردید که کوفتهای مزمن و بلاهای عظیم در آن زمان به هم رسیده بود و مردم به طبیب بسیار محتاج بودند و اطبای ماهر بودند. پس او را به معجزه‌ای چند فرستاد از مرده زنده کردن و کور و پیس را شفا بخشیدن، که اهل آن عصر از آنها عاجز شدند. و حجت الهی بر ایشان تمام شد. و پیغمبر ما را در زمانی مبعوث گردانید که مدار اهل آن عصر بر خطبه‌ها و کلامهای بلیغ و اشعار بود، و تفاخر ایشان به همین صنعت سخن بود. پس آن حضرت از کتاب الهی و مواعظ و احکام چیزی چند آورد که ایشان معترف به عجز خود شدند، و حجت خدا را بر ایشان تمام کرد.
ابن السکیت گفت که: والله که مثل تو عالمی در این زمان من ندیده‌ام. بگو که امروز حجت خدا بر مردم چه چیز است؟ فرمود که: حجت خدا در این زمان عقل است که به آن تمیز نمایی میان کسی که راست بر خدا گوید، و تصدیق او نمایی و به گفته او عمل کنی، و کسی که دروغ بر خدا بندد او را تکذیب کنی.
ابن‌السکیت گفت که: والله جواب حق همین است.
و غیر قرآن از معجزات و خوارق عادات - که در کتب خاصه و عامه روایت نموده‌اند و اکثر آنها به تواتر پیوسته - بسیار است. و بر تقدیر عدم تواتر بعضی، در متواتر بودن قدر مشترک میان آنها شکی نیست، مثل شق قمر، و حرکت کردن درخت از جای خود و آمدن به نزد آن حضرت و باز به فرموده او به جای خود برگشتن، و جاری شدن آب از میان انگشتان مبارکش به نحوی که جمیع لشکر و چهارپایان از آن سیراب شدند، تسبیح گفتن سنگریزه در دست آن حضرت، و سخن گفتن بزغاله مسموم که: زهر بر من زده‌اند، و سیر گردانیدن جمعی کثیر از طعام اندک، و گرویدن جن، و برگردانیدن آفتاب برای نماز حضرت امیر المؤمنین، و شهادت دادن سوسمار بر نبوت او، و شکوه کردن ناقه از صاحبش؛ و با وجود چیزی نخواندن و از بشری تعلیم نگرفتن، از احوال گذشته‌ها از پیغمبران و غیر ایشان خبر دادن موافق واقع بدون خللی و اختلافی، و با این حال بر جمیع حقایق مطلع بودن، و از هیچ کس در حجت مغلوب نشدن، و در هیچ سؤال عاجز از جواب نشدن، و خبر دادن از وقوع امور بسیار در زمان آینده، و همه به فعل آمدن، مثل فتح مکه و فتح خیبر و مغلوب شدن روم و مفتوح گشتن خزاین فارس و روم به دست اهل اسلام، و مقاتله نمودن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با سپاه عایشه و طلحه و زبیر و با معاویه و با خوارج نهروان، و مظلومیت اهل بیت علیهم‌السلام، و وفات حضرت فاطمه و شهادت حسنین صلوات الله علیهم، و اختلاف امت به هفتاد و سه فرقه، و مسلط گشتن اهل اسلام بر بلاد، و غالب گشتن این دین بر ادیان انبیای سابق، و به هم رسیدن صوفیه در این امت چنانچه در این حدیث ابوذر خواهد آمد.
و امثال این معجزات زیاده از آن است که احصا توان نمود.
و قطع نظر از اینها از ملاحظه اوصاف و اطوار آن حضرت از نسب و حسب و علم و حلم و خُلق و همت و مروت و امانت و دیانت و عدالت و شجاعت و فتوت و زهد و ورع و قناعت و ریاضت و عبادت و ترک علایق و صفای طینت و مجاهده با نفس و حسن سلوک و کیفیت معاشرت با خلق و راستی گفتار و درستی کردار و استقرار محبتش در دلها و سایر صفات حمیده و آثار پسندیده آن جناب، هر عاقلی را جزم به حقیت آن حضرت به هم می‌رسد.
و همچنین اگر کسی اندک تأملی بکند در احکام دین و ضوابط شریعت مقدس او، می‌داند که این قانون و این نسَق از غیر خداوند عالمیان نمی‌باشد.
و اخبار به بعثت آن حضرت در کتابهای انبیای سابقه که الحال در میان هست بسیار است و ذکر آنها موجب تطویل می‌شود.
و در بیان معجزات آن جناب به ایراد یک حدیث در این باب اکتفا می‌نماییم.
حِمَیری در کتاب قرب‌الاسناد به سند عالی از مُعَمر روایت کرده که: حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: پدرم موسی بن جعفر علیه السلام مرا خبر داد که روزی نزد پدرم جعفر ابن محمد علیه‌الصلوه و السلام بودم، و من طفل خُماسی بودم (یعنی: قامتم پنج شِبر بود، یا: پنجساله بودم) که جماعتی از یهود به خدمت پدرم آمدند و گفتند که: تو فرزند محمدی که پیغمبر این امت است و حجت بر اهل زمین است؟ فرمود که: بلی. ایشان گفتند که: ما در تورات خوانده‌ایم که خدا حضرت ابراهیم را و فرزندان او را کتاب و حکمت و نبوت کرامت کرده و برای ایشان پادشاهی و امامت مقرر فرموده. و همیشه چنین یافته‌ایم اولاد پیغمبران را که خلافت و پیغمبری و وصیت از ایشان تجاوز نمی‌نماید و به غیر ایشان نمی‌رسد. پس چرا از شما که نسل پیغمبرید به در رفته و به دیگران قرار گرفته و شما را ضعیف و مغلوب می‌بینم و حرمت پیغمبر شما را در امر شما مرعی نمی‌دارند و شما را چنانچه باید، اکرام نمی‌نمایند؟ چشمان حضرت صادق علیه السلام گریان شد و فرمود که: بله؛ همیشه پیغمبران و اوصیا و امینان خدا مظلوم و مقهور بوده‌اند و به ناحق کشته شده‌اند و همیشه ظالمان غالب بوده‌اند؛ و اندکی از بندگان خدا شاکر و مطیع او می‌باشند.
ایشان گفتند که: انبیا و اولاد ایشان بی‌تعلیم خلق، علوم الهی را می‌دانند، و به تلقین الهی عالم به علوم او می‌باشند و ائمه و پیشوایان خلق و خلیفه‌های پیغمبران و اوصیای ایشان چنین می‌باید باشند. آیا علوم الهی به شما چنین رسیده؟ حضرت به من فرمود که: پیش بیا ای موسی. پس من نزدیک رفتم، دست بر سینه من مالید و فرمود که: خداوندا تو او را تقویت فرما و تأیید کن به نصرت و یاری خود به حق محمد و آل محمد. و به آن گروه یهود گفت که: آنچه می‌خواهید از او سؤال نمایید.
ایشان گفتند که: ما چگونه سؤال کنیم از طفلی که چیزی هنوز نیافته و به مرتبه علم نرسیده؟ من گفتم به ایشان که: سؤال نمایید از روی تفقه و فهمیدن، و عَنَت و لجاج را بگذارید.
گفتند که: ما را خبر ده از نُه آیتی که خدا معجزه حضرت موسی گردانیده بود.
من گفتم که: عصا بود که اژدها می‌شد، و دست خود را از گریبان بیرون می‌آورد و جهان را از نور روشن می‌ساخت، و ملخ و شپش و وزغ و خون را بر اصحاب فرعون گماشت، و طور را بر بالای سر بنی‌اسرائیل آورد، و من و سَلوی برای ایشان آورد - و من و سلوی هر دو یک آیت است -، و دریا را برای ایشان شکافت.
گفتند: راست گفتی. بگو پیغمبر شما چه آیت و معجزه‌ای آورد که به آن شک از دل امتش زایل شد و به او گرویدند؟ گفتم: آیات و معجزات بسیار است. من پاره‌ای را بشمارم. گوش بدارید و بفهمید و حفظ نمایید.
و اما اول: شما می‌دانید که جن و شیاطین پیش از بعثت آن حضرت به آسمانها می‌رفتند و گوش می‌دادند و خبرها به زمین می‌آوردند و به کاهنان می‌گفتند. و بعد از رسالت او ایشان را به تیر شهاب و ریختن ستاره‌ها راندند و منع کردند، و کاهنان و ساحران باطل شدند و خبرهای ایشان منقطع شد.
دویم: سخن گفتن و گواهی دادن گرگ بر پیغمبری آن حضرت (چنانچه در قصه ابوذر گذشت).
سیم آن که: اتفاق داشتند دوست و دشمن بر راستی لهجه و امانت و دیانت و دانایی او در ایام طفولیت و در هنگام شباب و جوانی و در سن کهولیت و پیری او. و همه معترف بودند که مانند او در علوم و کمالات نیست.
چهارم آن که: چون سَیف بن ذی یَزَن پادشاه حبشه شد، گروه قریش با عبدالمطلب به زند او رفتند. او از احوال آن حضرت از ایشان سؤال کرد و اوصاف آن حضرت را به ایشان گفت که پیغمبری با این اوصاف در میان شما به هم خواهد رسید. جمیع قریش اقرار کردند که: این اوصاف محمد است که تو می‌شماری. گفت: زمان بعثت او نزدیک شده است و مستقر او در مدینه خواهد بود و در آنجا مدفون خواهد شد.
پنجم آن که: چون ابرهه بن یکسوم که پادشاه یمن بود، فیلان را آورد که کعبه را خراب کند قبل از بعثت آن حضرت، عبدالمطلب گفت که: این خانه صاحبی دارد که نمی‌گذارد که آن را خراب کنند. و اهل مکه را جمع کرد و دعا کرد. و این بعد از خبر سیف ابن ذی یزن بود، و به برکت آن حضرت خدا ابابیل را بر ایشان فرستاد و ایشان را هلاک کرد و مکه و اهل مکه را نجات داد.
ششم آن که: ابوجهل سنگی برگرفت و به طلب آن حضرت بیرون آمد. دید که در پشت دیواری خوابیده. خواست که آن سنگ گران را بر روی آن حضرت بیندازد، به دستش چسبید و چندان که تلاش کرد، نتوانست انداخت.
هفتم آن که: ابوجهل از اعرابیی شتری خریده بود و زرش را نمی‌داد. اعرابی به نزد قریش آمد و شکایت کرد. ایشان از باب تمسخر، آن حضرت را نشان اعرابی دادند - و حضرت در نزد کعبه نماز می‌گزارد -. گفتند: او را بگو که حق تو را از ابوجهل بگیرد. چون اعرابی به نزد حضرت آمد و طلب نصرت نمود، حضرت او را با خود به در خانه ابوجهل برد و در را کوفت. ابوجهل متغیرالاحوال بیرون آمد و گفت: چه کار داری؟ فرمود که: حق اعرابی را بده. گفت: می‌دهم. و در ساعت حق اعرابی را تسلیم کرد.
اعرابی به نزد قریش آمد و گفت: خدا شما را جزای خیر دهد که آن شخص حق مرا از او گرفت.
قریش به ابوجهل گفتند که: حق اعرابی را به فرموده محمد دادی؟ گفت: بلی. گفتند: ما استهزا به اعرابی می‌کردیم و می‌خواستیم تو را به آزار محمد بداریم. ابوجهل گفت که: چون در را گشودم و گفت: حق اعرابی را بده، نظر کردم، جانور مهیبی از بابت شتر دیدم که دهان باز کرده و رو به من آورده و می‌گوید: بده. اگر می‌گفتم: نه، سرم را می‌کند. از ترس دادم.
هشتم آن که: قریش نضر بن الحَرَث و عُقبه بن ابی مُعیط را به نزد یهودان مدینه فرستادند که احوال آن حضرت را از ایشان بپرسند که او پیغمبر است یا نه، و پادشاهی او ثباتی خواهد داشت؟ چون بیامدند، یهود گفتند که: اوصاف او را به ما نقل کنید. چون ذکر کردند، پرسیدند که: از شما چه جماعت تابع او شده‌اند؟ گفتند: مردم پست و فقیر تابع او گردیده‌اند. یکی از علمای ایشان فریاد برآورد که: همین پیغمبری است که ما اوصاف او را در تورات خوانده‌ایم، و خوانده‌ایم که قوم او زیاده از دیگران با او دشمنی خواهند کرد.
نهم آن که: چون حضرت هجرت فرمود، قریش سُراقه بن جُعشُم را به طلب آن حضرت فرستادند. چون حضرت او را دیدند فرمودند که: خداوندا دفع شر او از ما بکن. در حال پاهای اسبش به زمین فرو رفت. فریاد برآورد که: ای محمد مرا رها کن که من عهد می‌کنم که همیشه خیرخواه تو باشم و با دشمن تو مصالحه ننمایم. حضرت فرمود که: خداوندا اگر راست می‌گوید اسبش را رها کن. پس رها شد و برگشت، و از آن عهد برنگشت.
دهم آن که: عامر بن الطفیل و ازید بن قیس هر دو به نزد آن حضرت آمدند و عامر به ازید گفت که: چون به نزد او می‌رویم من او را مشغول سخن می‌سازم و تو به شمشیر کار او بساز. چون بیامدند، چندان که عامر با حضرت سخن گفت، ازید کاری نکرد.
چون بیرون آمدند عامر، ازید را زیاده از حد ملامت کرد که: ترسیدی؟ او گفت که: هرگاه اراده می‌کردم که بزنم، بغیر تو دیگری نمی‌دیدم، و اگر می‌زدم بر تو می‌زدم.
یازدهم آن که: روزی ازید بن قیس و نضر بن الحرث با یکدیگر متفق شدند که غیب از آن حضرت بپرسند. چون به خدمت آن حضرت رسیدند حضرت متوجه ازید شدند و فرمودند که: به یاد داری روزی را که با عامر آمدی و قصد کشتن من داشتی و خدا نگذاشت؟ و تمام قصه را نقل فرمود. ازید گفت که: والله که بغیر من و عامر کسی از این قصه خبر نداشت و کسی تو را باخبر نکرده مگر ملک آسمان. و شهادت گفت و مسلمان شد.
دوازدهم آن که: گروهی از یهود آمدند نزد جدم علی ابن ابی‌طالب و گفتند که: رخصت بگیر که ما بر پسر عمت در آییم که سؤال چند از او داریم. چون حضرت رخصت طلبید حضرت رسول فرمود که: از من چه می‌خواهند؟ من بنده‌ای از بندگان خدایم؛ آنچه به من تعلیم می‌نماید می‌دانم. پس رخصت فرمود. چون داخل شدند فرمود که: می‌خواهید خود سؤال کنید یا من مطلب شما را بیان کنم. ایشان گفتند: تو بیان کن. فرمود که: آمده‌اید که از احوال ذی‌القرنین سؤال کنید؟ گفتند: بله فرمود که: طفلی بود از اهل روم، و پادشاه شد و به مشرق و مغرب عالم رفت و در آخر، سد را بنا کرد، گفتند که: گواهی می‌دهیم که چنین است.
سیزدهم آن که: وابِصَه بن مَعبَد اسدی به خدمت حضرت آمد و در خاطر گذرانید که از هر گناه و ثوابی از او سؤال خواهد کرد. حضرت فرمود که: آمده‌ای که سؤال از نیکی و گناه بکنی؟ پس دست بر سینه او زد و فرمود که: بر و نیکی آن چیزی است که نفس تو به آن مطمئن شود و دلت گواهی بدهد که آن حق است، و در سینه‌ات حقیت آن مستقر گردد.
و اثم و گناه آن است که در سینه‌ات گردد و در دلت جولان کند، و دلت بر حقیت آن گواهی ندهد، هر چند تو را فتوا دهند که خوب است. آن را مکن.
چهاردهم آن که: گروه عبدُالقیس به خدمت آن حضرت آمدند، و چون مطلب ایشان به عمل آمد حضرت فرمود که: خرمای بلاد خود که همراه دارید بیاورید. هر یک از ایشان نوعی از خرما آوردند. حضرت نام آن خرماها را - همه را - فرمود. ایشان گفتند که: تو خرمای بلاد ما را از ما بهتر می‌شناسی. پس حضرت خصوصیات زمینها و خانه‌های ایشان را بیان فرمود. گفتند که: تو مگر بلاد و خانه‌های ما را دیده‌ای؟ حضرت فرمود که: حجاب از پیش برداشتند، من از اینجا دیدم. پس یکی از ایشان برخاست و گفت: خالویی دارم، دیوانه شده است. حضرت او را طلبید و ردایش را گرفت و سه مرتبه فرمود که: بیرون رو ای دشمن خدا! همان ساعت عاقل شد. و گوسفند پیری با خود داشتند، حضرت گوش آن را در میان دو انگشت خود گرفت و فشرد. به شکل داغ، علامتی در آن پیدا شد و فرمود که: بگیرید این را که این علامت در گوش فرزندان این گوسفند خواهد بود تا روز قیامت. و هنوز در گوش اولاد آن این علامت هست و معروف است.
پانزدهم آن که: در سفری حضرت بر شتری گذشت که وامانده بود و حرکت نمی‌کرد.
آبی طلبید و مضمضه نمود و در ظرفی کرد و در گلوی شتر ریخت و فرمود که: خداوندا چنین کن که خلاد و عامر و رفیق ایشان را برگیرد. پس ایشان هر سه سوار آن شتر شدند و برجست و در پیش شتران دیگر می‌دوید.
شانزدهم آن که: در سفری ناقه یکی از صحابه گم شد. او گفت که: اگر پیغمبر است، می‌داند که شتر من در کجاست. حضرت او را طلبید و گفت: ناقه تو در فلان موضع، مهارش به درختی بند شده است. رفت و گرفت.
هفدهم آن که: حضرت بر شتری گذشت، آن شتر سر پیش آورد و سخنی گفت.
حضرت فرمود که: شکایت صاحبش می‌کند که با او بد سر می‌کند. حضرت صاحبش را طلبید و فرمود که: این شتر را به دیگری بفروش. و به راه افتاد. آن شتر برجست و از پی حضرت روان شد و فریاد می‌کرد و استغاثه می‌نمود. حضرت فرمود که: می‌گوید که: از برای من صاحب نیکویی به هم رسان. پس حضرت فرمود حضرت امیر المؤمنین را که: این را خریداری نما. حضرت آن را خرید و داشت تا جنگ صفین.
هیجدهم آن که: روزی حضرت در مسجد نشسته بودند. شتری از در مسجد درآمد و همه جا دوید تا به نزد آن حضرت آمد و سر در دامن حضرت گذاشت و استغاثه کرد.
حضرت فرمود که: می‌گوید که: صاحب من امروز مرا می‌خواهد برای ولیمه پسرش بکشد.
و از من استغاثه می‌نماید که نگذارم او را بکشد. شخصی از صحابه گفت که: بله؛ شتر فلان شخص است و امروز برای ولیمه پسرش اراده کشتن این شتر دارد. حضرت فرستاد و شفاعت فرمود. از کشتنش گذشت.
نوزدهم آن که: حضرت نفرین فرمود بر قبیله مُضَر که خدا قحط بر ایشان مستولی سازد. ایشان مبتلا به قحط شدند. به خدمت حضرت فرستادند و اضطرار خود را عرض کردند و تضرع کردند که از تقصیر ایشان بگذرد. حضرت فرمود که: خداوندا نفرین مرا بر ایشان مستجاب فرمودی. اکنون التماس می‌نمایم که بر ایشان باران نافعی زود بفرستی و چنین کنی که ضرر به ایشان نرساند. هنوز در دعا بود حضرت که بارانی ریخت که عالم را گرفت و یک هفته بر ایشان بارید. اهل مدینه آمدند و گفتند: یا رسول‌الله راههای ما بند شد و بازارهای ما بسته شد. حضرت اشاره فرمود به ابر که: بر حوالی ببار و بر ما مبار. ابر از مدینه دور شد و تا یک ماه در حوالی مدینه می‌بارید.
بیستم آن که: حضرت را قبل از بعثت در طفولیت، ابوطالب به سفر شام برد. در راه در حوالی دیر به بحیرای راهب فرود آمدند. و بحیرا علوم کتب آسمانی را می‌دانست و کتب بسیار خوانده بود و در تورات و کتب دیگر خوانده بود که پیغمبر آخرالزمان در این اوقات بر این مکان عبور خواهد فرمود. چون این قافله را دید فرمود طعامی مهیا کردند و اهل قافله را به ضیافت طلبید. و در میان ایشان چندان که تفحص نمود کسی نیافت که موافق اوصافی باشد که در کتب خوانده بود. گفت: آیا بر سر بارهای شما دیگر کسی از قوم شما مانده است که حاضر نشده باشد؟ گفتند: بله؛ طفل یتیمی هست با ما که نیامده است.
بَحیرا نظر کرد، دید که حضرت خوابیده و ابر بر سر حضرت سایه کرده. بحیرا گفت که: آن یتیم را بطلبید که او دُر یتیم است و مطلب من آن پیغمبر واجب‌التعظیم است.
چون حضرت متوجه شدند، بحیرا دید که ابر با آن آفتاب فلک نبوت حرکت می‌کند و سایه می‌افکند. بیامد و شرایط بندگی به تقدیم رسانید و به قریش گفت که: این پیغمبر آخرالزمان است و از جانب خدا مبعوث خواهد شد. و از احوال آن حضرت بسیار بیان کرد.
بعد از آن خبر، قریش از آن حضرت مهابت بسیار داشتند و زیاده تعظیم می‌نمودند، و چون به مکه آمدند سایر قریش را خبر دادند و به این سبب خدیجه بنت خُوَیلد به تزویج آن حضرت رغبت فرمود. و او بزرگ زنان قریش بود و صنادید و اکابر قریش همه خواستگاری او نمودند. ابا کرد و به شرف مزاوجت آن حضرت مشرف شد.
بیست و یکم آن که: قبل از هجرت، حضرت علی بن ابی‌طالب را فرمود که: خدیجه را بگو طعامی مهیا کند. و فرمود که: خویشان ما را از فرزندان عبدالمطلب طلب کن.
حضرت چهل نفر از خویشان را طلب نمود. چون بیامدند، فرمود که: یا علی طعام بیاور.
حضرت آن‌قدر طعام آوردند که سه نفر سیر توانند شد. به ایشان فرمود که: بخورید و بسم الله بگویید. ایشان بسم الله نگفتند. حضرت خود بسم الله فرمود. ایشان به خوردن مشغول شدند و همگی سیر شدند. ابوجهل گفت: محمد خوب سِحری برای شما کرد. به طعام سه نفر چهل نفر را سیر کرد. از این سحر بالاتر نمی‌باشد. حضرت امیر فرمود که: بعد از چند دیگر فرمود که ایشان را طلبیدم و از همان قدر طعام ایشان را سیر گردانید.
بیست و دویم آن که: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: من به بازار رفتم و گوشتی خریدم به یک درهم، و قدری ذرت خریدم به یک درهم، و به نزد حضرت فاطمه علیها السلام آوردم. فاطمه ذرت را نان پخت و گوشت را شوربا کرد و فرمود که: اگر پدرم حضرت رسول را می‌طلبیدی، با یکدیگر می‌خوردیم. چون به خدمت آن حضرت آمدم بر پهلو خوابیده بود و می‌فرمود که: خداوندا پناه می‌برم به تو از گرسنگی. من عرض نمودم که: یا رسول‌الله طعامی نزد ما حاضر شده اگر میل می‌فرمایی. برخاستند و از ضعف بر من تکیه فرمودند.
چون به نزد حضرت آمدند فرمودند که: ای فاطمه طعام بیاور. حضرت فاطمه دیگ را با گِرده‌های نان حاضر گردانید. حضرت جامه‌ای بر روی نان پوشید و فرمود که: خداوندا برکت ده طعام ما را. پس فرمود که: نُه کاسه و نُه گرده نان برای زنان خود یک یک جدا کردند و فرستادند. پس فرمود که: از برای فرزندان و شوهر خود حِصه‌ای بگذار. پس فرمود که: خود تناول نما و برای همسایگان همه حصه‌ای بفرست. و بعد از اینها همه، تا چند روز آن برکت نزد ما بود و از آن می‌خوردیم.
بیست و سیم آن که: زن عبدالله بن مسلم گوسفندی برای آن حضرت آورد که به زهر بریان کرده بود. و در آن وقت بشر بن‌البراء بن عازب در خدمت آن حضرت بود و او از آن تناول کرد و حضرت تناول نفرمود که: این گوسفند می‌گوید که مرا به زهر آلوده کرده‌اند. و بعد از زمانی بشر بمرد. حضرت آن زن را طلبید و فرمود که: چرا چنین کردی؟ گفت: شوهر من و اشراف قوم مرا کشته بودی. گفتم اگر پادشاه است کشته خواهد شد، و اگر پیغمبر است خدا او را مطلع خواهد گردانید که نخورد.
بیست و چهارم آن که: جابر بن عبدالله انصاری گفت که: مردم را در روز خندق دیدم که مشغول حفر خندق‌اند و همگی گرسنه‌اند. و حضرت پیغمبر را مشاهده نمودم که مشغول کندن است و از گرسنگی شکمش بر پشت چسبیده. آمدم به خانه و حال را با زن خود گفتم. زن گفت که: در خانه ما یک گوسفند هست و پاره‌ای ذرت. گوسفند را کشتم و گفتم ذرت را نان کرد و نصف گوسفند را بریان کرد و نصفی را مَرَق ساخت، و به خدمت حضرت آمدم و عرض نمودم که: طعامی مهیا کرده‌ام؛ می‌خواهم تشریف بیاوری و هر کس را خواهی با خود بیاوری.
حضرت جمیع صحابه را ندا فرمود که: جابر شما را به سوی طعام خود دعوت می‌نماید. جابر ترسان و با خجالت تمام به خانه آمد و به زن خود گفت که: عجب فضیحتی شد. جمیع صحابه با حضرت آمدند. زن پرسید از جابر که: تو ایشان را خواندی یا حضرت؟ جابر گفت که: حضرت طلبید ایشان را. زن گفت که: پس باک نیست. او بهتر می‌داند از تو.
جابر گفت که: چون حضرت تشریف آوردند فرمودند که: نَطعها پهن کردیم در میان شارع، و فرمود که کاسه‌ها و ظرفها به هم رسانیدیم، و پرسید که: چه مقدار طعام داری؟ آنچه بود عرض نمودم. فرمود که: یک جامه بر روی ظرفی که یَخنی در آنجاست و بر روی دیگ مرق، و بر روی تنور بپوشانید، و از زیر جامه به در آورید و کاسه‌ها پر کنید و برای مردم ببرید. ما چنین کردیم و چندان که بیرون آوردیم، کم نشد، تا آن که سه هزار نفر از صحابه که با حضرت بودند سیر شدند و جابر و اهل خانه‌اش سیر شدند، و هدیه برای همسایه‌ها فرستادند و چند روز دیگر طعام در خانه داشتیم.
بیست و پنجم آن که: سعد بن عُباده انصاری پسینی به خدمت حضرت آمد - و حضرت صایم بودند -، آن حضرت را با امیر المؤمنین علیهما السلام دعوت فرمود. چون تشریف بردند و طعام تناول فرمودند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: پیغمبر و وصی او در خانه تو افطار نمودند ای سعد. طعام تو را ابرار و نیکان خوردند، و نزد تو روزه‌داران افطار کردند، و ملائکه بر شما صلوات فرستادند. چون حضرت برخاستند سعد الاغی برای حضرت حاضر گردانید و قطیفه بر روی آن انداخت و از حضرت التماس کرد که سوار شوند. و آن الاغ بسیار بدراه و کُند بود. چون حضرت سوار شدند به برکت قدم آن حضرت آن الاغ چنان رهوار و خوشراه شده بود که هیچ اسبی به آن نمی‌رسید.
بیست و ششم آن که: آن حضرت از حُدیبیه مراجعت می‌فرمود. در راه به آبی رسیدند بسیار ضعیف، به قدر آن که یک سوار یا دو سوار سیراب شود. حضرت فرمود که: هر که پیش از ما به آب برسد، آب نکشد. چون حضرت بر سر آب رسیدند قدحی طلبیدند و مضمضه فرمودند در آن قدح، و آب مضمضه را به چاه ریختند. آب آن چاه به حدی بلند شد که همگی سیراب شدند و مشکها و مطهره‌های خود را پر کردند و وضو ساختند.
بیست و هفتم: خبرهایی که از امور آینده فرمودند و همه موافق فرموده آن حضرت واقع شد.
بیست و هشتم آن که: در صبحا شب معراج، قصه شب را نقل می‌فرمودند، جمعی از منافقین تکذیب آن حضرت فرمودند. فرمود که: به قافله‌ای گذشتم که آذوقه می‌آوردند و هیئت ایشان چنین بود و در فلان محل ایشان را ملاقات کردم و فلان متاع با خود داشتند، و در فلان روز هنگام طلوع آفتاب از عقبه بالا خواهند آمد، و در پیش قافله، شتر گندمگونی خواهد بود. چون آن روز شد همگی دویدند که حقیقت حال را معلوم نمایند. و چون آفتاب طلوع کرد آنچه فرموده بود به ظهور آمد.
بیست و نهم آن که: از جنگ تَبوک مراجعت می‌فرمودند. در منزلی تشنگی بر صحابه غالب شد و همگی به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: الماء الماء یا رسول‌الله.
حضرت به ابوهرَیره گفت که: هیچ آب با خود داری؟ گفت: به قدر قدحی در مطهره من مانده است. فرمود که: بیاور. و در میان قدحی ریخت و دعا فرمود (و در روایات دیگر: دست مبارک در میان قدح گذاشت)، آب از میان انگشتانش جاری شد و فرمود که: هر که آب می‌خواهد بیاید. و آن قدر آب جاری شد که جمیع سیر آب شدند و مشکهای خود را پر کردند. پس چون همه سیراب شدند خود تناول فرمودند و به ابوهریره آب داد.
سی ام آن که: حضرت، خواهر عبدالله بن رواحه انصاری را دیدند در ایام کندن خندق که چیزی با خود دارد. پرسیدند که: به کجا می‌روی؟ گفت: این خرماها را برای برادرم عبدالله می‌برم. فرمود که: نزد من آور. و از وی گرفتند و نَطعها طلبیدند و این خرماها را بر روی نطعها پهن کردند و جامه‌ای بر روی آن پوشیدند و متوجه نماز شدند.
چون فارغ شدند، نطعها پر از خرما شده بود. صحابه را طلبیدند. هر یک آنچه می‌خواستند خوردند و توشه برگرفتند و آنچه ماند به آن زن عطا فرمود.
سی و یکم آن که: در سفری بودند و صحابه بسیار گرسنه شدند. فرمود که: هرکه توشه با خود دارد برای ما بیاورد. چند نفر آوردند. مجموع به قدر یک صاع شد. پس نطعها و جامه‌ها طلبیدند و این یک صاع خرما را بر روی نطعها ریختند و به جامه‌ها مستور گردانیدند و دعا فرمودند. خدا آن قدر زیادتی و برکت کرامت فرمود که تا مدینه همگی توشه داشتند.
سی و دویم آن که: از بعضی سفرها مراجعت می‌فرمودند، جمعی بر سر راه آمدند و گفتند: یا رسول‌الله چاهی داریم که در هنگام وفور آب بر سر آن چاه اجتماع می‌نماییم، و آبش که کم می‌شود بر آبهای دیگر که حوالی ماست متفرق می‌شویم. و آب کم شده و جمعی از دشمنان مانع ما شده‌اند از رفتن بر سر آن آبها. دعا بکن که آب ما زیاده شود. حضرت آب دهان در چاه ایشان انداخت، چندان آب ایشان زیاده شد که عمق آن را نمی‌دانستند.
چون این خبر به مُسَیلمه کذاب رسید، آب دهان در چاهی افکند که آبش زیاده شود، به نحوست او چاه خشک شد.
سی و سیم آن که: چون حضرت دعا فرمود که زمین اسب سُراقَه بن جُعشُم را رها کرد، تیری از جعبه بیرون آورد و به نشانه به آن حضرت داد و التماس نمود که: چون بر اعیان من برسید این تیر را به نشانه به ایشان بدهید و آنچه احتیاج باشد از مطعومات از مال من بگیرید. چون حضرت به ایشان رسیدند، بزی به هدیه آوردند که آبستن نبود و شیر نداشت. حضرت دست بابرکت بر پستان آن بز مالیدند، فی‌الحال حامله شد و شیر از پستانش روان شد چندان که تمام ظرفها را پر کردند.
سی و چهارم آن که: مهمان زنی شدند که او را ام‌شریک می‌گفتند. مشکی نزد آن حضرت آورد که اندکی روغن در آن بود. حضرت با صحابه تناول فرمودند و دعا فرمودند برای آن زن به برکت. تا آن زن زنده بود روغن از آن مشک بیرون می‌آورد و تمام نمی‌شد.
سی و پنجم آن که: چون سوره تبت نازل شد در مذمت ابولهب و زنش ام‌جمیل، زن او سنگی برگرفت و به طلب حضرت آمد. چون پیدا شد، ابوبکر به حضرت گفت که: یا رسول‌الله ام‌جمیل می‌آید خشمناک، و سنگی در کف دارد و می‌خواهد بر تو زند. حضرت فرمود که: مرا نخواهد دید. چون نزدیک شد، از ابوبکر احوال آن حضرت را پرسید که کجاست؟ ابوبکر گفت که: هر کجا که خدا خواهد. نمی‌دانم. او گفت که: اگر او را می‌دیدم این سنگ را بر او می‌انداختم. او مرا هجو کرده است. به حق لات و عُزی که من نیز شاعرم و او را هجو می‌توانم کرد. چون او برفت، ابوبکر گفت که: چون بود که شما حاضر بودید و شما را ندید؟ حضرت فرمود که: خدا میان من و او حجابی مقرر ساخت که دیده او بر من نیفتاد. پس فرمود که: از جمله معجزات، کتابی است که گواه بر حقیت خود و جمیع کتابهای گذشته است. و عقلهای متفکران در کمال آن حیران است، با معجزات بسیار دیگر که اگر ذکر کنیم به طول می‌انجامد.
آن یهودان گفتند که: ما چه دانیم که آنچه از معجزات بیان کردی راست است؟ حضرت امام موسی علیه السلام فرمود که: ما چه دانیم که آنچه شما از معجزات حضرت موسی ذکر می‌کنید حق است؟ ایشان گفتند که: به نقل نیکان و راستگویان، ما علم به هم رسانیده‌ایم. حضرت فرمد که: پس در اینجا نیز بدانید حقیت اینها را به خبر دادن طفلی که از خلقی یاد نگرفته و به علم الهی دانسته. و اصل خبر دادن او گواه حقیت است. ایشان همه گفتند که: گواهی می‌دهیم که خدا یکی است و محمد، پیغمبر فرستاده اوست و شما پیشوایان و امامان و حجتهای خدایید بر خلق.
آن گاه حضرت صادق علیه السلام برجست و پیشانی حضرت امام موسی علیه السلام را بوسیده و فرمود که: تویی امام و حجت الهی بعد از من.
پس جمیع آن گروه را خلعت داد و نوازش نمود و زرها عطا فرمود، و با اسلام کامل برگشتند.
بدان که اگر کسی اندک بصیرتی داشته باشد و در احوال و اطوار آن حضرت و اهل بیت او صلوات الله علیهم نظر نماید، می‌داند که آیات صدق و حقیت ایشان نهایت ندارد و هر حدیثی از احادیث ایشان معجزه کاملی است برای حقیت ایشان. و همیشه آثار فیض ایشان به شیعیان می‌رسد و به توسل به ایشان مطالب ایشان محصل می‌گردد و ابواب فیض به برکت ایشان بر خلق مفتوح می‌گردد. بله؛ روشنی که بسیار شد دیده‌های معیوب را کور می‌گرداند. زیادتی نور و جلالت و عظمت ایشان است که دیده جمعی را نابینا کرده است. دوست و دشمن همه اعتراف به فضل و بزرگواری ایشان دارند و هر یک از ایشان دلیل‌اند بر حقیت خود و امامت باقی ائمه، بلکه بر وجود واجب الوجود و کمال علم او و کمالات قدرت او و جمیع کمالات او، صلوات الله علیهم أجمعین الی یوم الدین.

فایده رابعه: در عصمت انبیاء

باید دانست که پیغمبر ما به نص قرآن مبعوث بر کافه عالمیان است از آدمیان و جنیان؛ و خاتم پیغمبران است که بعد از او پیغمبری نمی‌باشد. و آن جناب و جمیع پیغمبران از جمیع گناهان صغیره و کبیره از اول عمر تا آخر عمر معصوم و منزه‌اند. و باید اعتقاد داشت موافق احادیث متواتره که پدران آن حضرت تا حضرت آدم همه بزرگواران و انبیا و اوصیا بوده‌اند و از کفر و شرک مبرا بوده‌اند و در هر عصری بهترین اهل عصر خود بوده‌اند و مادران حضرت تا حوا همگی مطهرات از زنا و بدیها بوده‌اند.
و آنچه اهل سنت - لعنهم الله - در تواریخ و تفاسیر خود ذکر نموده‌اند از چیزهایی که مستلزم نسبت گناه است به آن جناب، یا به غیر او از پیغمبران، یا متضمن کفر و شرک است به پدر و مادر آن حضرت یا یکی از اجداد آن حضرت، همه دروغ و افتراست و محض تهمت و خطاست. و چون خلیفه‌های ثلاثه ایشان به انواع کفر و فسق و بدیها آراسته بودند، از برای آن که قباحت آن را در نظرها برطرف کنند، به هر یک از پیغمبران و ائمه و اوصیا خطاها و بدیها نسبت کرده‌اند.
و بعضی از منافقین یهود در میان مسلمانان بوده‌اند که چیزها از کتب خود که محض افترا بود در میان مسلمانان نقل می‌کردند و اکثر تواریخ اهل سنت به ایشان منتهی می‌شود.
لهذا این حقیر یک جلد کتاب بحارالانوار را در تاریخ انبیا نوشته‌ام که تواریخ ایشان به نحوی که از اهل بیت صلوات الله علیهم به ما رسیده مضبوط گردد. و ان‌شاءالله در خاطر هست که اگر اجل مهلت دهد، بعد از اتمام، به فارسی ترجمه نمایم، که تواریخ اهل سنت و یهود و خطاهایی که نسبت به پیغمبران عالی شأن داده‌اند از میان مسلمانان برطرف شود. و توضیح بعضی از این مطالب که مذکور شد، با سایر اوصاف آن حضرت، در فصول بعد از این در ضمن اوصاف امام بیان خواهد شد.

فایده خامسه: در بیان بعضی از شمایل و اوصاف آن حضرت‌

ابن بابویه علیه الرحمه به اسناد معتبر روایت کرده از حضرت امام الجن والانس علی بن موسی‌الرضا علیه السلام از آبای کرام عظام او صلوات الله علیهم که حضرت امام حسن صلوات الله علیه فرمود که: از هند بن ابی هاله پرسیدم از حِلیه و شمایل حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و هند، وَصاف آن حضرت بود و بسیار بیان اوصاف و شمایل آن حضرت می‌کرد.
گفت که: رسول خدا صلی الله علیه و آله عظیم‌الشأن بودند در نظرها، و جلالت و فخامت ایشان در دلها و سینه‌ها جا کرده بود. روی آن حضرت نور می‌داد و می‌درخشید مانند ماه شب چهارده. میانه بالا بودند، نه بسیار بلند و نه بسیار کوتاه.
سر مبارک ایشان کوچک نبود. و در موی سر ایشان شکنها و حلقه‌ها بود که موجب زینت می‌شد، و اگر به ندرت بسیار بلند می‌شد دو حصه می‌کردند که محل مسح، گشاده باشد. و غالب اوقات آن قدر بود در بلندی که به نرمه گوش می‌رسید. (و چون در میان عرب در آن زمان سر تراشیدن بسیار بدنما بود، در غیر حج و عمره سر نمی‌تراشیدند زیرا که می‌باید نبی و امام کاری نکنند که در نظرها بسیار بد نماید.) و رنگ مبارکشان سفید بسیار نورانی بود (و موافق چند حدیث دیگر: به سرخی آمیخته بود). و گشاده پیشانی بودند.
و ابروهایشان بلند و مُقَوس بود و نازک گردیده تا تمام شده بود، اما پیوسته نبود (و در بعضی از احادیث عامه و خاصه وارد شده است که ابروهای ایشان پیوسته بود، و آنچه در این حدیث است مشهورتر است) و در میان دو ابرویشان رگی بود که در هنگام غضب پر می‌شد و بلند می‌گردید.
و بینی آن حضرت کشیده و بلند بود و در میانش اندک برآمدگی داشت و سرش نازک بود و پیوسته نور از آن می‌تافت.
و موی ریش آن حضرت انبوه بود و تُنُک نبود.
و در خَد آن حضرت برآمدگی نبود؛ هموار بود.
و دهانشان بسیار کوچک نبود (و دهان خُرد نزد عرب بسیار مذموم است).
و دندانهای منورشان بسیار سفید و نازک، و از یکدیگر گشاده بود.
موی نازکی از میان سینه ایشان روییده بود و تا ناف به مثابه خطی ممتد گردیده.
و گردن شریفشان به مثابه گردن صورتی بود که از نقره ساخته باشند جلا داده باشند در نهایت سفیدی و جلا. و جمیع اجزای ترکیب بدنشان معتدل و متناسب بود. و وسط بودند، نه بسیار تنومند و نه بسیار لاغر. سینه و شکم با هم برابر بود و میان شانه‌ها گشاده و عریض بود، و سرهای استخوانها قوی بود.
و بدن شریفشان در نهایت صفا و سفیدی و نور بود، و بغیر خطی از مو که در میان سینه ایشان بود دیگر بر سینه و شکم مویی نبود. و بر ذِراعَین و کتفهایشان مو روییده بود.
و کف دست مبارکشان وسیع و پهن بود. و کفهایشان به ضخامت مایل بود (و نزد عرب دست بزرگ بسیار پسندیده است). و پاهایشان نیز ضخیم بود. و انگشتانشان کشیده و بلند بود. و ساعد و ساق مبارکشان صاف بود؛ گره و ناهمواری نداشت. و گَوی کف پای شریفشان میانه بود؛ نه بسیار گو بود و نه هموار. پشت پایشان در نهایت نرمی و همواری بود، به حدی که اگر آبی بر آن می‌ریختند هیچ بر رویش بند نمی‌شد.
و چون راه می‌رفتند به روش متکبران و زنان پاها را بر زمین نمی‌کشیدند، بلکه برمی‌داشتند به قوت؛ اما به تأنی می‌رفتند و تند نمی‌رفتند و گردن نمی‌کشیدند. در هنگام راه رفتن، سر مبارک به پیش می‌افکندند، مانند کسی که از بلندی به زیر آید.
و اگر با کسی سخن می‌گفتند به روش متکبران به گوشه چشم نظر نمی‌کردند، بلکه به تمام بدن می‌گشتند و متوجه او می‌شدند.
نظر آن حضرت غالب اوقات بر زمین بود؛ به سوی مردم کم نظر می‌افکندند و به آسمان کم نگاه می‌کردند از روی حیا، و چون به کسی نظر می‌فرمودند چشم نمی‌گشودند که به تمام دیده نظر کنند، بلکه به خضوع نظر می‌فرمودند. و هرکه را می‌دیدند مبادرت به سلام می‌کردند. فرمود که: از هند صفت سخن گفتن جدم را پرسیدم.
گفت که: آن جناب اکثر اوقات در حزن و اندوه بودند. و پیوسته مشغول تفکر بودند. راحت از برای خود نمی‌پسندیدند و عبث سخن نمی‌فرمودند و متکبرانه سخن نمی‌گفتند، بلکه دهان را از سخن پر می‌کردند و کلمات جامعه می‌فرمودند، که در کلمه‌های اندک، معانی بسیار مندرج بود. کلامشان فصل‌کننده تمیز دهنده میان حق و باطل بود و زیادتی و لغو در تقریرشان نبود. و کلام، نارسا از مطلب نبود.
و نرم طبیعت و خوش خُلق بودند. غلظت و خشونت هرگز نمی‌کردند و کسی را حقیر نمی‌شمردند و خفیف نمی‌کردند. و نعمت را عظیم می‌شمردند و اگرچه اندکی باشد. و هیچ چیز از نعمتهای الهی را مذمت نمی‌فرمودند ولیکن مطعومات را مدح بسیار هم نمی‌کردند.
هرگز برای امور دنیا به غضب نمی‌آمدند و از کسی آزرده نمی‌شدند. اما چون به حق می‌رسیدند دوست و دشمن نمی‌دانستند، و از برای خدای که غضب می‌فرمودند هیچ چیز به ایشان مقاومت نمی‌کرد. و ایستادگی می‌فرمودند تا حق را به مقرش قرار می‌دادند. چون اشاره می‌فرمودند به جانبی، به تمام دست اشاره می‌فرمودند نه به انگشت (و بعضی نکته گفته‌اند که تا فرق شود میان اشاره که در هنگام شهادت گفتن می‌کردند، و اشاره‌های دیگر).
در مقام تعجب دست را می‌گردانیدند و حرکت می‌دادند. و در امری که از برای خدا غضب می‌فرمودند بسیار متوجه می‌شدند و اهتمام می‌فرمودند.
و چون فرحی رو می‌داد نظر به زیر می‌افکندند که بسیار آثار فرح و خوشحالی از ایشان ظاهر نگردد.
و اکثر خنده آن حضرت تبسم بود که صدا ظاهر نمی‌شد، ولیکن همین مقدار بود که دندانهای نورانیشان مانند تگرگ ظاهر می‌شد. پس حضرت امام حسین صلوات الله علیه فرمود که: من از پدرم پرسیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در خانه چه سلوک می‌فرمودند؟ فرمود که: هرگاه که می‌خواستند، به خانه تشریف می‌بردند و اوقات خود را به سه قسمت می‌فرمودند. یک جزو را برای عبادت مقرر می‌ساختند، و یک جزو را صرف اهل و زنان می‌کردند، و یک جزو را برای راحت خود می‌گذاشتند. و آن جزوی که برای خود گذاشته بودند صرف مردم می‌فرمودند و خواص و عوام اصحاب را مرخص می‌فرمودند که سؤالات و مطالب عرض می‌کردند. و در هنگامی که با مردم معاشرت می‌فرمودند اهل فضل را که در دین زیادتی داشتند مقدم می‌فرمودند. و بعضی از مردم یک حاجت داشتند و بعضی دو حاجت و بعضی سه حاجت. درخور حاجت ایشان مشغول ایشان می‌شدند. و آنچه صلاح ایشان و جمیع امت در آن بود بیان می‌فرمودند و می‌فرمودند که: حاضران آنچه از من شنیده‌اند به غایبان برسانند، و اگر کسی حاجتی به من داشته باشد و نتواند رسانید، شما حاجت او را به من برسانید؛ به درستی که هرکه به صاحب سلطنتی برساند حاجت کسی را که قدرت بر رسانیدن مطلب خود نداشته باشد، خدا در روز قیامت قدمش را ثابت دارد بر صراط. و نزد او بغیر احکام دین و صلاح مسلمین چیزی مذکور نمی‌شد. صحابه به نزد او می‌آمدند طلب‌کنندگان دین، و چون بیرون می‌رفتند هادیان مردم بودند، و آنچه شنیده بودند می‌رسانیدند به دیگران. فرمود که: پرسیدم که در بیرون آداب آن حضرت چون بود؟ فرمود که: چون به میان مردم می‌آمدند سخن نمی‌فرمودند مگر چیزی که نافع باشد.
و با مردمان الفت می‌فرمودند و ایشان را امر به الفت می‌نمودند. و بزرگ هر قومی را گرامی می‌داشتند و بر قوم خود او را والی می‌ساختند. و مردم را از عذاب الهی می‌ترسانیدند و از ایشان در حذر می‌بودند. ولیکن خلق و خوشرویی و لطف خود را از هیچ کس منع نمی‌فرمودند.
و جست‌وجوی اصحاب خود می‌فرمودند و احوال ایشان می‌پرسیدند و از اخلاق مردم و اعمال ایشان می‌پرسیدند. آنچه از احوال بد ایشان را مطلع می‌شدند ایشان را منع می‌فرمودند و قباحت آن را به ایشان می‌فهمانیدند و کارهای نیک ایشان را تحسین می‌فرمودند. و پیوسته احوال شریف ایشان بر یک نَسَق بود. اختلاف در احوال و اطوارشان نبود. هرگز غافل نمی‌شدند که باعث غفلت دیگران شود یا از حق برگردند. و در باب حق تقصیر نمی‌فرمودند و از حق تجاوز نمی‌نمودند. آن جمعی که نزد آن حضرت بودند کسی را بهتر می‌دانستند گرامیتر می‌داشتند که نسبت به مسلمانان خیرخواه‌تر باشد. و کسی مرتبه‌اش نزد آن حضرت عظیمتر بود که مُواسات و معاونت مؤمنان بیشتر کند. فرمود که: پرسیدم از کیفیت جلوس آن حضرت در مجالس.
فرمود که: در مجلسی نمی‌نشستند و برنمی‌خاستند مگر به یاد خدا. و مکان مخصوصی برای خود مقرر نمی‌فرمودند که همیشه در آنجا نشینند. هر جا که اتفاق می‌افتاد می‌نشستند. و نهی می‌فرمودند از این‌که در مجالس، مردم برای خود جای معینی قرار دهند.
و اگر به مجلسی وارد می‌شدند، در آخر مجلس می‌نشستند و مردم را نیز به این امر می‌فرمودند که تلاش بالانشینی نکنند. و هر یک از اهل مجلس را نوازش می‌فرمودند به حدی که هر یک گمان می‌کردند که نزد آن حضرت گرامیتر از دیگران‌اند. با کسی که می‌نشستند برنمی‌خاستند تا رفیق او برنخیزد. و کسی که از آن جناب سؤالی می‌نمود، برنمی‌گشت مگر به این‌که حاجت او را برآورده بودند یا به عذری او را راضی کرده بودند.
خُلق او جمیع مردم را فراگرفته بود و با همگی مانند پدر مهربان بودند و همه در حق، نزد او مساوی بودند.
مجلس آن حضرت مجلس حِلم و حیا و راستی و امانت بود. صداها در آن مجلس بلند نمی‌شد و عیب کسی در حضور آن حضرت مذکور نمی‌شد. خطا و بدی آن مجلس شریف، مذکور نمی‌شد زیرا که بدی نداشت. همه با یکدیگر در مقام مهربانی و صله و احسان بودند. یکدیگر را به تقوا می‌داشتند و با تواضع و شکستگی سر می‌کردند. پیران را تعظیم می‌کردند و خُردان را رحم می‌کردند. و کسی که حاجتی داشت و مضطر بود او را بر خود اختیار می‌کردند که اول او سؤال نماید. و حق غریبان را رعایت می‌کردند. فرمود که پرسیدم که: سلوک آن حضرت با اهل مجلس چون بود؟ فرمود که: با همگی خوشرو و خوش‌خلق بودند و کسی از پهلوی آن حضرت آزاری نمی‌دید. و درشت نبودند. و تندخود نبودند. و صدا بلند نمی‌کردند، و دشنام نمی‌دادند. و کلمه بدی از ایشان صادر نمی‌شد. و عیب مردم را ذکر نمی‌کردند. و مداحی مردم نمی‌فرمودند.
اگر بدی می‌دیدند تغافل می‌فرمودند. و هیچ دشمنی از ایشان مأیوس نبود، و هیچ امیدواری از آن جناب ناامید نمی‌شد.
و سه چیز را از خود دور کرده بودند: مجادله نمی‌فرمودند؛ و بسیار حرف نمی‌فرمودند؛ و کاری که فایده نداشته باشد متعرض نمی‌شدند. و سه چیز از امور مردم را ترک کرده بودند: کسی را مذمت نمی‌فرمودند؛ و عیبجویی کسی نمی‌کردند و لغزشهای مردم را پی نمی‌رفتند؛ و سخنی نمی‌فرمودند مگر کلامی که در آن امید داشته باشند.
و چون شروع به سخن می‌فرمودند، اهل مجلس چنان خاموش می‌شدند و سرها به زیر می‌افکندند که گویا مرغ بر بالای سرشان نشسته (و این مثلی است در میان عرب در بسیاری سکوت و حرکت نکردن) و چون ساکت نمی‌شدند ایشان سخن می‌گفتند. و در حضور آن حضرت منازعه نمی‌کردند. و در میان سخن یکدیگر سخن نمی‌گفتند. با ایشان در خنده و تعجب موافقت می‌فرمودند. و اگر غریبی می‌آمد، خلاف آداب او را عفو می‌فرمودند، و اگر بی‌ادبانه حرف می‌گفت از او می‌گذرانیدند و صحابه را نصیحت می‌فرمودند که اگر صاحب حاجتی بیاید او را اعانت کنید و به من برسانید. و قبول ثنا نمی‌فرمودند از مداحان، مگر کسی که در برابر نعمتی به اندازه مدح کند. و در میان سخن کسی سخن نمی‌فرمودند تا او حرف خود را تمام می‌کرد، مگر این‌که از حد تجاوز می‌کرد و بدی می‌گفت، که او را نهی می‌فرمودند یا برمی‌خاستند. فرمود که: پرسیدم از سکوت آن حضرت.
فرمود که: سکوتشان بر چهار قسم بود: یا بر سبیل حلم بود که در برابر درشتگویی ساکت می‌شدند؛ یا بر سبیل حذر و اندیشه از ضرر سخن بود؛ یا از برای این بود که اندازه ملاطفت به هر یک را ملاحظه می‌فرمودند، که جمیع را در گوش دادن به سخن ایشان و نظر کردن به سوی ایشان در یک مرتبه بدارند؛ یا تفکر در امور دنیا و آخرت می‌فرمودند. و آن حضرت حلم را با صبر جمع فرموده بودند. پس هیچ امری ایشان را از جا به در نمی‌آورد، و از هیچ ناخوشی به تپش نمی‌آمدند.
و چهار خصلت در آن حضرت مجتمع شده بود: کارهای خیر را مداومت می‌فرمودند که مرم پیروی ایشان نمایند؛ و جمیع قبایح را ترک می‌فرمودند که مردم نیز ترک کنند؛ و رأی خود را به کار می‌فرمودند در چیزی که صلاح امت در آن بود؛ و قیام به امری می‌نمودند که خیر دنیا و آخرت ایشان را می‌دانستند. و کلینی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که: در رسول خدا صلی الله علیه و آله سه صفت بود که در هیچ کس غیر آن حضرت نبود: سایه نداشت؛ و از هر راهی که می‌گذشت تا دو روز یا سه روز هرکه می‌گذشت از بوی خوش آن حضرت می‌دانست که حضرت از این راه عبور فرموده؛ و به هیچ سنگی و درختی نمی‌گذشت مگر این‌که آن حضرت را سجده تعظیم می‌کردند. و به سند دیگر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: چون حضرت رسالت پناه را در شب تاریک می‌دیدند، نوری از روی مبارکش ساطع بود مانند ماه.
و در اخبار دیگر وارد شده است که: شبهای تار که حضرت در کوچه‌ها عبور می‌فرمودند نور چهره مبارکش بر در و دیوار می‌تابید مانند ماهتاب.
و در حدیث دیگر از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه وارد است که: آن حضرت در هر مجلسی که می‌نشستند نوری از جانب راست و از جانب چپ آن حضرت ساطع بود که مردم می‌دیدند.
و منقول است که: یکی از زنان آن حضرت در شب تاری سوزنی گم کرده بود؛ آن حضرت که داخل حجره او شد به نور روی آن حضرت آن سوزن را یافت. و عرق مبارک آن حضرت را می‌گرفتند و داخل بوهای خوش می‌کردند، هیچ شامه‌ای تاب آن نمی‌آورد. و در هر ظرفی که مضمضه می‌فرمود، به مثابه مشک، خوشبو می‌شد. و هرگز مرغ از بالای سر آن حضرت پرواز نمی‌کرد. و از پشت سر می‌دید چنانچه از پیش رو می‌دید. و در خواب و بیداری، به یک نحو می‌شنید.
و در بعضی اخبار آمده که: چون مُهر نبوت را می‌گشود نورش بر نور آفتاب زیادتی می‌کرد. و هرگز مدفوع آن حضرت را کسی ندید؛ زمین فرو می‌برد. و بر هر چهارپایی که سوار می‌شد هرگز آن پیر نمی‌شد تا مردن. و بر هر درختی که می‌گذشت بر آن حضرت سلام می‌کرد. و هرگز مگس و حیوانات دیگر بر بردن آن حضرت نمی‌نشست. و رعب آن حضرت یکماهه راه در دلها تأثیر می‌کرد. و از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است که: هرگز آن حضرت نان گندم تناول نفرمود، و از نان جو هرگز سه مرتبه متوالی سیر نخورد. و چون از دنیا رفت زرهش نزد یهودیی به چهار درهم مرهون بود، و هیچ طلا و نقره از او نماند با آن که عالم مسخر او شده بود و غنیمتهای عظیم از کفار به دست او آمده بود، و روزی بود که سیصدهزار درهم و چهارصد هزار درهم قسمت می‌فرمود، و شب سائل می‌آمد و سؤال می‌کرد، می‌فرمود که: والله که نزد آل محمد امشب یک صاع جو و یک صاع گندم و یک درهم و یک دینار نیست.
و منقول است که بر الاغ بی‌پالان سوار می‌شدند. و نعلین خود را به دست مبارک پینه می‌کردند. و بر اطفال سلام می‌کردند. و بر روی زمین با غلامان چیزی تناول می‌فرمودند، و می‌فرمودند که: به روش بندگان می‌نشینم، و به روش بندگان طعام می‌خورم؛ و کدام بنده از من سزاوارتر است به تواضع و بندگی خدا. و اگر غلامی یا کنیزی آن حضرت را به کاری می‌خواند اجابت می‌فرمودند. و عیادت بیماران فقرا می‌کردند. و مشایعت جنازه‌ها می‌فرمودند.
و به اسانید معتبره منقول است که: ملکی از جانب خداوند عالمیان به نزد آن حضرت آمد و گفت: خدا سلامت می‌رساند، که اگر خواهی، صحرای مکه را تمام برای تو طلا می‌کنم.
سر به سوی آسمان کرد و گفت که: خداوندا می‌خواهم که یک روز سیر باشم و تو را حمد کنم، و یک روز گرسنه باشم و از تو طلب نمایم.
خواستیم که این رساله به ذکر قلیلی از مکارم اخلاق آن حضرت معطر گردد. و اگرنه این رساله بلکه کتابهای بسیار از عهده ذکر صدهزاریک اوصاف آن جناب بیرون نمی‌آید.

خواندن 4297 دفعه

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.