حاج ملا هاشم در «منتخب» از عالم بزرگوار سيد نعمت اللّه جزايرى نقل مى كند كه:
در ايام اقامتم در اصفهان به حضور استاد عزيزم علّامه مجلسى رحمه الله عرضه داشتم: جميع افعال و گفتار شما مورد رضاى من است مگر يك صفت و آن مقيّد بودن شما به تشريفات و رياست مىباشد، شما دستور دادهايد قبل از رفتن به مسجد و موقع ورود به بازار شخصى در جلو شما آيه نور را بخواند و با اين برنامه تمام مردم را متوجه نمايند كه هنگام ورود شما درب مغازههايشان بايستند تا شما عبور كنيد، من از اين معنى آن هم از شخصى چون شما ناراحتم!
علّامه مجلسى رحمه الله فرمودند: من علاقمند به مقام و رياست نيستم، منظور من از اين برنامه نشان دادن عظمت مقام علم در بين مردم است، تا بدين وسيله بتوانم حقى را اجرا و باطلى را از بين ببرم كه بدون قدرت احقاق حق و زدودن باطل كارى محال است.
من به سخنان استاد قانع نشدم، با يكديگر قرار گذاشتيم هريك زودتر از دنيا رفت ديگرى را به توسط خواب از اوضاع خود آگاه كند.
استادم مجلسى رحمه الله زودتر از من از دنيا رفت، در مدت يكسال غالباً بر سر مزارش رفتم و جهت او قرآن خواندم و از وى تقاضاى ملاقات كردم، شبى وى را در خواب ديدم و از مسئلهاى كه بين من و او بود پرسيدم، جواب داد: حق به جانب من بود؛ زيرا دنبال رياست رفتن براى اداى حق و از بين بردن باطل از نظر شرع مطهّر بىاشكال است و بلكه ممدوح و پسنديده است، چون مرا در قبر گذاشتند پس از سؤالات ملائكه الهى از طرف حق خطاب شد چه آوردهاى؟ من تمام تأليفات و صدقات و خيرات خود را بازگو كردم، سؤال شد ديگر چه آوردى؟ عرضه داشتم: بندهاى از بندگانت در شكنجه طلبكار بود، با قدرتى كه داشتم وى را نجات دادم و از طلبكار براى وى مهلت خواستم و سپس آنچه را مديون قدرت بر ادا نداشت من از مال خودم پرداختم، ديگر از من سؤالى نشد وپس از آن مورد عنايت واقع شدم، اگر من آن عظمت را نداشتم براى حل مشكلات مردم كارى از دستم برنمىآمد و اكنون اين همه عنايت نصيبم نمىشد!!
الهى آن شيفته جمال ازل مىگويد:
رسيد عمر به پنجاه و پنج يا شش سال گشاى ديده الهى كنون ز خواب و خيال
زند به اوج سعادت هماى جان شهپر اگر روان رهد از دام حسّ و وهم و خيال
سمند نفس به صحراى طبع مىتازد براق عقل رساند تو را به عرش وصال
چرا نمىروى اى دل به كوى صدق و صفا چرا نمىپرى اى جان ز دام جهل و ضلال
چو جان ز دام حوادث رود به ملك بقا رهد مسيح تجرّد ز فتنه دجّال
خوش آن زمان كه ز دام جهان كنم پرواز زند به باغ ابد مرغ جان من پر و بال
از اين سرا همه ياران و همرهان سفر شتافتند به ملك ابد ز شوق وصال
خوشا دمى كه ز غوغاى اين جهان من هم به كوى دوست روم زين سراى رنج و ملال
گذشت عمر و رفيقان و دوستان رفتند گشاى ديده الهى كنون ز خواب و خيال
پس از پايان برزخ نوبت به قيامت و محشر است، مؤمن براساس صدها آيه قرآن و روايات مهم با نشاطى عجيب و حالى الهى، بدون برخورد با فزع اكبر و ناراحتىهايى كه مربوط به آن روز است وارد قيامت مىشود و مورد استقبال ملائكه و مردم مؤمن واقع مىگردد و بدون حساب، يا با حساب يسير، در كنار اوليايش همراه با خوشآمدگويى ملائكه وارد بهشت مىشود و در آنجا بدون محدوديّت زمانى از هر نعمتى كه بخواهد بهره مىجويد و به شكر و حمد پروردگارش مشغول مىگردد!!
آرى، اين است سفرى كه مؤمن در پيش دارد، سفرى الهى و مسافرتى مبارك و سيرى كه در آن سير جز خوشى و رضايت و لذّت و معنويّت و در يك كلمه جز رسيدن به مقام لقا و وصال برنامه ديگر نيست.
توضيح مقامات اهل دل در قيامت در اين مختصر نمىگنجد و شرح كامل آن نيازمند مجلدات مستقل است.
منابع:
استاد انصاریان :عرفان اسلامى، ج12، ص: 197