اشاره
یا أباذر أعبد الله کأنک تراه؛ فان کنت لا تراه فانه یراک.
ای ابوذر خدای را چنان عبادت کن که گویا او را میبینی؛ پس اگر تو او را نبینی او تو را میبیند.
چنین گوید مترجم این حدیث شریف که: این مضمون به سندهای معتبر از آن حضرت منقول است چنانچه نقل کردهاند که پرسیدند از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله از معنی احسان که خداوند عالمیان امر فرموده به آن. حضرت این کلام را در جواب فرمودند.
و باید دانست که کلمات معجزآیات حضرت رسالتپناهی صلی الله علیه و آله به مقتضای حدیث اعطیت جوامع الکلم در هر کلمهای از آنها با نهایت ایجاز لفظ، انواع حِکَم و حقایق ربانی مُندَرِج و مُنطَوی است و همه کس در خور قابلیت و استعداد خود از آن بهره و نصیبی دارد. و اگر در هر فقرهای آنچه بر این بیبضاعت ظاهر گردیده استیفا کنم، بر هر یک کتابی میباید نوشته شود ولیکن به مقتضای ما لا یدرک کله لا یترک کله اکتفا به محض ترجمه ننموده، به قدری از تفصیل و تبیین قناعت مینمایم.
و تبیین این فقره علیه موقوف بر چند فصل است:
فصل اول: در رؤیت است
بدان که رؤیت را بر دیدن به چشم اطلاق میکنند و بر نهایت انکشاف و ظهور نیز اطلاق میکنند گو به چشم دیده نشود.
و ضروری مذهب شیعه است که خدا را به چشم نتوان دید، زیرا که جسم و جسمانی نیست و حصول او در مکان محال است. و چیزی که چنین باشد محال است که به چشم دیده شود. و آنچه در آیات و اخبار در شأن باری تعالی به لفظ رؤیت واقع شده مراد از آن، معنی دویم است زیرا که ظهور او نزد عارفان زیاده از ظهور امری است که به چشم دیده شود.
چنانکه به اسانید معتبره از حضرت امام العارفین و یعسوب الدین امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که از او پرسیدند که: یا امیر المؤمنین خدای خود را دیدهای؟ فرمود که: تا خدا را ندیدم، هرگز او را عبادت نکردم. سائل پرسید که: خدا را به چه کیفیت دیدی؟ فرمود که: خطا کردی. به چشم ندیدم، و چشم، او را نتواند دید ولیکن دل او را به حقیقت ایمان و یقین دیده است.
و به روایت دیگر مثل این سؤال از حضرت مبینالحقائق جعفر بن محمد الصادق علیه السلام نمودند و آن حضرت چنین جواب فرمود.
و جناب نبوی در این عبارت به این معنی اشارت فرمودهاند که: گویا او را میبینی یعنی: او را نتوان دید. اما در مقام عبادت از بابت کسی باش که شخصی را بیند و در حضور او خدمت کند، و در مرتبه یقین، خود را به درجه عارفان که اقوی از مشاهده و عیان است برسان.
و ممکن است که معنی دویم رؤیت مراد باشد، و مراد غایت مرتبه انکشاف باشد.
و چون این قسم از انکشاف مخصوص انبیا و ائمه است و از ابوذر و مثل او متصور نیست، فرمود که: چنان عبادت کن که گویا به آن مرتبه رسیدهای. چنانچه رؤیت در تتمه سخن به این معنی است زیرا که خدا اشیا را به چشم نبیند و او را جارحه و عضو نباشد.
و باید دانست که عبادت عبارت از نهایت مرتبه خضوع و شکستگی و فروتنی است و لهذا نزد غیر معبود حقیقی که بخشنده وجود و حیات و جمیع نعمتها و کمالات است سزاوار نیست. و چون خدمت و عبادت باید که درخور معبود باشد، هر چند مخدوم بزرگوارتر است، خدمت او را با شرایط به جا آوردن دشوارتر است، چنانچه اشرف مُکونات اقرار به عجز نموده میفرماید که: ما عبدناک حق عبادتک. یعنی: (الها) عبادت نکردهایم تو را چنانچه تو سزاوار پرستیدنی.
و اعلای مراتب عبادت عابدان اقرار ایشان است به عجز از عبادت با نهایت سعی و بذل طاقت. و چون حق سُبحانه و تعالی میدانست که عقول خلایق از ادراک چگونگی عبادت او قاصر است، تا آداب عبادت تعلیم نفرمود، تکلیف ننمود. و جمعی را که به لطف کامل خود از جمیع گناهان معصوم گردانیده محرم ساحت کبریای خود گردانید و در علم و عمل به درجه قُصوی رسانید و زبان مکالمه و مناجات تعلیم ایشان نمود، ایشان را به تکمیل خلایق فرستاد که راه بندگی تعلیم ایشان نمایند چنانچه بلاتشبیه اگر بیگانه را که از طور و آداب مجالس ملوک اطلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآوردند و کسی از مقربان که آداب شناس آن درگاه است معلم او نباشد، البته از او حرکتی چند بیادبانه صادر خواهد شد که لایق آن مجلس شریف نباشد و مستحق ملامت بوده باشد.
پس کسی را به خاطر نرسد که به مجلس قرب ملک الملوک بدون پیروی طریق شرع مقدس نبوی میتواند رسید، یا به هر عبادت اختراعی که به خاطر او یا ناقصی مثل او که به وحی الهی نداند، رسیده باشد، مقرب آن جناب میتواند گردید. اگر دیده بصیرت تو را به نور ایمان روشن سازند و در دقایق آدابی که در هر عبادتی مقرر ساختهاند تفکر نمایی خواهی دانست که به سر پنجه سست حواس و اوهام، و کمند نارسایی عقل مستهام بر این قصر رفیع برنمیتوان آمد، و بدون متابعت اخیار به مراتب کمال فایز نمیتوان شد.
فصل دویم: در غرض از خلق آسمان و زمین و ... است
بدان که از آیات بسیار و احادیث بیشمار مکشوف و ظاهر است که غرض از خلق آسمان و زمین و عرش و کرسی و جمیع مخلوقات، معرفت و عبادت است و هر دو بر یکدیگر بسته است. نه معرفت کامل و علم نافع بدون عبادت حاصل میشود، و نه عبادت شایسته بدون معرفت و علم میسر میگردد. چنانچه تمثیل کردهاند علم را به چراغ، و عبادت را به پیمودن راه. اگر چراغ در دست داشته باشی و بر یک مقام ایستاده باشی بغیر چند ذرع مسافت را نبینی، و هر چند بیشتر میروی بر تو بیشتر ظاهر میگردد، بلکه عمل، روغن این چراغ است. اگر چراغ را مدد روغن نرسد، زود منطفی میشود.
و بدان که هر عمل را روحی و بدنی میباشد. بدن عمل عبارت از اصل اعمالی است که نام آن عبادت را بر آن اطلاق میکنند، و روحش عبارت از آداب و شرایط و کیفیاتی است که کمال آن عمل به آنهاست، مانند اخلاص و حضور قلب، و سایر شرایطی که در قبول نماز در کار است. پس نماز بدون این شرایط از بابت جسد بیروح است؛ چنانچه قالب بیروح از او کاری نمیآید، همچنین نماز بیشرایط چندان ثمرهای نمیبخشد. نمیبینی که خداوند عالمیان در وصف نماز میفرماید که: ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر. یعنی: نماز نهی و منع میفرماید از بدیها و اعمال ناشایست. پس نماز من و تو که ما را از بدیها بازنمیدارد از نقصان شرایط و آداب است.
فصل سیم: در شرایط اعمال است
بدان که شرایط اعمال را در این رساله احصا نمیتوان نمود ولیکن اشاره به بعضی از شرایط که این کلمه جامعه به آن اشارت دارد مجملا مینماید.
از جمله ارواح عبادات که به سبب آن مورث ثمرات میشود، و از عادات امتیاز به هم میرساند نیت است.
چنانچه منقول است از رسول خدا صلی الله علیه و آله که: انما الاعمال بالنیات. یعنی: عمل نیست عمل، مگر به نیت.
و کُلَینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که: رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود که: نیت مؤمن بهتر است از عمل او، و نیت کافر بدتر است از عمل او، و هر عمل کنندهای موافق نیت خود عمل میکند.
و ایضا از آن حضرت روایت نموده که در تفسیر این آیه: لیبلوکم أیکم أحسن عملا یعنی: تا بیازماید شما را که کدام یک از شما نیکوکارترید که حضرت فرمود که: مراد این نیست که هر که بیشتر عمل کرده باشد، بلکه مراد این است که: هر که عملش درستتر و به صواب و حق نزدیکتر باشد. و عمل صواب آن است که با خوف الهی و نیت صادق و درست باشد. و باقی ماندن بر یک عمل، و سعی نمودن که از برای خدا خالص گردد بهتر است از اصل عمل. و عمل خالص آن است که نخواهی که کسی غیر خدا تو را بر آن کار مدح و ستایش نماید. و نیت بهتر است از عمل، بلکه همین نیت، عمل است و بس. بعد از این فرمودند که: قل کل یعمل علی شاکلته. یعنی: بگو (ای محمد) که هر کس کار میکند بر شاکله نیت است.
و در معنی نیت اشتباه بسیار واقع شده و اکثر به اصل حقیقت آن راه نیافتهاند. بعضی از عوام را گمان این است که نیت آن لفظی است که به آن تلفظ مینمایند در هنگام شروع کردن به وضو و نماز و غیر آن، هرچند در خاطر ایشان معنی نیت نباشد. و این به اجماع، لغو و بیفایده است.
و بعضی که از این درجه ترقی نمودهاند، نیت را به خاطر گذرانیدن آن الفاظ، و تعقل معانی آنها میدانند. و این نیز خطاست زیرا که ثمره نیت، اخلاص در عمل است و عمل را از شرک و ریا بیرون آوردن. و ظاهر است که این معنی باعث اخلاص نمیشود. مثلا اگر شخصی تارکالصلات باشد و هرگز نماز نکند و روزی بشنود که بزرگی به مسجد آمده و زری به صلحا قسمت مینماید، و از برای همین غرض وضو بسازد و به مسجد بیاید و در برابر آن بزرگ به همین قصد متوجه نماز شود و در خاطر بگذراند که نماز واجب پیشین میگزارم از برای رضای خدا، و جمیع اعمال نماز را به جا آورد، با آن که نیت به آن معنی را با جمیع افعال صلات به جا آورده، البته نماز او باطل است. پس معلوم شد که آن، نیت نیست و نفعی ندارد.
بلکه تحقیق معنی نیت آن است که بر دو معنی اطلاق میتوان کرد، که هر دو در کار است و یکی در غایت آسانی است و دیگری در نهایت دشواری.
اما اول، عبارت از آن است که: مقارن فعل، قصد کردن خصوص آن فعل داشته باشد و از روی سهو و غفلت به جا نیاورد. مثل آن که شخصی به قصد غسل جنابت به حمام رود و در حمام فراموش کند که جُنُب است؛ و به قصد دیگر سر به آب فرو برد و بیرون آید. این شخص نیت غسل نکرده و آن سر به آب فرو بردن او غسل جنابت نیست. و اگر به خاطر داشت و به این مطلب سر فرو برد، غسل کرده و نیت داشته هر چند به لفظ در نیاورد و آن معانی را به خاطر نگذراند.
و نیت به این معنی بسیار نادر است که کسی از آن خالی باشد چنانچه بعضی از محققین گفتهاند که: اگر ما را تکلیف میکردند که افعال را بینیت بکنیم تکلیف مالایُطاق بود.
و اما دویم، پس آن عبارت است از غرض و علت و باعثی که آدمی را محرک و داعی بر فعل است. و افعال اختیاریه عُقلا از این خالی نمیباشد. مثل آن که شخصی متوجه بازار میشود، از او میپرسی که: به کجا میروی؟ میگوید که: به بازار میروم. این نیت به معنی اول است که در نفس او هست و بعد از سؤال اظهار مینماید. و اگر بگوید که به جای دیگر میروم دروغ گفته و از خلاف نیت خود خبر داده. و بعد از آن که از او میپرسی که: چرا به بازار میروی؟، میگوید: میروم که متاع بگیرم. این نیت به معنی دویم است، زیرا که چیزی که باعث حرکت او شده است همین امر است.
و اصل این نیت مشکل نیست اما اخلاص در این نیت در غایت صُعوبت است و مدار کمال و پستی و زیادتی و نقصان عبادت بر اخلاص این نیت است و این اخلاص را در وقت نماز به چشم بر هم گذاشتن و حرکات وسواسیانه کردن تحصیل نمیتوان نمود، بلکه در مدت مُتمادی به ریاضات و مجاهدات و تفکرات صحیح بعد از توفیق الهی قدری از آن را تحصیل میتوان نمود زیرا که این نیت تابع حالت آدمی است؛ تا حال خود را متبدل نسازی نیت متبدل نمیشود. چنانچه در حدیث سابق حضرت صادق علیه السلام به این اشاره فرموده که شاکله - که به معنی طریقه و حالت است - در آیه به نیت تفسیر فرمود.
و توضیح این معنی موقوف بر ذکر بعضی از مراتب نیت است.
بدان که بنای این عالم بر حبّ و محبت است و هر کسی را محبوب و مقصودی است که آن مطلب در نظر او عظیم است و سایر اشیا را به تبعیت آن میطلبد و تحصیل آن مطلوب در جمیع اعمال، نیت اوست، و آن مطلوب، غرض صحیح میباشد و غرض فاسد میباشد.
اما اغراض فاسده، افراد بسیار دارد. مثلا یک شخص در نظر او مال بسیار، عظیم و بزرگ است و شیطان آن را در نظر او زینت داده و محبت آن در صمیم قلبش جا کرده، پیوسته فکر و خیال او متوجه تحصیل آن است. اگر بشنود که نمازی هست که هرکه میکند مالش زیاد میشود، التبه به آن مبادرت مینماید و اگر بشنود که نمازی هست که هرکه میکند صد هزار درجه بهشت به او میدهند، مطلقا رغبت نمینماید. و اگر نماز شبانه روزی را میکند از جهت این میکند که مبادا مردم به او بیاعتقاد شوند و مالش را بگیرند، یا خدا مال را از او سلب کند. صاحب این حالت تا این حال با او هست مالپرست است و معبود او مال است و نیت او تحصیل مال است در جمیع مراتب. و اشاره به این معنی است آن حدیث نبوی که فرمود که: ملعون است ملعون است هر که بپرستد دینار و درهم را. زیرا که هیچ کس دینار و درهم را سجده نکرده است، بلکه این پرستیدن مراد است. و اگر غرض او محض این مطلب خسیس باشد، عبادات او باطل است. و اگر این مطلب بسیار در نفس او مستقر نشده باشد و مطلب اخروی هم منظور او باشد، مُرائی است و در بُطلان عبادتش اشکالی هست، و مشهور، بطلان است.
و یک شخص دیگر در نظر او مال چندان اعتبار ندارد. جاه و اعتبار میطلبد و این را معشوق خود ساخته و از پی معشوق خود میگردد. هر جا که او را مییابد به آن میل میکند و در جمیع اعمال خود ملاحظه مینماید که اگر مؤید اعتبار و جاه دنیای او هست، میکند و الا ترک میکند و پیوسته متفحص عبادتی است که در ثواب آن نوشته باشند که در نظرها عزیز میشود و بزرگ میشود؛ آن را به جا میآورد. و اگر صاحب منصبی را در عزت میبیند، چون جاهی که معشوق اوست نزد او میبیند به او میل میکند، و آن صاحب منصب فریب میخورد و گمان میکند که عاشق کمالات اوست. چون از درجه اعتبار ساقط شد و مطلوب او از آن مفارقت کرد و به دیگری پیوست، به جانب دیگری میل میکند.
لهذا حق سبحانه و تعالی به جهت اینکه خداپرست و جاهپرست و دنیا پرست از یکدیگر ممتاز شوند، اهل حق را در غالب احوال، فقیر و منکوب میدارد و مال و جاه با اهل باطل میباشد. چنانچه در هنگام استیلای دولت اسلام چون دنیا و دین در یک جا مجتمع بود، اعوان و انصار بسیار شدند، و بعد از وفات حضرت رسال که پادشاهت به دشمنان دین رسید و دین و دنیا از یکدیگر جدا شد، دینطلب و دنیاطلب نیز جدا شدند و قلیلی به جانب حق ماندند، و همچنین در زمان استیلای حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه و زمان ابتلای حسنَین صلوات الله علیهما.
و صاحب این مرتبه نیز مثل صاحب مرتبه سابق است.
و اغراض فاسده دنیوی بینهایت است، و این دو فرد بر سَبیل مثال مذکور شد. و اعظم آفات عبادات، این نیات فاسده است، و در مرتبه شرک به خداست.
چنانچه ابن بابویه رحمهالله علیه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه روایت کرده که: رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود که: اجتناب کنید از ریا، به درستی که آن شرک است به خدا. مُرائی را در روز قیامت به چهار نام میخوانند: ای کافر، ای بدکردار، ای مکار، ای زیانکار! ثواب عمل تو برطرف شد و مزد تو باطل شد و تو را در این روز بهرهای نیست. برو مزد خود را بطلب از کسی که از برای او کار کردی.
و به سند صحیح از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده که حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: در روز قیامت جماعتی را حق تعالی امر فرماید که به جهنم برند. پس خطاب فرماید به مالک که: بگو به آتش که قدمهای ایشان را نسوزاند، که ایشان به پای خود به مساجد میرفتند؛ و روی ایشان را نسوزاند، که وضو را تمام و کامل به جای میآوردند؛ و دستهای ایشان را نسوزاند، که به دعا به درگاه من برمیداشتند؛ و زبان ایشان را نسوزاند، که بسیار قرآن میخواندند. پس خازِن جهنم به ایشان گوید که: ای اشقیا چه کردهاید که با این اعمال، مستحق جهنم شدهاید؟ ایشان گویند که: ما کارهای خود را از برای غیر خدا میکردیم. در این روز به ما گفتند که: مزد خود را از کسی بگیرید که کار از برای او کردهاید.
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که: لقمان فرزند خود را وصیت کرد که: ریا کننده را سه علامت است: چون تنهاست، در عبادت کَسل و سستی مینماید؛ و در نزد مردم مردانه به عبادت میایستد؛ و هر کار که میکند توقع دارد که او را بر آن کار ستایش کنند.
و علی بن ابراهیم به سند خود روایت کرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: کسی که به ریای مردم نماز گزارد او مشرک است؛ و کسی که زکات به ریای مردم دهد مشرک است؛ و کسی که روزه به ریای مردم گیرد مشرک است؛ و کسی که حج به ریای مردم کند مشرک است؛ و هر که فرموده خدای را برای مردم کند مشرک است؛ و خدا قبول نمیکند عمل ریا کننده را.
و کلینی به اسناد خود از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که: هر ریایی شرک است. به درستی که هر که از برای مردم کار کند مزدش بر مردم است، و هر که از برای خدا کار کند مزدش بر خداست.
و به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده که: هر بندهای که باطن خود را نیکو کند و نیت خود را درست کند، نگذرد روزی چند مگر اینکه خدا نیکی او را بر خلق ظاهر گرداند؛ و هرکه باطن خود را بد دارد، نگذرد روزی چند مگر اینکه خدا بدی او را ظاهر گرداند.
و در حدیث دیگر فرمود که: هر که اندکی از عمل را از برای خدا بکند خدا زیاده از آن بر خلق ظاهر سازد؛ و کسی که بسیاری از اعمال را با تَعَبِ بدن و بیداری شبها به قصد ریا بکند، البته عمل او را در نظر آن جماعت که ایشان را منظور داشته سهل و اندک نماید.
و آیات و اخبار در این باب بسیار است.
و علاج ریا به این نحو میشود که: اغراض فاسده و مطالب دنیهای که در نفس او مستقر گردیده، قلع نماید به توسل به جناب اقدس ربانی، و تفکر در فنای این نشئه فانی و بیاعتنایی مال و جاه و اعتبارات آن، و در اینکه کسی بدون اعانت الهی قادر بر نفع این کس نیست، و تفکر در عظمت عقوبات و وسعت رحمت و مَثوبات الهی. تا آن که آن مطالب عظیمه در نظرش عظیم شود و مطلب سهل، بدی و حقارتش بر او مُنکَشف گردد. و الا با وجود این شهوات در نفس، اخلاص میسر نیست.
چنانچه نقل کردهاند که: شخصی در پای درختی نشسته بود و میخواست مشغول ذکر باشد و با حضور قلب عبادت کند. جانوری چند بر درخت جمع شدند و آوازها بلند کردند. از حضور قلب بازماند. برخاست و متوجه دفع ایشان شد. چون مشغول شد باز جمع شدند، و چندان که ایشان را میراند فایده نمیکرد. شخصی رسید و گفت: ای برادر تا این درخت باقی است از این جانوران خلاص ممکن نیست. اگر خلاصی میخواهی درخت را برکن. چنین کرد و فارغ شد.
همچنین در دل آدمی تا درخت محبت دنیا و غیر آن ریشه دارد مرغان خواهشها و خیالات را دفع نمیتوان کرد.
و اما اغراض صحیحه، یک درجه، درجه اوساط ناس است، و نهایت مرتبه اخلاص ایشان آن است که عمل خود را از ملاحظه زید و عمرو و تحصیل مال و منصب مبرا ساخته، غرض اخروی منظور ایشان باشد. و گاه در مقام خوفاند و خوف عظیم بر ایشان غالب است؛ عبادات را از ترس جهنم به جا میآورند و گاه، رجا بر ایشان غالب است و برای طمع بهشت عبادت میکنند. و اگرچه خلافی هست در اینکه آیا عبادت ایشان با این نیت صحیح است یا نه، اما حق این است که صحیح است، خصوصا وقتی که مُنضَم باشد با یکی از معانی که بعد از این مذکور خواهد شد. و بنا بر تحقیقی که گذشت که به محض خطور بال، نیت درست نمیشود، معلوم است که تکلیف گذشتن از این مرتبه نسبت به غالب ناس تکلیف ما لا یُطاق است.
اما این عبادات در درجه نقص است زیرا که این مرد خود را پرستیده فی الحقیقه نه خدا را. زیرا که مطلبش دفع ضرر از خود است و جلب نفع به سوی خود. بسیار است که عملی را میشنوند که احادیث بسیار وارد شده است که باعث قرب به خدا میشود، یا باعث خشنودی خدا میگردد، مطلقا محرک در نفس ایشان به هم نمیرسد. و اگر بشنوند که هر که فلان عمل را به جا میآورد کاسهای در بهشت به او میدهند که چندین هزار لون طعام در او هست، یا حوریهای با نهایت جمال به او میدهند، با نهایت رغبت به جا میآورند. و اگر کسی را حق سبحانه و تعالی از این مرتبه نجات بخشد، درجات مختلفه بالاتر از این هست.
اول: عبادت شاکران است، که ملاحظه نعمتهای غیرمتناهی الهی باعث عبادات ایشان است. چه، عقل حکم میکند که شکر مُنعِم واجب است خصوصا چنین منعمی که جمیع نعمتها منتهی به او میشود و اصل نعمتها که وجود است از اوست و جمیع اعضا و جوارح و قوا از عطایای اوست و جمیع آسمان و زمین و کواکب و آفتاب و ماه و عرش و کرسی و ملک و جن و وحوش و طیور را از برای منفعت بنیآدم خلق کرده و در هر لحظه بر بدن هر فردی از افراد بشر در حفظ و تربیت و تغذیه و تنمیه چندین هزار نعمت دارد، و بر روح محبان و دوستان در هر آنی صدهزار نوع لطف و رحمت از افاضات و هدایات و توفیقات میفرماید، و در عین کفران و معصیت، منع لطف خود نمیفرماید.
چنانچه در خبر آمده که: خدا با هر یک از بندگان به نوعی لطف میفرماید که گویا بغیر این بنده بندهای ندارد و هزارگونه احتیاج به او دارد؛ با آن که خالق جمیع بندگان و بینیاز از عالمیان است. و بنده با خداوند به نوعی سلوک مینماید که گویا خدایان دیگر دارد و به او هیچ احتیاج ندارد؛ با اینکه خداوندی بجز او ندارد و مالک ضرر و نفع او بغیر او نیست.
و از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه منقول است که: جمعی عبادت الهی کردند برای رغبت در ثواب. این عبادت تاجران است. و جمعی عبادت الهی کردند از ترس عذاب. این عبادت غلامان است. و جمعی عبادت خدا کردند برای شکر او. این عبادت آزادان است.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات الله علیه منقول است که: اگر خدا مردم را امیدوار نمیگردانید و نمیترسانید به بهشت و دوزخ، هر آینه بر مردم واجب بود که او را اطاعت کنند و عصیان او ننمایند برای تفضل و احسانهایی که نسبت به ایشان کرده است، و برای نعمتهایی که بیش از استحقاق به ایشان کرامت فرموده است.
و تفکر در آلا و نعمای الهی نهایت ندارد، کما قال تعالی: و ان تعدوا نعمهالله لا تحصوها. و این تفکر از اعظم عبادات است و موجب مزید محبت و قرب و داعی و باعث بر فعل عبادات، و صارف از مَنهیات و محرمات است.
دویم: عبادت جمعی است که باعث ایشان بر عبادت، تحصیل قُرب حضرت باری جل شأنه است. و مراد از قرب، نزدیکی مکانی و زمانی نیست زیرا که خداوند عالمیان از مکان و زمان منزه است.
و قرب الهی را معانی بسیار است. به بیان دو معنی در این رساله مختصره اکتفا مینماید: یکی قرب به حسَب مرتبه و کمال است. یعنی که چون حضرت واجب الوجود کامل من جمیع الجهات است و نقص در ذات و صفات او به هیچ وجه راه ندارد و ممکن تمام، نقص و عجز و ناتمامی است و از این جهت نهایت تقابل و تبایُن در میان واجب و ممکن حاصل است و هر چند یک نقص از نقایص خود را ازاله مینماید و از فیاض علی الاطلاق کمالی از کمالات بر او فایض میگردد، او را فیالجُمله نزدیکی معنوی به هم میرسد. چنانچه اگر دو کس با یکدیگر در اخلاق، تضاد و تباین داشته باشند میگویند که از یکدیگر بسیار دورند، و اگر یکی از ایشان اخلاق دیگری را کسب کند میگویند که به او پارهای نزدیک شد. اگرچه صفات واجب و ممکن را به یکدیگر ربطی نیست و کمالات ممکن به صدهزار نقص آمیخته است اما بلاتشبیه یک نوع آشنایی و ارتباطی به هم میرساند که از او به قُرب تعبیر میتوان نمود. و چون عبادات ظاهره لطف است در عبادات باطنه، و هر عبادتی مورث تکمیل کمال و خُلقی است در نفس پس ممکن است که در عبادت، منظور آدمی تحصیل این امر باشد.
و درجات و مراتب این قرب نامتناهی است و تفصیل این معنی انشاء الله در مقام دیگر بیان شود.
و معنی دیگر قرب به حسب تذکر و محبت و مصاحبت معنوی است چنانچه اگر کسی در مشرق باشد و دوستی از او در مغرب باشد و پیوسته این دوست در ذکر محبوب خود باشد و از خاطر او محو نشود و به زبان، نشر کمالات او نماید و به اعضا و جوارح، مشغول کارهای او باشد، به حسب قرب معنوی به او نزدیکتر است از بیگانه، یا دشمنی که در پهلوی او نشسته باشد.
و ظاهر است که از کثرت عبادت و ذکر، این معنی به حصول میآید. سیم: عبادت جمعی است که باعث ایشان حیای از خداوند عالمیان است. و این درجه کسی است که به نور ایمان دل او منور شده و حسن طاعات و قُبح سیئات کماهی بر او ظاهر گردیده و در مقام معرفت به درجه کمال رسیده. پیوسته در یاد خداوند خود است و همیشه متذکر این معنی هست که خداوند عالمیان بر دقایق امور و ضمایر نیات او مطلع است و عظمت و جلال الهی پیوسته بر دل او جلوهگر است.
و این معنی باعث اوست بر فعل طاعات و ترک منهیات. چه، ظاهر است که اگر کسی مُلازمی یا غلامی داشته باشد که از او هیچ باک نداشته باشد و خوف ضرری و توقع نفعی از او نداشته باشد، در حضور او بسیاری از معاصی را شرم میکند که بهجا آورد. پس چنین کسی که در مقام مُراقبه، چنین خداوندی را حاضر داند و پیوسته در یاد او باشد، چگونه معصیتی یا ترک طاعتی از او صادر تواند شد، مگر اینکه از این مرتبه بازماند و غفلت دیده بصیرت او را کور گرداند.
چنان که منقول است که: حضرت لقمان به فرزند خود فرمود که: ای فرزند اگر خواهی معصیت خدا کنی مکانی پیدا کن که خدا در آنجا نباشد.
و به اسانید معتبره از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود که: از خداوند خود حیا بدارید چنانچه حق حیا و شرم است. صحابه گفتند که: چه کار کنیم که حیا به عمل آمده باشد؟ فرمود که: اگر خواهید که چنین باشید باید که همیشه اجل شما در برابر دیده شما باشد، و سر را و آنچه در سر است از چشم و گوش و زبان و غیر آنها از معصیت الهی باز دارید، و شکم را از حرام نگاه دارید، و فرج را از محرمات منع نمایید، و یاد کنید قبر را و پوسیده شدن و خاک شدن در قبر را. و کسی که آخرت را خواهد باید که زینت زندگانی دنیا را ترک نماید.
و عبارت این حدیث ابوذر بر این معنی بسیار منطبق است هر چند بر معانی دیگر نیز منطبق میشود.
چهارم: عبادت جمعی است که لذت عبادت را یافتهاند و کمال بندگی را فهمیدهاند و عقل ایشان مصفا شده و نفس ایشان نور یافته، با عقل موافق گردیده و شهوات نفسانی مُنکَسِر و شکسته گشته. هیچ لذتی را بر طاعت و فرمانبُرداری ترجیح نمیدهند و هیچ المی نزد ایشان بدتر از ارتکاب معصیت نیست زیرا که قباحت گناه را چنانچه باید دانستهاند. در اصل عبادت، مزد خود را مییابند و لذت خود را میبرند و سختیها و مشقتهای عبادت بر ایشان گواراست. بهشت خود را عبادت میدانند و جهنم خود را معصیت. از هر عبادتی لذتی میبرند که فوق لذات عالمیان است، و در هر قطرهای از قطرات آب دیده بهرهای میبرند؛ از یک قطره لذت خوف مییابند، و از یک قطره لذت شوق، و از قطره دیگر لذت رجا و امید بی انتها.
چنانچه به سند صحیح از حضرت امامالعارفین جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: بهترین مردمان کسی است که عاشق عبادت شده باشد و دست در گردن آن درآورده باشد و محبانه آن را در بر گرفته باشد و محبت بندگی در دل او جا کرده باشد و به جمیع بدن و اعضا و جوارح مباشر آن شده باشد و به سبب عبادت، خود را از جمیع کارهای دنیا فارغ ساخته باشد و به سبب آن پروا نداشته باشد که روزگار او به آسانی یا به دشواری.
و صاحب این مرتبه را از لذات جسمانی چندان لذتی نباشد، بلکه در بهشت نیز عمده لذت او از عبادت و قرب باشد.
چنانچه از حضرت جعفر بن محمد صلوات الله علیه منقول است که: خداوند عالم میفرماید که: ای بندگان بسیار تصدیق کننده که تصدیق پیغمبران من چنانچه باید کردهاید و فرمان مرا قبول نمودهاید! تنعم نمایید و لذتها ببرید از عبادت من در دنیا؛ به درستی که به عبادت تنعم خواهید کرد در آخرت.
ای عزیز چنانچه در بدن آدمی حواس جسمانیه هست که به آن تمیز در میان محسوسات مینماید، در روح آدمی نیز مثل آن هست که به آن تمیز میان حقایق و معانی میکند. و چنانچه حواس جسمانی به آفتها از کار خود باز میماند، حواس روحانی را نیز آفتها میباشد، مثل آن که ذائقه صحیح، نیک و بد مطعومات را میشناسد و چون بیمار شد و مزاج او از اعتدال منحرف شد، شیرین در ذائقه او تلخ مینماید و بر ذائقه او اعتماد نمیماند. همچنین روح و عقل آدمی تا به شهوات جسمانی آفت نیافته، در ذائقه او اعمال نیکو و اخلاق پسندیده، لذیذ و خوش آینده است و اطوار قبیحه و اعمال شنیعه از زهر در کام او ناگوارتر است.
و چنانچه دیده سر تا صحیح است بر او اعتماد میشاید و چون سبل بر او پرده انداخت نیک و بد را نمیشناسد، همچنین دیده جان تا به نور ایمان روشن است حق را چنانچه باید میبیند و باطل را میشناسد. و چون سبل معاصی و بدیها نور آن را مستور گردانید، بد را نیک میبیند و نیک را بد میداند و نیک و بد را به شهوتهای نفس میشناسد.
لهذا از طاعت گریزان است و معصیت را خواهان. و همچنین نظیر هر حاسه از حواس در روح آدمی هست، و صحت و بیماری میدارد.
و انشاءالله در محل دیگر تحقیق معنی قلب و نور و ظلمت آن و کوری و بینایی آن بیان خواهد شد.
پنجم: عبادت محبان است که به سبب کثرت عبادت و بندگی به درجه محبت که اعلای درجات کمال است رسیدهاند بلکه محبوبِ حقتعالی گردیدهاند. چنانچه حق سبحانه و تعالی در وصف حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه و اولاد اطهار او میفرماید که: یحبهم و یحبونه یعنی: خدا ایشان را دوست میدارد، و ایشان خدا را دوست میدارند. و هرگاه محبت کسی در دل قرار گرفت و کارفرمای بدن او شد، دیگر، باعث اعمال او، بغیر محبت چیزی نیست و بغیر رضای محبوب، چیزی نمیخواهد. و اگر در بهشت باشد و رضای محبوب نباشد آن را جهنم خود میداند، و اگر در جهنم باشد و با رضای دوست باشد آتش را گل و ریحان میداند. چنانچه حضرت خلیلالرحمن در مقام خُلت و محبت، آتش نمرود چون با رضای دوست بود، در نظر او از گل و لاله خوشنماتر بود. و به این سبب خدا آتش را برای او باغ و بستان کرد، و اگر ریحان نمیشد هم در نظر او از شقایق و ارغوان بهتر مینمود.
نمیبینی که جاهلی در عشق مَجاز به مرتبهای میرسد که اگر عبادت میکند معشوق را میخواهد، و اگر معصیت میکند برای معشوق میکند، و در خدمت معشوق هرگز به خاطر او نمیرسد که از او نفعی به من خواهد رسید یا زری به من خواهد بخشید. و اگر به بازار میرود برای این میرود که شاید او را ببیند، و اگر به باغ میرود به یاد او میرود. و محرک او در جمیع کارها همان محبت فاسد است.
همچنین محبت محبوب حقیقی بر کسی که غالب شد جمیع کارهای او مَنوط به همان محبت است، و بهشت و دوزخ در آن مقام منظور نیست، بلکه بهشت را برای این میخواهد که دوست آن را میخواهد، و جهنم را برای آن دشمن دارد که دوست آن را نمیخواهد.
چنانچه امامالمحبین امیر المؤمنین علیه السلام در دعای کمیل میفرماید که: الهی اگر مرا به جهنم درآوری و از دوستان خود جدا گردانی، اگر بر عذاب صبر کنم، چگونه بر فِراقِ تو صبر نمایم؟ و اگر بر گرمی آتش شکیبایی نمایم، چگونه تاب آورم جدایی از کرامتها و لطفهای تو را؟ و کسی که در این مرتبه از محبت باشد نزدیک گناه نمیگردد که پسندیده محبوبش نیست، و طاعت را به جان برای محبوب میکند و مزد منظورش نیست و محبت، خواب و غفلت را بر او حرام کرده.
چنانچه محبوب رب العالمین جعفر بن محمد علیه السلام میفرماید که: دوست خدا نیست آن که معصیت خدا میکند. بعد از آن شعری فرمودند که مضمونش این است که: تو معصیت الهی میکنی و محبت او را اظهار مینمایی! بسیار دور است کار تو از گفتار تو! اگر در محبت او راستگو بودی، فرمان او را ترک نمیکردی. به درستی که دوست، مطیع دوست خود میباشد.
و ایضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است که فرمود که: مردم عبادت الهی را بر سه وجه میکنند: جمعی عبادت را از برای طمع ثواب میکنند، و این عبادت حریصان است که حرص و خواهش لذات موجب بندگی ایشان شده. و طایفه دیگر عبادت را از ترس آتش میکنند. این عبادت غلامان است که از ترس سیاست آقا کار میکنند. ولیکن من عبادت خدا را برای محبت او میکنم، و این عبادت کِرام و بزرگواران است. و این مرتبه ایمنی است، چنانچه حق تعالی میفرماید: و هم من فزع یومئذ ءامنون: ایشان از ترس روز قیامت ایمناند. و میفرماید که: بگو (ای محمد) که اگر خدا را دوست میدارید پیروی من بکنید تا خدا شما را دوست دارد و گناهان شما را بیامرزد. پس فرمود که: کسی که خدا را دوست میدارد خدا او را دوست میدارد. و هر که خدا او را دوست داشت، او از ایمنان است یعنی در دنیا از شر شیاطین و هواهای نفسانی ایمن است، و در قیامت از خوف و بیم عذاب الهی نجات دارد.
و ایضا از آن حضرت مروی است که: خداوند عالمیان به حضرت موسی بن عِمران علی نبینا و آله و علیه السلام وحی فرمود که: ای پسر عمران دروغ میگوید کسی که گمان میبرد که مرا دوست میدارد، و چون شب شد به خواب میرود و از من غافل میشود. آخر نه هر دوستی میخواهد که با محبوب خلوت کند؟ اینک من - ای پسر عمران - مطلعم بر احوال دوستان خود و نظر لطف به سوی ایشان دارم. چون پرده شب ایشان را فرو گرفت دیده دلهای ایشان را میگشایم و عقوبتهای خود را در برابر دیدههای ایشان میدارم. با من به نحوی مخاطبه مینمایند که گویا روبهرو با من سخن میگویند، و گویا مرا میبینند و حاضرانه با من سخن میگویند. ای پسر عمران از دل خود خشوع و رقت برای من بیاور، و بدن خود را برای من شکسته و خاضع گردان، و از دیدههای خود در تاریکی شب آب بریز، و مرا بخوان که من به تو بسیار نزدیکم.
و رتبه محبت که اشرف سعادات است مراتب مختلفه دارد. و به این درجه علیه فایز نمیتوان شد مگر به عبادت و بندگی و متابعت شریعت مقدس نبوی.
و از جمله بواعث محبت، تفکر در نعمتهای منعم حقیقی است. و چنانچه محبتهای بشری به بسیاری الطاف و مهربانی محبوب در تزاید میباشد، همچنین حبّ حقیقی، به تفکر در نعمتها و لطفهای محبوب حقیقی که در هر لحظه صدهزار نوع از آن بر هر فردی از افراد مخلوقات دارد، زیاده میگردد.
چنانچه منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السلام که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود به اصحاب خود که: خدا را دوست دارید برای نعمتهایی که روزی شما گردانیده، و مرا دوست دارید از برای خدا، و اهل بیت مرا دوست دارید برای من.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خداوند عالمیان به همراز خود موسی بن عمران وحی فرمود که: ای موسی مرا دوستدار و مردم را دوست من گردان. موسی گفت: خداوندا من تو را محبم و به دوستی تو فایز گردیدهام؛ مردمان را چگونه دوست تو گردانم؟ فرمود که: نعمتهای مرا به ایشان بخوان و احسانهای نامتناهی مرا به یاد ایشان بیاور. چون بدانند که جمیع نعمتها و کمالات و مرغوبات از من است و از جانب من به ایشان رسیده غیر مرا یاد نکنند و پیوسته در یاد من باشند.
و شیخ طوسی علیه الرحمه در کتاب امالی از حضرت موسی بن جعفر از آبای کرام او صلوات الله علیهم روایت نموده که: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بودند با جمعی از صحابه، که در میان ایشان بودند ابوبکر و ابوعُبَیده و عمر و عثمان و عبدالرحمن، و دو کس از قُراء صحابه: عبدالله بن ام عَبد و ابی بن کَعب. پس عبدالله سوره لقمان را خواند تا به این آیه رسید که: و أسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه. و ابی سوره ابراهیم را خواند و به این آیه رسید که: و ذکرهم بأیام الله ان فی ذلک لأیات لکل صبار شکور. حضرت فرمود که: مراد از ایام الهی که مرا امر فرموده است که به یاد مردم بیاورم، نعمتها و احسانها و امثال و حکمتها و بلاهای اوست.
پس متوجه صحابه شد و فرمود که: بگویید که کدام است اول نعمتی از این نعمتها که خداوند عالمیان شما را به تذکر آنها امر فرموده؟ هر یک از ایشان نعمتی از نعمتها را گفتند از انواع خورشها و پوششها و فرزندان و زنان و غیر آنها. چون ایشان ساکت شدند، به جانب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام التفات نمود و فرمود که: ای ابوالحسن تو نیز بگو. حضرت فرمود که: پدرم و مادرم فدای تو باد! من چگونه بیان کنم در حضور تو امری را و حال آن که خدا ما را به تو هدایت فرموده و جمیع علوم و کمالات را به وسیله تو به ما فرستاده.
حضرت رسول فرمود که: باید گفت که کدام نعمت اول نعمتهایی است که خدا به تو کرامت فرموده؟ حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: اول نعمتها نعمت ایجاد است، که من هیچ نبودم، و مرا از کَتمِ عدم به وجود آورد. فرمود که: راست گفتی؛ دویم کدام است؟ فرمود که: دویم آن است که احسان فرمود و مرا از جمله صاحبان حیات و زندگانی مقرر فرمود و مانند جمادات و نباتات نگردانید. فرمود که: راست گفتی؛ سیم را بگو. فرمود که: سیم آن که مرا به بهترین صورتها که صورت انسان است خلق فرمود و به صورت حیوانات خلق نفرمود. گفت: راست گفتی؛ چهارم را بگو. فرمود که: چهارم آنکه برای من حواس ظاهره و باطنه مقرر ساخته. فرمود که: راست گفتی؛ پنجم را بگو. فرمود که: پنجم آنکه قوای عقلانی و مشاعر روحانی به من داد و بر سایر حیوانات مرا به آن زیادتی بخشید. فرمود که: راست گفتی: ششم را بگو. فرمود که: ششم آن است که مرا به دین حق هدایت نمود و از گمراهان نگردانید. فرمود که: راست گفتی؛ هفتم را بگو. فرمود که: هفتم آنکه در آخرت برای من زندگانی مقرر فرموده که نهایت ندارد. فرمود که: راست گفتی؛ هشتم کدام است؟ فرمود که: هشتم آن است که مرا مالک گردانیده و بنده کسی نگردانیده.
فرمود که: راست گفتی؛ نهم را بگو. فرمود که: نهم آن است که آسمان و زمین و آنچه در آنهاست و در میان آنهاست از خلایق، برای من خلق کرده و مُسَخر من گردانیده که برای من در کارند. فرمود که: راست گفتی؛ دهم را بگو. گفت: دهم آنکه ما را مرد خلق کرده و بر زنان استیلا و زیادتی داده. فرمود که: راست گفتی. بعد از این دیگر چه نعمت است؟ فرمود که: یا نبیالله نعمت الهی بسیار است و همه نیکو و طیب و به شمردن، احصای آنها نمیتوان نمود.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله تبسم نمود و فرمود که: گوارا باد تو را حکمتهای الهی.
گوارا باد تو را علوم نامتناهی ای ابوالحسن. تویی وارث علم من، و تو بیان خواهی کرد از برای امت من آنچه در آن اختلاف نمایند. کسی که تو را برای دین تو دوست دارد و پیروی راه تو بکند او هدایت یافته است به راه راست؛ و کسی که از هدایت تو به جانب دیگر میل کند و تو را دشمن دارد و تنها بگذارد، در قیامت هیچ بهرهای از رحمت الهی نداشته باشد.
و از جمله دواعی محبت، بسیاری عبادت و ذکر است و پیوسته صفات کمالیه الهی را منظور نظر داشتن. و این معنی ظاهر است که هر چند یاد کسی بیشتر میکنند، محبت او بیشتر در خاطرش مستقر میشود، خصوصا در هنگامی که با تفکر در صفات کمالیه الهی مُنضَم باشد.
و فضیلت ذکر و شرایط و فواید آن و افضلیت ذکر و تفکر بر یکدیگر، بعد از این انشاءالله بیان خواهد شد.
ششم: عبادت عارفان است که باعث ایشان بر عبادت، کمال معبول است و آن که او سزاوار عبادت است.
چنانچه حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود که: ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فی جنتک. و لکن وجدتک أهلا للعباده فعبدتک. یعنی: نپرسیدم تو را از ترس آتش تو، و نه از برای طمع در بهشت تو، ولیکن تو را سزاوار پرستیدن یافتم، پس عبادت کردم. و این درجه اعلای درجات مقربان است. و کسی این دعوی میتواند نمود که فریب از نفس خود نخورده باشد و یقین داند که اگر نام بهشت و دوزخ نشنیده بود هم عبادت را چنین که الحال میکند میکرد، بلکه اگر - و العیاذ بالله - عبادت کننده را به جهنم میکردند چون معبود را سزاوار عبادت میداند ترک نمیکرد.
و بدان که مراتب نیات، غیرمتناهی است چنانچه مراتب کمالات نهایت ندارد. و صاحب هر مرتبهای در خور مرتبه خود نیتی دارد که اعمالش منوط به همان نیت است و هر درجهای شاهدی و گواهی چند از اطوار و اخلاق دارد که دعوای مدعی و کمال واقعی به آنها ممتاز میشود.
$$فایده$$$ اگر کسی گوید که: از تحقیقات سابقه چنین معلوم میشود که مقربان را بهشت چندان منظور نمیباشد و از جهنم چندان بیم نمیباشد. پس این تضرعات و مبالغات که در دعاها از برای طلب بهشت وارد شده و آثار خوف جهنم و عذاب که از اطوار انبیا و ائمه علیهم السلام مفهوم میشود چه معنی دارد؟، بنده را در این مقام معنی لطیفی به خاطر رسیده که تا کسی بهرهای از معنی محبت نداشته باشد اذعان نمینماید. بدان که بهشت را ظاهری و باطنی و صورتی و معنیی میباشد، و هر کسی از بهشت به لذتی مخصوص است و از یک میوه بهشتی با یک طعم، صد هزار لذت متصور است که هر فردی از آنها التذاذ مییابند.
یک شخص همت او مقصور است بر خوردن مطعومات لذیذه و کامش شیرین میشود و بغیر این لذت جسمانی، دیگر چیزی نمییابد. دیگری که یک قدری از عظمت منعم خود شناخته همین شیرینی در کام او لذیذتر است و تفکر مینماید که مرا نزد آن خداوند رتبهای هست که چنین میوه شیرینی برای من خلق کرده و به من عطا فرموده. پس کام جسم و کام روحش هر دو شیرین شده. دیگری از این میوه، همین شیرینی مییابد، که محبوب حقیقی از من راضی شده، و این میوه از لطف او به من رسیده. چنانچه در اخبار وارد شده که اعلای لذت اهل بهشت مرتبه رضوان است که نوید خشنودی الهی به ایشان میرسد.
و اگر توضیح این مطلب را خواهی، تمثیلی از برای تو بیان کنم: مثلا اگر پادشاهی خوان نقلی در پیش خود گذارد و بار عام دهد و هر کس را یک نقل عطا کند، آن گدای دریوزهگر که همت او همین نقل گرفتن است، همین لذت مالیت این نقل را مییابد و شادی که دارد از همین است که اگر این را نمیگفتم فلسی به بهایش میبایست داد و خرید و کام خود را شیرین کرد. اگر قنادی هم نقل را به او دهد همان فرح او را حاصل میشود.
و یکی از اوساط ناس که این را میگیرد، از این معنی هم التذاذی دارد که پادشاه مرا طلبید و نقل به من داد.
و کسی از ارباب مناصب جزو که میگیرد، چون به کارش میآید در استقلال منصبش بیشتر محظوظ میشود تا به مرتبه آن مقربی میرسد که لذت قرب و انس پادشاه را یافته. این لطف نزد او با مُلک دنیا برابر است با آن که در خانه خود اگر انواع تنقلات باشد نگاه نمیکند.
و این مراتب در نعمتهای دنیا نیز میباشد، که شکمپرستان لذت جسمانی میبرند و مقربان، لذت معنوی و توجه دوست از آن مییابند. لهذا دردها و المهایی که از جانب دوست به ایشان میرسد از انگبین در کام جان ایشان شیرینتر است.
و چنانچه در این مایدههای جسمانی این تفاوت مراتب میباشد، در مایدههای روحانی نیز اضعاف این میباشد، چنانچه آیات قرآنی که مواید علوم ربانی است، هر کسی را در خور فهم خود از آن بهرهای است که دیگری را از آن خبر نیست.
ای عزیز هر که کامل است، بهره او از همه چیز کامل است، و ناقص، از کمال هر نعمتی مرحوم است. فقیر خداشناس از لقمه نان خشک لذتی میبرد که غنی مرحوم، از الوان نعمتهای خود نمیبرد. و همچنین در آلام عذابهای الهی بر این قیاس است. اگر بر فرض محال دوست خدا را به جهنم کنند، از آتش حرمان میسوزد نه از آتش سوزان. پس چون جهنم جای محرومان و سرای مهجوران است، تضرع و استغاثه مینماید و از آن گریزان است.
و این معانی در مراتب عشق مَجاز بر جمیع خلق ظاهر است که اگر جدا از دوست در گلستان با انواع نعمتها باشد نزد او جهنم است و چوب لطف دوست هر چند بدنش را مجروح سازد، نزد او از نیشکر شیرینتر است. رزقنا الله و جمیع المؤمنین الوصول الی درجات الکاملین بمحمد و آله الطاهرین
فصل چهارم: در حضور قلب است
بدان که یک شرط دیگر از شرایط عبادت که این فقره جامعه به آن اشاره دارد حضور قلب است. و عبادت بدون حضور قلب ناقص است و مقبول درگاه الهی نیست و باعث کمال و قرب نمیگردد. بلکه اگر نه فضل شامل کریم علیالاطلاق میبود، میبایست که آدمی در عبادتی که بیحضور قلب باشد مستحق عقاب گردد. چنانچه اگر کسی در حضور پادشاهی سخن گوید و با آن پادشاه در مقام مخاطبه و مکالمه باشد و خاطرش مطلقا متوجه او نباشد و متوجه امور دیگر باشد، و آن پادشاه از ضمیر و اطلاع داشته باشد، البته مستوجب سیاست بلیغ میگردد زیرا که پادشاه را حقیر شمرده و اعتنا به شأن او نکرده.
چنانچه خداوند عالمیان میفرماید که: قد أفلح المؤمنون. الذین هم فی صلاتهم خاشعون: به تحقیق که رستگار شدند مؤمنانی که در نماز خود با خشوعاند. و خشوع دل آن است که به یاد خداوند خود باشد و به غیر ذات مقدس او به چیزی ملتفت نشود و غیر را از خاطر بیرون کند.
و خشوع سایر اعضا و جوارح آن است که هر یک به آن کاری که مأمور شدهاند مشغول باشند و آدابی که در هر عضوی از اعضا از شارع مقرر گردیده ترک ننمایند.
چنانچه نظر را فرمودهاند که در هر حالتی باید که بر موضعی خاص باشد، و دست را فرمودهاند که در هر حالی بر وضعی مخصوص باشد.
و خشوع جمیع اعضا تابع خشوع قلب است.
چنانچه منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصی را دید که در نماز با ریش خود بازی میکرد، فرمود که: اگر دل این مرد خاشع بود و با خدا بود، اعضا و جوارح او نیز به کار خدا مشغول بودند.
و این معنی به حسب تجربه ظاهر است.
و بدان که هر مملکتی را پادشاهی میباشد که جمیع رعیت تابع او میباشند، و پادشاه ملک بدن و امام و پیشوای سایر اعضا و قوا قلب است. چون دل متوجه خدا شد اعضا تابع اویند و پیروی او مینمایند. و این است یک معنی آن حدیث که: صلوه المؤمن وحده جماعه. یعنی: نماز مؤمن به تنهایی جماعت است. زیرا که دل او با خداست و مقتدای سایر جوارح است و جوارح به آن اقتدا مینمایند. و بدان که نماز بیحضور قلب اگر آدمی را از جهنم خلاصی دهد، اما به درجات عالیه کمالات نمیرساند و پسندیده درگاه حق نیست.
چنانچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: نماز، مقبول نیست مگر با حضور قلب.
و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: هر که دو رکعت نماز بگزارد و بداند که چه میگوید (یعنی قرائت و اذکاری که میخواند متوجه معانی آنها باشد) چون از نماز فارغ شود بر او گناهی نمانده باشد.
و از حضرت باقر علوم الاولین و الاخرین علیه السلام منقول است که: به درستی که بالا میبرند از نماز بعضی بندگان نصف آن را، و از بعضی ثلث و از بعضی ربع و از بعضی خمس. و بالا نمیبرند و به درجه قبول نمیرسانند مگر آنچه را با حضور قلب کرده باشد.
ولیکن مأمور شدهاند بندگان به ادای نوافل تا به سبب آن تمام سازند نقصهای نماز فریضه را.
و منقول است از حضرت جعفر بن محمد صلوات الله علیه که: رغبت به ثواب و خوف از عقاب در دلی جمع نمیشود مگر اینکه بهشت او را واجب میشود. پس چون متوجه نماز شوی روی دل خود را به سوی خداوند خود بگردان. به درستی که هر مؤمنی که در نماز دل خود را با خدا دارد خدا دلهای مؤمنان را به سوی او مایل گرداند، و با این معنی بهشت را نیز برای او لازم گرداند.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه منقول است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: چون بنده مؤمن به سوی نماز برمیخیزد خداوند عالم نظر رحمت به سوی او میافکند و روی لطف و احسان به سوی او میدارد، و رحمت از بالای سرش تا آسمان بر او سایه میاندازد، و ملائکه بر گرد او احاطه مینمایند تا آفاق آسمان. و ملکی را موکل میسازد حق تعالی که بر بالای سر او ایستاده میگوید که: اگر بدانی که منظور نظر رحمت کیستی و با که مناجات میکنی، هر آینه به غیر او التفات ننمایی و هرگز از جای نماز حرکت نکنی.
و از حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السلام منقول است که: بنده چون در نماز خود التفات به جایی مینماید یا به رو یا به چشم یا به دل، حق سبحانه و تعالی او را ندا میکند که: ای بنده من به سوی که التفات مینمایی؟ آیا التفات به جانب کی مینمایی که از من بهتر باشد از برای تو؟ پس چون سه مرتبه التفات از او صادر شود حق تعالی نظر لطف از او برمیدارد و بعد از آن دیگر نظر به جانب او هرگز نمیافکند. و اخبار در این باب بسیار است.
و حضور قلب در صلات نیز تابع حالت آدمی است و هر چند این کس در مراتب یقین و معرفت کاملتر میشود و عظمت معبود را بیشتر میشناسد، آداب عبادت از او بیشتر صادر میشود و در مقام بندگی خاضعتر و ذلیلتر میباشد.
چنانچه جعفر بن احمد القمی روایت کرده که: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله چون به نماز میایستادند رنگ مبارک آن حضرت متغیر میشد از خوف الهی، و از سینه آن حضرت صدایی مانند صدای دیگی که در جوش باشد میشنیدند.
و منقول است که: چون وقت نماز داخل میشد، حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه اندام مبارکش به لرزه میآمد و از رنگ به رنگ میگردید. میپرسیدند که: چه میشود شما را؟ میفرمود که: رسید هنگام ادای امانتی که بر آسمان و زمین عرض کردند و آنها ابا کردند و ترسیدند، و آدمی متحمل آن شد (یعنی بار تکلیف). پس نمیدانم که چون متحمل این بار شدهام نیک ادا خواهم کرد یا نه. و در روایات معتبره وارد است که: حضرت امام حسن صلوات الله علیه چون متوجه وضوی نماز میگردید، مفاصل بدنش میلرزید و رنگ مبارکش به زردی مایل میشد. از آن حضرت از علت این حال سؤال نمودند. فرمود که: حق و لازم است بر هر کس که نزد خداوند عرش عظیم به بندگی ایستد آن که رنگش زرد شود و بندهایش از بیم او به لرزه درآید.
و منقول است که: حضرت سیدالساجدین صلوات الله علیه روزی در نماز ایستاده بودند و حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه کودک بود و چاهی بسیار عمیق در خانه آن حضرت بود. حضرت امام محمد باقر علیه السلام به کنار چاه آمد که نظر نماید، در آن چاه درافتاد. مادر چون آن حال مشاهده نمود به سوی چاه آمد و بر خود میزد و فریاد میکرد و استغاثه مینمود و گفت: یابن رسولالله فرزندت غرق شد. و آن حضرت در نماز مطلقا التفات نمیفرمود و حال آن که صدای اضطراب فرزند در چاه به گوش آن حضرت میرسید.
چون بسیار به طول انجامید مادر از روی اضطراب گفت: ای اهل بیت رسالت دلهای شما بسیار سنگین است. باز حضرت التفات نفرمود تا نماز را با آداب مستحبه تمام به جا آورده فارغ گردید. پس به نزد چاه آمد و به اعجاز، دست در آن چاه عمیق دراز کرده حضرت امام محمد باقر علیه السلام را بیرون آورد. و آن حضرت خنده میکرد و سخن میفرمود، و جامه آن حضرت تر نشده بود. پس فرمود که: فرزندت خود را بگیر ای ضعیفهالیقین به خدا.
مادر حضرت امام محمد باقر از سلامت بودن فرزند بخندید و از تنبیه آن حضرت به گریه درآمد. حضرت فرمود که: بر شماها ملامتی نیست. نمیدانی که من در خدمت خداوند جباری ایستاده بودم که اگر رو از جانب او به دیگری میگردانیدم و به غیر او توسل مینمودم، روی لطف خویش از جانب من میگردانید؟ و بغیر او از که توقع رحمت میتوان داشت؟ و صاحب کتاب حلیلهالاولیاء روایت نموده که: چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام از وضو فارغ میشدند و اراده نماز میفرمودند، رعشه در بدن و لرزه بر اعضای آن حضرت مُستولی میشد. چون سؤال مینمودند میفرمود که: وای بر شما! مگر نمیدانید که به خدمت چه خداوندی میایستم و با چه عظیمالشأنی میخواهم مناجات کنم؟ و در هنگام وضو نیز این حالت را از آن حضرت نقل کردهاند.
و روایتی وارد شده که فاطمه دختر حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه روزی جابر بن عبدالله انصاری را طلبید و گفت: تو از صحابه کبار حضرت رسولی و ما اهل بیت را حق بر تو بسیار است. و از بقیه اهل بیت رسالت همین علی بن الحسین مانده. و او بر خود جور مینماید در عبادت الهی، و پیشانی و زانوها و کفهای او از بسیاری عبادت پینه کرده و مجروح گشته، و بدن او نحیف شده و کاهیده. از او التماس نما که شاید پارهای تخفیف دهد.
چون جابر به خدمت آن جناب رسید دید که در محراب نشسته و عبادت، بدن شریفش را کهنه و نحیف گردانیده. حضرت، جابر را اکرام فرمود و به پهلوی خویش تکلیف نمود و با صدایی بسیار ضعیف احوال او پرسید. پس جابر گفت که: یابن رسولالله خداوند عالمیان بهشت را برای شما و دوستان شما خلق کرده و جهنم را برای دشمنان و مخالفان شما آفریده. پس چرا اینقدر بر خود تعب میفرمایی؟ حضرت فرمود که: ای مصاحب رسول مگر نمیدانی که جدم حضرت رسال پناه با آن کرامتی که نزد خداوند خود داشت که ترک اولای گذشته و آینده او را آمرزید، او مبالغه و مشقت در عبادت را ترک نفرمود - پدر و مادرم فدای او باد - تا آن که بر ساق مبارکش نفخ ظاهر شد و قدمش ورم کرد. صحابه گفتند که: چرا چنین زحمت میکشی، و حال آنکه خدا بر تو تقصیر نمینویسد؟ فرمود که: آیا من بنده شاکر خدا نباشم و شکر نعمتهای او را ترک نمایم؟ جابر گفت که: یابن رسولالله بر مسلمانان رحم کن، که به برکت شما خدا بلاها را از مردمان دفع مینماید و آسمانها را نگاه میدارد و عذابهای خود را بر مردم نمیگمارد.
فرمود که: ای جابر بر طریقه پدران خود خواهم بود تا ایشان را ملاقات نمایم.
و از حضرت صادق صلوات الله علیه منقول است که پدرم فرمود که: روزی بر پدرم علی ابنالحسین علیه السلام داخل شدم، دیدم که عبادت در آن حضرت بسیار تأثیر کرده و رنگ مبارکش از بیداری زرد گردیده و دیدهاش از بسیاری گریه مجروح گردیده و پیشانی نورانیش از کثرت سجود پینه کرده و قدم شریفش از وُفور قیام در صلات ورم کرده. چون او را بر این حال مشاهده کردم خود را از گریه منع نتوانستم نمود و بسیار بگریستم. و آن حضرت متوجه تفکر بودند. بعد از زمانی به جانب من نظر افکندند و فرمودند که: بعضی از کتابها که عبادت امیر المؤمنین صواتالله علیه در آنجا مسطور است به من ده. چون بیاوردم و پارهای بخواندند بر زمین گذاشتند و فرمودند که: کی یارای آن دارد مانند علی ابن ابیطالب علیه السلام عبادت کند؟ و کلینی از حضرت جعفربن محمد علیه السلام روایت کرده که: حضرت سیدالساجدین صلی الله علیه چون به نماز میایستاد رنگش متغیر میشد و چون به سجود میرفت سر برنمیداشت تا عرق از آن حضرت میریخت.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که: علیبن الحسین علیه السلام در شبانهروزی هزار رکعت نماز میگزارد و چون به نماز میایستاد از رنگ به رنگ میگردید و ایستادنش در نماز، ایستادن بنده ذلیلی بود که نزد پادشاه جلیلی ایستاده باشد و اعضای او از خوف الهی لرزان بود. و چنان نماز میکرد که گویا نماز وداع است و دیگر نماز نخواهد کرد. و چون از تغیر احوال آن حضرت سؤال مینمودند میفرمود که: کسی که نزد چنین خداوند عظیمی ایستد سزاوار است که چنین خایف باشد.
و نقل کردهاند که: در بعضی از شبها یکی از فرزندان آن حضرت از بلندی افتاد و دستش شکست و از اهل خانه فریاد بلند شد و همسایگان جمع شدند و شکستهبند آوردند و دست آن طفل را بستند. و آن طفل از درد فریاد میکرد و آن حضرت از اشتغال به عبادت نمیشنید و چون صبح شد و از عبادت فارغ گردید دست طفل را دید در گردن آویخته. از کیفیت حال پرسید، خبر دادند.
و در وقت دیگر در خانه حضرت در آن خانه که در سجود بود آتشی گرفت، و اهل خانه فریاد میکردند که: یابن رسولالله! النار! النار! و حضرت متوجه نشدند تا آتش خاموش شد. بعد از زمانی سر برداشتند. از آن جناب پرسیدند که: چه چیز بود که شما را از این آتش غافل گردانیده بود؟ فرمود که: آتش کبرای قیامت مرا از آتش اندک دنیا غافل گردانیده بود.
و هر سال هفت مرتبه پوست از پیشانی آن حضرت میافتاد از بسیاری سجده.
و ابوایوب روایت کرده که: حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام چون به نماز میایستادند رنگ مبارکشان گاه سرخ میشد و گاه زرد میشد، و چنان بودند که گویا خدا را میبینند و با او سخن میگویند.
ای عزیز! مقربان هر پادشاهی چون معرفت او بیشتر دارند و جلال او را زیاده از دیگران میشناسند، بیم سَطوَت او زیاده دارند و زودتر محل عتاب میشوند چنانچه ملوک دنیا از عامه رعایا توقع آن آداب که از مقربان خود دارند، ندارند و خطرهای مقربان ایشان زیاده از دیگران میباشد.
و بدان که خداوند عالمیان ملک را از طینت قدس و طهارت خلق فرمود و شهوات و علایق جسمانی در ایشان ترکیب ننمود و حیوانات عُجم را از محض جسمانیت و شهوات ترکیب فرمود و منشأ استعدادی در ایشان مقرر نساخت. و نشئه جامعه انسانی را از هر دو جهت خلق فرموده و جهت نفس و عقل که او را داعی به کمالات بوده باشد به او کرامت نموده و به کثافات جسمانیه و علایق بدنیه و شهوات ظلمانیه او را مبتلا ساخت و او را تکلیف فرمود که بعد از تَشَبُث به این علایق، رفع آنها از خود نموده، خود را به صفات قدس و ملکات ملکی مُحَلی گرداند تا از ملک، اشرف باشد زیرا که ترقی در مراتب کمالات، بدون معارضات میسر نمیشود. چنانچه گازُر جامه را که میخواهد بسیار سفید کند، اول او را به بعضی کثافات آلوده میسازد، و چون رفع آن کثافات نمود از اول پاکتر برمیآید.
و اگر میل به پستی نماید و تابع شهوات جسمانی شود و عقل را مغلوب هوا سازد، از بهایم پستتر میشود، چنانچه حق سبحانه و تعالی در شأن کفار میفرماید که: نیستند ایشان مگر مانند انعام و بهایم، بلکه از ایشان گمراهترند. زیرا که در حیوانات قابلیت کمالات نبود، و ایشان با وجود قابلیت، خود را به درجه بهیمیت رسانیدند و از جمیع کمالات محروم گردیدند.
پس چون خلقت انسانی را به این سبب محتاج به امری چند گردانیدهاند از تحصیل معاش و معاملات و معاشرات، که بالخاصیه موجب بُعد از جنات اقدس ایزدی، و انهِماک در شهوات و تعلقات، و غفلت از خیرات و سعادات میگردد، لهذا روزی پنج مرتبه این خلق را بعد از تَوغُل در امور دنیویه، و تشبث به علایق دنیه امر به حضور مجلس قرب مالک ملوک نمودهاند، تا لذت مواصلت بعد از فراق که مورث مزید اشتیاق است دریابند و به سعادتهای ابدی فایز گردند.
و چون نماز معراج مؤمن است، و نهایت قرب او در نماز به حصول میپیوندد، و بنابر مقدماتی که سبق ذکر یافت بعد از نهایت حرمان و بعد، او را تکلیف قرب مینمایند و در عین غفلت او را آگاه میسازند. اول مرتبه اذان را برای تنبیه غفلتزدگان به وادی حیرت مقرر ساختهاند، که اول در تکبیر، بزرگواری خداوند را به یاد ایشان بیاورند، تا آن که غیر خدا از منظورات ایشان در نظر ایشان حقیر شود. و چون در عین غفلتاند، چهار مرتبه بر ایشان میخوانند که شاید متنبه شوند و بدانند که چون خداوند ایشان در رتبه جلال و عظمت از همه چیز عظیمتر است، بلکه از آن بزرگتر است که عقلها به کُنه ذات مقدس او توانند رسید. پس چنین بزرگواری را اطاعت نمودن و عبادت کردن واجب و لازم است.
بعد از آن، شهادت به وحدانیت الهی را بر گوش ایشان میخوانند تا بدانند که بغیر او خداوندی ندارند و یگانه در جمیع کمالات و صفات است. پس چارهای بجز توسل به جناب اقدس او نیست و او را به یگانگی و اخلاص باید پرستید.
دیگر به گوش دل ایشان میرسانند که چنین خداوند عظیمالشأن یگانه، پیغمبری فرزانه فرستاده. پس باید عبادت را به طوری که آن پیغمبر آورده و به شرایطی که او امر فرموده به جا آورند.
بعد از تمهید این مقدمات، از جانب خدا ایشان را ندا میکند و به خوان انعام و اکرام الهی میخواند که: بشتابید و مسارعت نمایید به سوی نماز. پس عظمت نماز را در نظر ایشان جلوه میدهد که: بشتابید به امری که باعث فلاح و رستگاری دنیا و آخرت است. دیگر عظیمتر آن را یاد میکند که: بشتابید به عملی که بهترین اعمال و عبادات است. دیگرباره خدا را به عظمت و جلال و یگانگی یاد میکند که: ای غافلان! مخالفت چنین خداوندی که بر همه چیز قادر است و یگانه است و مُعارضی و شریکی ندارد، روا نیست.
این ندا را مؤذنان ظاهر بر گوش سر میخوانند، و آنان که دیده ایمان و یقین ایشان شنوا گردیده، نداهای روحانی را نیز به گوش دل میشنوند.
چنانچه منقول است که: وقت هر نماز که میشود منادی از جانب رب العزت ندا میکند که: ای گروه مؤمنان برخیزید و آتشهای گناهان را که بر پشت خود افروختهاید به نور نماز فرو نشانید و خاموش گردانید، بلکه هر لحظه ایشان ندای جانفزای یا أیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک را به سمع جان میشنوند.
پس چون بنده سعادتمند از این نداها اندکی هشیار گردید و متوجه نماز شد اول او را به پاکیزه کردن خود امر میفرمایند، که بیادبانه داخل مجلس بزرگواران نمیتوان شد. امر کردهاند او را که به بیتالخلا در آید و کثافتهای ظاهری را از خود دور گرداند. و در ضمن، دعاهایی که از ائمه در آداب خلوت وارد شده تعلیم او کردهاند که چنانچه این نجاستهای ظاهری مانع قرب است، تلویثات معنوی که از گناهان و اخلاق رذیله به هم رسیده، بیشتر مانع است. لهذا در آن حالت، استعاذه از شیطان و طلب مغفرت گناهان مینماید، که خدا به فضل خود او را از ارجاس صوری و معنوی پاک گرداند.
پس بار دیگر او را در مقام تطهیر میآورند، که رو و دستها و پاها و سر را که در حالت صلات در اکثر افعال به کار میفرماید پاکیزه گرداند. و در آن ضمن در دعاهای منقوله او را آگاه گردانیدهاند که این اعضا، نجاستهای معنوی به سبب گناهان به هم رسانیده و استحقاق عقوبتهای عظیم حاصل کردهاند. پس باید در این وقت، از خدا پاکیزگی معنوی را طلبید. و در این ضمن او را متنبه میسازند که باید عبادت کرد تا خود را از این عقوبات برهانی.
پس شوق عبادت زیاده میشود و بعضی از شهوات و علایق شکسته میگردد. لهذا در وقت رو شستن میگوید که: خداوندا چون تو فرمودهای که در روز قیامت بعضی از روها سیاه خواهد بود و بعضی از روها سفید و نورانی خواهد گردید، پس خداوندا روی مرا در آن روز سفید گردان و سیاه مگردان. و چون دست راست را میشوید به یاد میآورد که: خداوندا فرمودهای که در روز قیامت نامه نیکوکاران را به دست راست ایشان میدهند و نامه مجرمان و بدکاران را به دست چپ میدهند. و از خداوند خود میطلبد که نامه او را به دست راست او دهد و برات مخلد بودن بهشت را به دست چپ او دهد؛ و او را حساب آسان کند. و در وقت دست چپ شستن، دعا میکند که: خدایا نامه اعمال مرا به دست چپ من مده، و دست مرا در گردن غُل مکن و مرا از جامههای آتش نجات ده.
و چون مسح سر میکند از خدا میطلبد که: رحمتهای خود را بر سر من فرو ریز که سراپای مرا فراگیرد.
و چون مسح پا میکند به یاد میآورد که به این پاها بر صراط میباید گذشت، و در آن روز پاهای بسیار از صراط خواهد لغزید. پس ثبات بر صراط را از خدا میطلبد، و طلب مینماید که خدا او را توفیق دهد که به این پاها همیشه تحصیل رضای الهی نماید.
پس چون چنین وضویی ساخت، موافق احادیث معتبره، گناهان این اعضا آمرزیده میشود و پاکیزه صورت و معنی میگردد و قابل قرب میشود و از آن غفلتها پارهای هشیار میگردد و ظاهر خود را به بوهای خوش معطر میسازد و باطن خود را به نور نیات صحیحه منور میگرداند.
و چون در حدیث وارد شده که: در خانهای که سگ یا شراب یا صورت در آن خانه هست ملک داخل نمیشود، پس سگ ظاهر را از ساحه خانه خود دور میگرداند و سگ نفس اماره و شیطان را از ساحت ضمیر خود میراند، و شراب ظاهر را از خانه و شراب مستی معنوی - که غفلت و شهوت است - از سر به در میکند، و صورتهای ظاهر را از در و دیوار خانه محو مینماید، و در و دیوار خاطر را از صورتهای غیر خدا و محبتهای ایشان مصفا میسازد، و متوجه بارگاه قرب میشود.
و چون به در مسجد میسرد، به دربند اول از دربندهای دولتخانه معبود حقیقی رسیده از خدا میطلبد که درهای رحمت خود را بر روی من بگشا و چنانچه این در ظاهر را بر روی من نبستهای، درهای معنی را بر روی من مبند. و در این مقام نیز عارف را آگاهی دیگر حاصل میگردد.
و چون پا در مسجد میگذارد، چنان میداند که در کِریاس کبریا و جلال داخل گردیده و پا بر بساط قرب نهاده. به ادب میرود و به غیر جناب الهی متوجه نمیشود.
و چون به جای نماز آمد، بار دیگر اقامه را میخواند و تفکر در جلال الهی زیاده میکند و عظمت شأن عبادت را به دیده روشنتر میبیند، چون در وقت اذان، غفلت عظیم پردهدار دیده او گردیده بود.
و چون نماز معراج مؤمن است و در شب معراج، حضرت رسول صلی الله علیه و آله به هر آسمانی که داخل میشد یک اللهاکبر میگفت، در نماز نیز هفت اللهاکبر در افتتاح صلات مقرر فرموده که به هر تکبیری بر آسمانی از آسمانهای قرب و معرفت درآید و قابل عرش حضور گردد. و در این مقام هنوز در ساحهها و کِریاسهای عظمت و جلال است و در مقام غیبت است و به مقام حضور نرسیده. لهذا هنوز حرف زدن و با غیر او سخن گفتن جایز است.
و چون تکبیر آخر را گفت، بلاتشبیه داخل مجلس قرب ملکالملوک گردید و با غیر سخن گفتن و رو از جانب پادشاه پادشاهان گردانیدن بر او حرام شد. این است که دعای توجه در این مقام میخواند که: روی دل و جمیع اعضا و قوا و مشاعر خود را به جانب خداوندی گردانیدم که خالق آسمانها و زمینهاست، موافق ملت ابراهیم که یگانهپرستی است، و دین محمد و طریقه امیر المؤمنین که جمیع شرایط و آداب بندگی از ایشان مانده. و عبادت و دین خود را از برای خدا خالص گردانیدم و مُنقاد او شدم و شرک جلی و خفی و ریاهای شیطانی را از خود دور گردانیدم. نماز من و عبادتهای من و زندگانی من و مردن من همه خالص از برای خداوندی است که پروردگار عالمیان است و او را شریک نیست. و چنین از جانب او مأمور گردیدهام که او را عبادت کنم، و من از جمله مسلمانان و منقادان اویم. و چون در این بارگاه چنین دعوای بزرگی کرد و شیطان دشمن این راه و راهزن این درگاه است، و دشمن مکار زننده مُحیلی است که با اب الآباء درآمده و دشمنی کرده و تا امروز شجاعان این میدان را بر زمین انداخته و چندین هزار لشکر اندرونی از شهوات و دواعی نفسانی و لشکر بیرونی از شیاطین انس و اتباع خود دارد، به قوت خود با او بر نمیتوان آمد. پس باید که به خداوندی که این، سگ درگاه اوست پناه برد تا دفع او بنماید.
چنانچه تشبیه کردهاند او را به سگی که در درِ خیمهها و خانهها میباشد که هر که آشنای صاحبخانه است و به آن خانه بسیار تردد دارد او را متعرض نمیشود، و چون بیگانهای تازه آید او را مانع میشود؛ و بغیر آنکه صاحبخانه او را صدایی زند به هیچ حیله او را ممنوع نمیتوان ساخت. همچنین شیطان که سگ بیگانهگیر این درگاه است با آشنا قدرت ستیزه ندارد و کسی را که بیند مکرر به مجلس قرب خداوندش فایز میشود، کی متعرض او میتوان شد. چنانچه خداوند عالمیان در روز اول او را از ایشان مأیوس گردانید که: ان عبادی لیس لک علیهم سلطان. یعنی: به درستی که بندگان خالص مرا تو بر ایشان سلطنت نداری. بله؛ اگر دوری که قابل قرب باشد خواهد به خانه مالکالملوک درآید، باید که به جناب او متوسل شود که به یک اشاره لطف، او را دور گرداند. اما بیگانههایی که آشنایی نمیخواهند و راه آشنایی نمیطلبند، کار ایشان را چنانچه میخواهد میسازد.
پس لهذا در این مقام خطیر، پناه به خداوند کبیر خود میبرد از شر او. میگوید: أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم. یعنی: پناه میبرم به خداوند شنوای دانا (که بر عجز و بیچارگی من اطلاع دارد و میداند که عاجز این دشمنم) از شر شیطان دور از رحمت الهی، و رانده شده درگاه او.
پس شروع به مکالمه مینماید، اما هنوز خود را قابل مخاطبه نمیداند؛ غایبانه سخن میگوید.
و چون اعلای درجات کمال، مرتبه فنا و نیستی است - یعنی خود را عاجز و ناچیز دانستن، و در همه باب به ناتوانی خود اقرار نمودن، و در جمیع امور به خداوند خود توسل جستن - لهذا در جمیع کارها سنت است بسم الله گفتن. و چون امر نماز از جمیع امور، اعظم است، میگویند که: شروع در قرائت و عبادت و بندگی مینمایم) به استعانت خداوندی که (جامع جمیع کمالات است و) رحمان است (به نعمتهای عامه بر مؤمن و کافر)، و رحیم است (به رحمتهای خاصه بر مؤمنان). و چون آداب مجلس عُظما این است که پیش از ذکر مطلوب ستایشی مناسب آن بزرگ به جا آورند لهذا حق تعالی شأنه تعلیم بندگان نموده که چنین مرا ستایش نمایید و نعمتهای عامه و خاصه مرا یاد آورید و مکرر مرا به رحمت بستایید تا بر شما رحمت کنم. و بدانید که من خداوند روز جزایم، و به حشر و قیامت اقرار کنید.
و چون عارف، تفکر در این اوصاف کمال نمود، به درجه شهود و حضور که اعلای درجات معرفت است فایز میگردد و از مقام غیبت به خطاب میآید و او را به مجلس مخاطبه و انس راه میدهند. پس میگوید که: ایاک نعبد. یعنی: تو را عبادت مینمایم و بس. و در این آیه کریمه حق تعالی اشاره فرموده به آن معنی که جناب مقدس نبوی در آن فقره بیان فرموده. یعنی میباید که چون به مقام عبادت رسی چنان عبادت کنی که گویا مرا میبینی و با من خطاب مینمایی. پس چون دعوای عبادت کردن موهم این بود که از من کاری مُتَمَشی میتواند شد، تدارک فرمود که: و ایاک نستعین. یعنی: (در جمیع امور) از تو استعانت میجویم و بس. و همچنین در مقام آداب، چون بر عبادت خود اعتماد ندارد و به عجز خود اعتراف دارد، عبادت خود را در میان عبادت دوستان خدا درمیآورد و میگوید از زبان همه که: ماها (همه بندگان) تو را عبادت میکنیم، که شاید عبادت او به برکت عبادات آنها مقبول گردد. زیرا که از لطف کریم دور است که چند چیز را به درگاه او برند، بعضی را قبول فرماید و بعضی را رد کند. و یک حکمت از حکمتهای نماز جماعت این است.
و همچنین در مقام استعانت، چون این دعوی بسیار عظیم است که: از غیر او استعانت نمیجویم در هیچ امری، خود را در میان جمعی که این دعوی از ایشان پسندیده است به در میآورد و گویا به زبان ایشان سخن میگوید و خود را طُفیلی ایشان ساخته.
و ایضا موافق دأب ارباب صفا آن است که چون به نعمتی یا رحمتی فایز گردند، دیگران را فراموش نکنند و همگی را با خود شریک کنند. و لهذا در جمیع دعاها موافق احادیث معتبره، عموم در دعا مطلوب است، که هر دعایی که کنند، جمیع مؤمنان را با خود شریک گردانند که باعث استجابت دعا میگردد. پس هدایت به راه راست و طریق حق را که راه متابعت حضرت امیر المؤمنین است در عقاید و اعمال و مراتب قرب و کمال طلب نمود و استعاذه از راه دشمنان ایشان در عقاید و اعمال نمود. و چنین اعتقادات بد و اعمال ناشایست طریقه دشمنان ایشان است.
و بدان که اسرار عبادات خصوصا نماز را در این کتابهای مختصر احصا نمیتوان نمود. انشاءالله کتابی در ترجمهالصلوه نوشته شود.
و غرض از ذکر این مجمل اشعاری بود به سر عبارت این حدیث نبوی، و تنبیهی بر سر عبادت، که کسی را که خداوند عالمیان توفیق قرب خویش کرامت فرماید، هر روز او را به وسیله نماز از پستترین درکات به اعلای درجات میرساند و جسم خاکی را به این ترقیات قابل مناجات خود میگرداند.
و در بیان فقره شریفه به همین اکتفا مینماییم که بسیار به طول نهانجامد و مورث ملال عزیزان نگردد.