چاپ کردن این صفحه

برگزیده ای از زندگینامۀ علاّمۀ مجلسى‏ - اَعلَی اللهُ مقامَه

علّامه بزرگ ملّا محمد باقر اصفهانى معروف به «علّامه مجلسى» و «مجلسى دوم» سومين پسر دانشمند ملّا محمد تقى مجلسى اول است. بگفته مير عبد الحسين خاتون‏آبادى در تاريخ «وقايع الايّام و السِّنين» علّامه مجلسى در سال 1037 در دار العلم اصفهان ديده بدنيا گشود، ولى در مِرآت الاحوال ولادت او را بسال 1038 نوشته است.
علّامه مجلسى از همان اوان كودكى با هوشى سرشار و استعدادى خدا داد و پشت كارى مخصوص، بتحصيل علوم متداوله عصر پرداخت. چون در سايه تعليمات و مراقبت پدر علّامه‏اش كه خود نمونه كامل يك فقيه بزرگ و عالم پارسا بود، شروع بكار نمود، در اندك زمانى مراحل مختلفه علمى را يكى پس از ديگرى طى كرد. از همان سنين جوانى آثار نبوغ از سيماى جالبش آشكار بود، و هر كس او را ميديد آينده درخشانى را برايش پيشبينى ميكرد.
وی بعد از تكميل تحصيلات خود در فنون و علوم مختلف، با واقع بينى مخصوصى، به تحقيق در اخبار اهل بيت عصمت و طهارت(ع) پرداخت، و با استفاده از شرائط مساعد و قدرت سلطان وقت شاه سليمان‏ صفوى، به جمع ‏آورى كتابهاى مربوطه و مدارك لازمه، از هر مرز و بومى كه بود، همت گماشت.
آنگاه براى تأمين هدف بزرگ و منظور عالى خود و مسئوليتى كه بعهده گرفته بود، يك دوره كامل اخبار روايات ائمه اطهار را در هر باب و هر موضوعى از نظر گذرانيد.
سپس در زمانى كه درست وارد چهل سالگى عمر گرانبهايش شده و بكمال عقل رسيده بود، با بنيه‏اى سالم و نشاطى عجيب و دانشى پر مايه و اطلاعى وسيع، دست بيك اقدام دامنه دار و اساسى زده، شالوده بناى عظيمى را پى ريزى كرد و با تكميل اين بناى محكم و تأمين آن منظور ضرورى كه همانا تأليف كتاب بزرگ «بحار الأنوار» است نام ناميش در همه جا پيچيد و آوازه فضل و علم و همت بلندش در سراسر دنياى اسلام بگوش دوست و دشمن و عالى و دانى رسيد. بطورى كه در حيات خودش آثار قلمى و فكريش، در اقصى نقاط دنياى اسلام و بلاد كفر منتشر گشت، و همچون قند پارسى به بنگاله بردند!
علامه مجلسى و منصب شيخ الاسلامى:‏
يكى از كارهاى معروف علّامه مجلسى اينست كه وى متصدى شكستن بتهاى هندوها در دولتخانه شاهى بود. اين واقعه را معاصر او مير عبد الحسين خاتون‏ آبادى در وقايع ماه جُمادَى الأوُلىٰ سال 1098 در تاريخ خود «وقايع السِّنين» نگاشته است.
همچنين محدّث بزرگوار سيد نعمت اللَّه جزائرى كه از شاگردان مشهور علّامه مجلسى است در كتاب «مقامات» مينويسد: به استاد ما خبر دادند كه بتى در اصفهان هست كه كفار هند آن را پنهانى ميپرستند. استاد هم دستور داد آن را خُرد كنند. بُت پرستان هند حاضر شدند مبالغ هنگفتى بشاه ايران بدهند كه نگذارد آن بُت شكسته شود و اجازه دهد آنها بُت مزبور را بهندوستان ببرند، ولى شاه ايران (شاه‏ سليمان صفوى) نپذيرفت.
وقتى بت شكسته شد، خادمى كه ملازم و مراقب آن بت بود، تاب نياورد ريسمانى بگردن خود آويخت و انتحار كرد.
در همين سال كه علّامه مجلسى با تأليف كتاب «بحار الانوار» و ديگر كتب نافع و مؤثر خود و نفوذ روز افزونش، شخصيّت ممتاز و مقام علمى و عمليش زبانزد خاص و عام بود، تا جايى كه اركان دولت و شخص شاه صفوى نيز تحت تأثير جامعيّت و موقعيّت وى قرار گرفتند، از ميان آن همه دانشمندان مشهور كه در اصفهان و ساير شهرهاى ايران ميزيستند، فقط او كه در آن موقع شصت و يك سال داشته است، از طرف شاه سليمان صفوى بمنصب شيخ الاسلامى كه بزرگترين مقام دينى بود برگزيده شد و تا پايان عمر نيز در اين سمت باقى بود...
علّامه مجلسى با احراز منصب شيخ الاسلامى قدرت مهمى بهم زد، و از آن فرصت، حد اكثر استفاده را نمود و تا سر حدّ امكان، در رونق و رواج علم و حديث شيعه، و حمايت از اهل علم و مردم بى ‏پناه و امر بمعروف و نهى از منكر و محدوديت بيگانگان اسلام، و مبارزه با ظلم و زور گوئى كه پيش از وى كسى قدرت جلوگيرى آن را نداشت كوشيد، و بهمين جهت او يگانه ملجأ ستمديدگان و مايه اميد بى‏ پناهان و خانه او مجمع فضلاء هر ديار اعم از عرب و عجم بود، و به بهترين وجه از طالبان علم و فضل دستگيرى و دلجوئى مينمود.
دانشمند محقّق متتبّع مرحوم سيد عبد اللَّه شوشترى در آخر اجازه كبيره از پدرش نور الدين و او از پدرش محدّث مشهور رسيد نعمت اللَّه جزائرى كه از شاگردان دانشمند علّامه مجلسى بوده است نقل ميكند كه گفته است: چون علّامه مجلسى اقدام بتأليف كتاب «بـِحارُ الأنوار» نمود و همه جا در جستجوى كتب قديمه بود و سعى بليغ براى بدست آوردن آنها مبذول ميداشت، به وى خبر دادند كتاب «مدينة العلم» شيخ صدوق در يكى از شهرهاى يمن است.
علّامه مجلسى هم موضوع را باطلاع شاه (گويا شاه سليمان صفوى) رسانيد.
شاه نيز يكى از امراى دولت را با هداياى بسيار بمنظور بدست آوردن كتاب مزبور، به يمن فرستاد؛ بعلاوه پادشاه صفوى قسمتى از املاك مخصوص خود را وقف تأليف‏ بحار الانوار و استنساخ آن، و هزينه طلاب علوم دينيه كرده بود»!
ديگران در باره او چه گفته‏اند؟
محدّث محقّق و فقيه عاليمقام مرحوم شيخ يوسُف بَحرانى (مُتوَفـّٰى بسال 1186ق) در كتاب «لؤلؤة البَحرَين» مينويسد: ((در خصوص ترويج دين و احياى شريعت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و تصنيف و تأليف و امر و نهى مردم و ريشه كن ساختن متجاوزين و مخالفين و هوا پرستان و بدعت‏گذاران، بخصوص فرقه صوفيه، هيچ كس نه قبل و نه بعد از وى، بپايه او نرسيده است... هم او بود كه احاديث اهل بيت را در شهرهاى ايران منتشر ساخت)).
تا آنجا كه مينويسد: ((مملكت شاه سلطان حسين (صفوى)... بوجود شريف او محروس بود، و چون او برحمت ايزدى پيوست، اطراف مملكت درهم شكست، و ظلم و تعدّى همه جا را فرا گرفت، بطورى كه در همان سال كه او وفات يافت (1110ق) شهر «قندهار» از دست شاه سلطان حسين بيرون رفت، و پيوسته خرابى بر كشور مستولى گرديد تا آنكه تمام مملكت را از دست داد!)).
مرحوم آقا احمد كرمانشاهى كه از علماى نامى و ذو فنون بوده و با چهار واسطه خواهرزاده علّامه مجلسى است در كتاب نفيس «مرآت الاحوال» مينويسد:
((از بعضى ثقات شنيدم كه ملّا محمد تقى (پدر وى) نقل كرده كه شبى از شبها بعد از نماز و تهجّد و گريه و زارى بدرگاه قادر على الاطلاق خود را بحالتى ديدم كه دانستم هر چه از درگاه احديت مسألت كنم، باجابت مقرون، و عنايت خواهد شد، و فكر ميكردم كه از خدا چه بخواهم؟ آيا از امر دنيوى يا از امر اخروى؟ كه ناگاه صداى گريه محمد باقر از گهواره بلند شد. من گفتم الهى بحق محمد و آل محمد صلوات اللَّه عليهم اجمعين اين طفل را مروّج دين و ناشر احكام سيد المرسلين گردان و او را بتوفيقات بينهايت خود موفّق بدار!)).
سپس آقا احمد مينويسد: ((شكى نيست كه اين خوارق عادات كه از آن بزرگوار بظهور رسيده، نيست مگر از دعاى چنين بزرگوارى. چه آنكه وى از قبل سلاطين (صفويه) در بلدى مثل اصفهان شيخ الاسلام بود و جميع مرافعات و دعاوى مردم را بنفس نفيس خود رسيدگى ميكرد، و فوت نميشد از او نماز بر اموات و جماعات و ضيافات و عبادات!! و آن جناب را شوق شديدى بتدريس بود، و از مجلسش جماعت بسيارى برخاستند و در "رياض العلماء" است كه عدد ايشان بهزار نفر ميرسيد!
مكرّر بيت اللَّه و ائمه عراق عليهـِمُ السّلام را زيارت كرد، و متوّجه امور معاش خود ميشد و حوائج دنياى او در نهايت انضباط بود، و با اين حال، تأليفات او رسيد به آنچه رسيد! در ترويج دين بمرتبه‏اى رسيد كه عبد العزيز دهلوى (سُنـّی ناصبی) در «تحفه اِثنىٰ عشريّه» كه در اين اوقات (در عصر نویسنده) در ابطال مذهب شيعه نوشته، گفته است: "اگر دين شيعه را دين مجلسى بنامند رواست، زيرا كه اين مذهب را او رونق داد و سابق بر اين (بر اثر سلطه حكومت اهل تسنن) آنقدر عظمتى نداشت")).
حقوقى كه علامه مجلسى بر جامعه شيعه دارد:
مطابق نقل مرحوم سيد محمد باقر خوانسارى مؤلف «روضات الجنات»، از كتاب «حدائق المقرّبين» تأليف مير محمد صالح خاتون ‏آبادى، شاگرد و داماد علّامه مجلسى، وی در شرح حال استادش مجلسى، شرح مفصلى نوشته است كه چون داراى مطالب مفيدى است، ترجمه آن را در اينجا مى‏آوريم:
((هيچ يك از دانشمندان گذشته و متأخرين آنها، در جلالت قدر و عظمت شأن و جامعيت بپاى او نرسيدند. وى از جهاتى چند بر مذهب شيعه حق دارد كه از همه روشنتر شش حق است كه ذَيلاً بدان اشاره مى‏شود:
اول- اينكه علّامه مجلسى شرح "كتب اربعه" شيعه را كه در تمام اعصار، مدار استفاده دانشمندان ما بوده است، تكميل كرد و مشكلات آن را حل نمود، و مطالب پيچيده آنها را كه بر فضلاى اقطار پوشيده بود، روشن ساخت. او "كافى" و "تهذيب" را شرح كرد. در شرح "مَن لا يَحضُرُهُ الفقيهُ" اكتفا بشرح پدرش (مجلسى اول) نمود و مرا (= میر محمد صالح خاتون آبادی را) مأمور ساخت كه "استبصار" را شرح كنم، و از بركت اشاره آن بزرگوار من هم آن را شرح كردم. هنگام وفاتش وصيت كرد كه بقيه شرح او را بر كتاب "كافى" نيز تمام كنم (مِرآة العقول)، و اينك بر حسب امر شريف او مشغول بشرح آن هستم.
دوم- اينكه وى ساير اخبار ما را كه از ائمه اطهار (ع) روايت شده و اخبار كتب اربعه، در مقابل آن مانند قطره در برابر درياست، در مجلدات (25 جلدی قدیم و 110 جلدی جدید) بحار الانوار گرد آورد. بحار الأنوار كتابى است كه حتی تأليف يكجلد آن براى علما طاقت فرسا است!‏ و از لحاظ جمع‏ آورى و ضبط و فوائدى كه دارد، و احاطه بادلّه و اقوال علماء در هر باب، در مَجامِع شيعه مانند آن نوشته نشده است. اين كتاب بيست و پنج جلد است (به چاپ سنگی رحلی بزرگ قدیم؛ برابر با صد و ده جلد جدید!)...
سوم- اينكه مؤلفات فارسى بسيار سودمند او داراى نفع دنيوى و اُخرَوى است، و باعث هدايت غالب عوام اهل عالم شده، بطورى كه كمتر خانه‏اى از شهرهاى شيعه ‏نشين است كه يكى از تأليفات وى بآنجا نرسيده باشد!
ششم- اينكه وى در بر آوردن نيازمنديهاى مؤمنين و دفاع از حقوق آنان چنان بود كه نميگذاشت ستمگران بآنها ظلم كنند، و شرّ آنها را از سر ايشان بر طرف ميساخت، و خواسته‏هاى بيچارگان را بگوش اولياى امور ميرسانيد، تا بكار آن درماندگان بى‏دست و پا آن طور كه ميبايد رسيدگى كنند...
و بالجمله حقوقى كه آن منبع كمالات و معدن خيرات بر اين دين حنيف (= درست و پاک)، بلكه بر همه مردم دارد بسيار است. من احاديث بسيارى را نزد حضرتش خواندم و او با خط شريف خود در سال 1085 اجازه روايت مؤلفات خودش و ساير كتبى كه خود براى روايت آنها اجازه گرفته بود، براى من نوشت، و در آن تصريح باجتهاد من كرد. من در آن موقع در حدود هفده سال داشتم! حقّى كه آن بزرگوار بر من دارد، نميتوان اِحصاء كرد (= شمرد). او حقّ پدرى و تربيت و هدايت مرا براى تحصيل كمالات و نيل بسعادات در گردن من دارد.
من در اوائل سن شوق زيادى به تحصيل حكمت و معقول (= فلسفه و کلام) داشتم، ولى به تحصيل و تكميل آن نپرداخته بودم، تا اينكه در سفر حج با وى همراه گشتم و براهنمائى او شروع به تتبّع كتب فقه و حديث و علوم دينى نمودم، و چهل سال عمر خود را در خدمتش بسر آوردم! در حالى كه از فيض وجودش و مشاهده كرامات و استجابت دعاهايش بى‏نهايت بهره‏مند ميگشتم)).
تأليفات پر ارزش علامه مجلسى:‏
شهرت علّامه مجلسى گذشته از مقام علمى و جامعيت و مرجعيتى كه در دولت صفويه داشته است، اصولا مرهون تأليفات بسيار اوست كه همه مفيد و قابل استفاده عموم و در نهايت سَلاسَت (= روانی) نوشته است. مخصوصاً كتابهاى فارسى آن مرد بزرگ همه سودمند و از زمان تأليف و در عصر حيات مؤلّف تاكنون مورد استفاده تمام شيعيان فارسى ‏دان بوده و ميباشد.
كتابهاى حَيات القلوب، حِلية المتّقين، حقّ اليقين، عَين الحَيٰوة، جلاء العيون، توحيد مُفضَّل، و زاد المعادِ آن علّامه جليل القدر از كتبى است كه هنوز هم در اغلب خانه‏ هاى مردم ايران و افغانستان و پاكستان و هندوستان و عراق و غيره موجود و مرد و زن شيعه با رغبت تمام و ميل فراوان آنها را ميخوانند، و از آثار فكرى و راهنمائى‏ هاى آن عالم عاليقدر استفاده مينمايند.
علّامه مجلسى و پدرش مجلسى اول نخستين دانشمندانى هستند كه احاديث شيعه را بفارسى قابل استفاده و سليس و ساده ترجمه كردند. چه، پيش از آنها هر چند كتبى از طرف علماى دينى بفارسى ترجمه ميشد، ولى قلم آنها روانى قلم اين دو بزرگوار را نداشت و اغلب هم موضوعات غير اخبار و روايات بود...
محدّث نورى در الفيض القدسى مينويسد:«يكى از اساتيد بزرگ ما بيك واسطه از علّامه بحر العلوم نقل ميكرد كه وى آرزو داشت تمام تصنيفات او را در نامه عمل مجلسى بنويسند، و در عوض يكى از كتب فارسى مجلسى كه ترجمه متون اخبار، و مانند قرآن مجيد، در تمام اقطار شايع است در نامه عمل او نوشته شود!» سپس محدّث عاليقدر مزبور ميگويد: «چرا علّامه بحر العلوم اين آرزو را نداشته باشد، با اينكه روزى و ساعتى از اوقات شبانه روزى مخصوصاً در ايام متبرّكه و اماكن مشرّفه نميگذرد مگر اينكه هزاران نفر از عُبّاد و صُلَحا و زُهّاد چنگ بريسمان تأليفات وى زده و متوسّل به تصنيفات او ميگردند؛ يكى از روى كتاب او دعا ميخواند، و ديگرى با نوشته‏هاى وى مناجات ميكند، سومى زيارت مينمايد، و چهارمى ناله و گريه سر ميدهد...».
همچنين آقا احمد كرمانشاهى - نواده استاد كل، وحيد بهبهانى - در تاريخ "مِرآتُ الاحوال جهان نما" كه سفرنامه اوست، در ضمن شرح حال دائى (اعلای) خود علّامه مجلسى مينويسد:
«مُصَنَّفات آن عالى درجات، بحدّى مقبول طِباع شده و بدرجه اشتهار رسيده كه‏ از بلاد كفر و اسلام جايى نخواهد بود كه از آنها خالى باشد. از جمعى ثِقات شنيدم كه در اَزمِنه سابقه يك كشتى طوفانى شد و مردمان كشتى بعد از رنج و محنت بسيار در جزيره اى فرود آمدند كه اصلاً (آنجا) از اسلام اثرى نبود، و در خانه شخصى مهمان شدند. هنگام صحبت معلوم شد كه آن شخص مسلمان است. باو گفتند با وجود آنكه اين قريه دار الكفر است و از اسلام در آن نشانى نيست و تو نيز بشهر مسلمانان نرفته‏اى باعث بر اسلام تو چيست؟! آن شخص به (درون) خانه رفته كتاب «حقّ اليقين» مرحوم مجلسى را آورد و گفت: من و قبيله من بشرافت و ارشاد اين كتاب بدرجه اسلام رسيده‏ايم!».
گرچه تأليفات علّامه مجلسى نوعاً در اخبار ائمه طاهرين(ع) است، ولى از موضوعاتى كه وى بمناسبت اخبار وارده در تأليفات و تصنيفات خود مورد بحث قرار داده، پيداست كه شخصاً در تمام علوم وارد بوده و از هر علمى بهره‏اى وافر داشته است... او را فقيه و محدّثى اخبارى، حكيمى الهى، مهندسى رياضى، واعظى مطّلع، متكلّمى زبر دست، داراى علوم غريبه، و فنون نادره، با ذوقى سرشار، و قريحه‏اى سيّال، و قلمى سريع مى‏بينيم، و چنانچه بخواهيم از روى انصاف و كمال بى‏ طرفى اين معانى را در كسى مجسّم كنيم، حقا كسى جز علّامه مجلسى را نخواهيم ديد!
تأليفات فارسى علامه مجلسى‏:
اينك (برخی از) تأليفات و تصنيفات فارسى و عربى او را مطابق نقل "الفيض القدسى" علّامه محدّث نورى و مقدّمه آقاى ربّانى شيرازى در اول بحار طبع جديد، بنقل از «الذريعه» شيخ آقا بزرگ تهرانى در زير از لحاظ خوانندگان محترم ميگذرانيم...:
خوشبختانه اغلب آثار قلمى مجلسى از دست فنا محفوظ مانده و آنها كه چاپ نشده‏ نيز نُسَخ خطى آن يافت مى ‏شود.
1- حيات القلوب (در زندگانی پیامبران ع)، سه جلد؛ 2- حِلية المتّقين (در آداب و سُنـَن)؛ 3- عَين الحيات (در اخلاق و عقاید)؛ 4- مِشكاة الأنوار، که خلاصۀ عین الحیاة است (با کتاب دیگری از وی، بهمین نام، در شمارۀ 48 اشتباه نشود)؛ 6- تحفة الزّائر (در زیارت و آداب آن)؛ 7- حقّ اليقين (در اعتقادات) كه آخِرين تصنيف او بوده است؛ 8- جلاء العيون (در شرح احوال معصومین ع)؛ 9- ربيع الاَسابيع (در اعمال و ادعیۀ هفتگی)؛ 10- مِقباس المصابيح (در تعقیبات نماز)؛ 11- رساله اختيارات (در متفرّقات اعمال و جغرافیا و... که در متن تحریف نشدۀ آن، نجوم گالیله و کوپرنیک را پذیرفته است؛ ولی آنچه امروزه چاپ و منتشر شده، "اختیارات" تحریف شده است که کلّی خرافه نیز داخل آن کرده اند) و 12- رساله (حقوقی حدود و قِصاص و) ديات؛ 13- رساله در اوقات (نماز، و روش تشخیص آنها)؛ 14- رساله در رَجعَت (= زنده شدن نیکان بسیار نیک و بدان بسیار بد، پس از ظهور امام زمان عج و زنده شدن امامان دیگر پس از آنحضرت)؛ 15- رساله در شكوك (= شکیّات نماز)؛ 16- رساله در خصوص مال ناصبى؛ 17- رساله در آداب ماههاى رومى؛ 18- رساله در نماز شب؛ 19- رساله در فرق بين صفات ذاتى و فعلى (متعلق به فعل و خارج) خداوند؛ 20- رساله بهشت و دوزخ؛ 21- رساله در مناسك حج؛ 22- رساله در كفارات؛ 23- رساله در زكات؛ 24- رساله در آداب نماز؛ 25- ترجمه توحيد مُفضَّل؛ 26- رساله در بَداء (= نسخ شدن حکم یا قضائی به امر خدا و جانشین شدن حکم یا قضای دیگر بجای آن)؛ 27- رساله در نِكاح؛ 28- شرح دعاى جوشن كبير؛ 29- رساله مختصرى در تعقيب نماز؛ 30- ترجمه فرمان (عهدنامه) اميرالمؤمنين عليه السّلام بمالك اشتر؛ 31- رساله السّابقون السّابقون؛ 32- مفاتيح الغيب، در استخاره؛ 33- ترجمه «فـَرحَة الغـَرِىِّ» (= شادمانی نجف) سيد عبد الكريم ابن طاوس؛ 34- ترجمه حديث رَجاء بن ابى ضحّاك كه در راه خراسان (در مورد اعمال و رفتار نیکوی امام رضا – ع) نوشته؛ 35- رساله در جبر و تفويض؛ 36- رساله صَواعِقُ اليهود، در جـِزيَه (= مالیّات اسلامی از کافِران اهل ذِمَّه) و احكام ديه؛ 37- رساله در سِهام (ارث)؛ 38- مناجات نامه؛ 39- رساله در زيارت اهل قبور؛ 40- ترجمه توحيد امام رضا عليه السّلام؛ 41- ترجمه دعاى مباهله؛ 42- ترجمه حديث عبد اللَّه بن جُندَب؛ 43- ترجمه زيارت جامعه (کبیره)؛ 44- ترجمه دعاى كميل؛ 45- ترجمه دعای جوشن صغير؛ 46- ترجمه دعاى سِمات؛ 47- ترجمه قصيده دِعبـِل خـُزاعى؛ 48- مِشكاة الانوار، در آداب قرائت قرآن و دعا و شروط آن (با شمارۀ چهار اشتباه نشود)؛ 49- انشائاتى كه بعد از مراجعت از نجف، بواسطه شوقى كه بآن سرزمين مقدّس داشت، نوشته است؛ 50- ترجمه حديث: «سِتـَّة ُ اَشياءَ لـَيسَ لِلعبادِ فيها صُنعٌ: المَعرِفـَة ُ وَ الجَهلُ وَ الرِّضا وَ الغضَبُ وَ النـَّومُ وَ اليَقظـَة ُ» (از امام صادق ع: شش چیز است که برای بندگان خدا در آنها تدبیر و کارسازی نیست: شناخت، نادانی، رضایت، خشم، خواب و بیداری)؛ 51- ترجمه نماز؛ 52- جوابهاى مسائل متفرقه؛ 53- كتاب اختيارات، كتاب بزرگى است و غير از آنست كه (در شمارۀ 11) ذكر شد؛ 54- تذكِرَة الائمّة (که بشدّت تحریف شده است)؛ 55- كتاب صِراط النـَّجاة، شرح گناهان كبيره و صغيره‏؛ 56- تعبير خواب؛ 57- رساله جنت و نار (بهشت و دوزخ)، غير از آنچه (در شمارۀ 20) ذكر شد.
پنج كتاب اخير را نسبت بوى ميدهند و درست روشن نيست كه تأليف او باشد (رجوع كنيد بغيض القدسى و مقدّمه بحار طبع جديد).
تأليفات عربى علامه مجلسى:‏
58 تا 82 - كتاب بزرگ و دائرة المعارف «بـِحارُ الأنوار» در بيست و پنج جلد (قدیم؛ در قطع رحلی بزرگ؛ برابر با صد و ده جلد جدید، در قطع وزیری) ...؛ 83- كتاب «مِرآة العقول في شرح اخبار آل الرّسول» در دوازده جلد، شرح كتاب «كافى» ثِقة الاسلام كلينى كه در يك جلد بسيار بزرگ در ايران بطبع رسيده است (که چاپ جدید آن 26 جلد است و باید دانست که این کتاب – چنانکه آقا بزرگ تهرانی در "الذریعة" گوید – ناقص مانده بوده و میر محمّد صالح خاتون آبادی، داماد علامۀ مجلسی، به وصیّت آن مرحوم، آنرا تکمیل نموده است. ولی باید توجّه داشت که طبق تحقیقات استاد، دکتر سیّد ابراهیم مهدوی اصفهانی، در مدخل "مجلسی" از "دایرة المعارف علم و مذهب"، برخی از کتب مَجلسِیَّین، مانند کتاب "مِرآت العقول" مجلسی پسر، و "لَوامِع صاحِبقِرانی" مجلسی پدر، توسّط برخی نوادگان ایشان که دارای انحراف عقیدتی و گرایش به فلسفه و تصوّف و عرفان بوده اند، به شدّت تحریف شده اند و مطالبی مطابق مَذاق فلاسفه و عرفا و صوفیّه در آنها افزوده شده، که چون دستخطّ این نوادگان، شبیه به دستخطّ خود مجلسیَّین بوده، کمتر کسی متوجّه اینگونه تحریفات شده است! لذا باید در مطالعۀ کتبی چون لوامع صاحبقرانی و مِرآت العقول، احتیاط کامل بعمل آید)؛ 84- مَلاذ الاخيار، شرح تهذيب الاخبار شيخ طوسى، از اول تا كتاب صوم (روزه) و از كتاب طلاق تا آخر آن (16 جلد)؛ 85- شرح اربعين (چهل حدیث)؛ 86- الفوائدُ الطـَّريفة در شرح صحيفه سجاديه(ع)، تا آخر دعاى چهارم؛ 87- الوجيزه در رجال؛ 88- رساله اعتقادات (که به فارسی نیز ترجمه شده است)؛ 89- رساله در شكوك (شکیّات نماز)؛90- رساله در اذان، كه(شیخ یوسُف بَحرانی) در لؤلؤة البحرَين از آن نام برده است؛91- رساله در بعضى از دعاهائى كه از صحيفه كامله سجاديه افتاده است؛ 92- حواشى متفرّقه بر كتب اربعه: كافى، تهذيب، من لا يحضره الفقيه و استبصار؛ 93- المسائل الهنديه، مسائلى است كه برادرش ملا عبد اللَّه از هند از وى پرسيده بود؛ 94- رساله در اوزان (و مقادیر)، كه نخستين تأليف اوست.
اين بود فهرست تأليفات و تصنيفات علّامه مجلسى كه بدست آمده است، چنان كه‏ گفتيم بحمدِ اللَّه، غالب اين كتابها موجود، و نوعاً نيز بچاپ رسيده است. ولى بايد دانست كه تأليفات آن مرحوم بعضى كتب بسيار بزرگى است؛ مثلا جلد ششم و چهاردهم و هيجدهم بحار، و مرآت العقول شرح كافى، هر يك چندين جلد است...اگر ساير تأليفات آن مرحوم را نيز بسبك جديد، چاپ كنند، كليّه تأليفات عربى و فارسى علّامه مجلسى را ميتوان بالغ بر دويست جلد بقطع وزيرى (و هر جلد) در چهار صد صفحه تخمين زد! و اگر اين تأليفات را با گرفتارى‏ها، درس و بحث‏ها، و صدور فتوى، اجراى حدود، و كارهاى بسيار، و مسئوليتهاى مهمّ مرجعيت و مسافرتهاى مكرّر آن رادمرد عالَمِ علم و دين مقايسه كنيم اعتراف خواهيم كرد كه جز توفيق الهى، عامل ديگرى نميتواند منشأ اين همه كارهاى طاقت فرسا باشد...
علامۀ مجلسی نجات دهندۀ احادیث شیعه از نابودی:
علّامه مجلسى در عصرى ميزيسته كه فلسفه و عرفان، فقه و حديث اهل بيت را تقريباً تحت الشعاع قرار داده بود، علما و فقهاى شيعه بيشتر ميل بفلسفه داشتند، و فقه و حديث در درجه دوم أهميت قرار داشت. اندكى پيش از وى فيلسوف نامى ميرداماد و بعد از او شاگردش ملا صدرا شيرازى و دامادهايش ملا عبد الرّزاق لاهيجى و ملا محسن فيض (کاشانی) از كسانى بودند كه عمر خود را در فلسفه و عرفان صرف كردند. ادامه اين وضع، مكتب اهل بيت و رواج افكار نورانى آنها را سخت مورد تهديد قرار ميداد، و آينده وخيمى را براى علوم دينى مجسّم ميساخت.
بعلاوه كتابهاى اخبار شيعه بر اثر تاخت و تازها و جنگها و غارتهائى كه مكرّر در ايران روى داده بود، و محدوديتهائى كه شيعيان پيش از ظهور صفويّه داشتند، نوعاً از ميان رفته و آنها كه باقى مانده بود چندان در دسترس نبود. بهمين جهات، شيعه از نظر حديث و اخبار و فرايض و سنن سخت در مضيقه بود، و بميزان زيادى محتاج به يك دائرة المعارف، شامل همه گونه اخبار در هر باب و موضوع بودند.
اين علل و عوامل بود كه موجب تصميم علامه مجلسى براى تأليف بحار الانوار گرديد. علّامه مجلسى ميدانست كه عمر زودگذر، فرصت اينكه او بتواند تمام اخبار را جمع، و بعد مرتب و منظم و تهذيب و تنقيح نمايد بوى نخواهد داد، پس چه بهتر كه تمام اخبارى كه در كتب معتبر شيعه است، همه را يك جا جمع كند... و هر جا فرصت كرد، با نوشتن «بيان» و «توضيح» و «ايضاح» باجمال و تفصيل توضيحى داده و بگذرد، و تحقيق و تفكيك و تهذيب و دقت و تعمق بيشتر را به فرصتهاى مناسب موكول كند، يا براى نسل‏هاى بعدى بگذارد! بهمين جهت، در بعضى از بيان ها ميگويد: «نسخه مغلوط و غير مرتّب و مشوّش است، ولى ما آن را نقل كرديم تا اگر بعد از ما نسخه اصل پيدا شود، از روى آن مقابله و تصحيح گردد و گر نه همين نسخه هم كه اَحياناً خالى از فائده نيست، از بين نرود، و اسمى از آن باقى بماند»...
استادان علامه مجلسى‏:
علامه مجلسى از محضر بسيارى از علماى نامى و فقهاى بزرگ كسب علم و فضيلت نموده، و مقامات علمى و عملى را طىّ كرده يا از آنان بدريافت اجازه (نقل روایت) نائل گشته است، كه از جمله، اين عده ميباشند:
1- پدر عاليقدرش ملّا محمد تقى مجلسى رضوان اللَّه عليه.
2- ملّا محمد صالح مازندرانى (داماد مجلسی پدر) مُتوَفـّىٰ بسال 1081ق (با میر محمّد صالح خاتون آبادی که داماد خود مجلسی پسر است اشتباه نشود).
3- شيخ على بن حسن، نوادۀ شهيد ثانى، مؤلف شرح كافى، الدّر المنثور، حواشى بر شرح لمعه، و غيرها. كه در سن نود سالگى بسال 1103ق رحلت نمود.
4- دانشمند محدّث مير محمد مؤمن بن دوست محمد اِستَرآبادى، مؤلف كتاب «رَجعَت»، مجاور مكه معظـَّمه كه در سال 1088 همان جا بدست دشمنان شهيد شد، وى داماد محدّث مشهور ملّا محمد امين استرآبادى (اِحیاگر سنـّت و روش فقهاء اخباری)، و مؤلف كتاب «الفوائد المَدَنيّة» است.
5- محدّث عظيم الشّأن و عالم جليل القدر، ملا محمد طاهر قمى (اخباری)، كه از مفاخر علماء، و در قم، شيخ الاسلام بوده است؛ مؤلف كتاب «تحفة الاخيار» در ردّ صوفيه.
6- ملا محسن فيض كاشانى (مُتوفـّىٰ 1091ق) مؤلف كتاب الوافى و غيره... (که به سبب انحراف عقیدتی فیض کاشانی و گرایش وی به فلسفه و تصوّف، علامۀ مجلسی از وی رویگردان شد و کناره گرفت).
(و جمعی دیگر از علماء، که اسامی ایشان در زُمرَۀ مشایخ اجازه و یا اساتید علامۀ مجلسی(ره) در کتب مفصّل آمده است...).
شاگردان علامه مجلسى‏:
در اين بخش شاگردانى كه نزد وى تحصيل كرده‏اند، يا از وى بدريافت اجازه نائل گشته‏اند، مذكور ميگردند. محدّث نورى در الفيض القدسى مينويسد: «اينان دانشمندانى هستند كه من آنها را شناخته ‏ام، در حالى كه شاگردان علّامه‏ مجلسى بيش از اينهاست كه من بگويم توانسته ‏ام با كمى اطلاع و فقدان وسيله، بر اسامى همه آنها اطلاع يابم!». ميرزا عبد اللَّه (افندی) اصفهانى شاگرد مجلسى نیز در «رياض العلماء» مينويسد: «شاگردان استاد بالغ بر هزار نفر بودند!»؛ و شاگرد ديگرش سيد نعمت اللَّه جزائرى در «انوار نُعمانيّه» مينويسد: «بيش از هزار نفر بودند!» ... (که از جمله مهمّترین شاگردان علامۀ مجلسی میتوان این افراد را نام برد) :
1- سيد بزرگوار و محدّث عاليمقام، سيد نعمت اللَّه جزائرى (محدّث و فقیه اخباری)، كه بگفته نوه‏اش سيد عبد اللَّه جزائرى در "اجازه كبيره" خود: «چند سال روز و شب در خدمت علّامه مجلسى حضور داشته و آن مرد بزرگ براى او همچون پدرى مهربان بود» (که به گفتۀ دکتر ابراهیم مهدوی، در همان دایرة المعارف، مدخل "فقهاء شیعه" – "جزائری": در کتب این مرد بزرگ نیز، تحریفاتی توسّط نااهلان بعمل آمده است؛ از آن جمله در کتاب معروف وی: زَهرُ الرَّبیع...).
2- علّامه محقّق مير محمد صالح بن عبد الواسع (خاتون آبادی)، داماد مجلسى، مؤلف كتاب شرح استبصار و شرح مَن لا يَحضُرُه الفقيهُ، متوفى بسال 1116ق.
3- دختر زاده ‏اش مير محمد حسين خاتون ‏آبادى (که در حملۀ وحشیانۀ افغانها با اصفهان، دستگیر و شکنجه شد)، فرزند دانشمند مير محمد صالح سابق الذكر.
4-عالم متبحّر خبير،حاجّ محمّد اردبيلى،مؤلف كتاب مشهور«جامع الرّوات»(در رجال).
5- دانشمند عظيم الشأن و عالم متتبّع بصير، ميرزا عبد اللَّه اصفهانى معروف به افندى، مؤلف كتاب «رياض العلماء» (در شرح احوال علماء شیعه).
6- سيد جليل، ميرزا علاء الدين گلستانه، شارح نهج البلاغه.
7- محقّق عاليمقام و مُدَقـِّق بزرگوار، ملّا محمد اكمل، پدر استاد كل: آقا محمد باقر (وحید) بهبهانى - چنان كه در اجازۀ علّامه (سیّد مهدی) بحر العلوم تصريح كرده است.
8- محمد بن مرتضى مشهور به نور الدّين و مؤلف تفسير «الوجيز»، برادرزاده ملا محسن فیض كاشانى؛ كه او بحار الانوار را مختصر كرده و «دُرَر البحار» ناميده است.
9- عالم خبير ملّا محمد رضا بن محمد صادق بن مقصود على مجلسى، پسر عمّ علّامه مجلسى.
10- دانشمند مفسّر بزرگوار ميرزا محمد مشهدى، صاحب تفسير «كنز الدقائق» در چهار جلد، كه از بهترين تفسيرهاست.
(و علماء دیگر، که اسامی شان در زُمرَۀ شاگردان مجلسی، در کتب مفصّله آمده است).
گفتار علامه مجلسى در مقدمه بحار الانوار:
علّامه مجلسى بعد از حمد و ثناى خداوند و درود بر حضرت ختمى مرتبت پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام ميگويد:
«اى پويندگان حق و يقين! و گروندگان به ريسمان پيروى خاندان سيد المرسلين، صلوات اللَّه عليهم اجمعين! بدانيد كه من در اوائل جوانى اشتياق زيادى بتحصيل انواع علوم و فنون داشتم، و بفضل الهى وارد دائره آن شدم، و قدم در گلزار آن نهادم، و با خوب و بد آن مواجه گشتم، تا اينكه آستينم از ميوه هاى رنگارنگ آن پر شد، و گريبانم از بهترين نوع آنها اِشباع گرديد. از هر چشمه اى جرعه گوارائى نوشيدم، و از هر خرمنى دو مشته برداشتم.
سپس به فوائد و نتائج آن علوم نگريستم، و در باره مقاصد محصلين و آنچه موجب ترغيب آنها براى نيل به سرانجام تحصيل آن علوم است، انديشيدم. آنگاه در آن قسمت كه براى جهان ديگرم سودمند بود، و انسان را بكمالات شايسته ميرساند، دقّت و تأمّل نمودم، تا بفضل و الهام بارى تعالى بيقين دانستم كه اگر علم و دانش از منبع زلالى كه از سرچشمه‏ هاى وحى و الهام ميجوشد، گرفته نشود، عطش انسان را برطرف نمى‏سازد، همان طور كه حكمت نيز وقتى از رهبران دين كه عُقـَلاى بشريّت هستند، اخذ نشود گوارا نخواهد بود.
من در نتيجه مطالعات خود تمام علوم را در كتاب خداوند عزيز (قرآن مجيد) كه بهيچ وجه باطلى در آن راه ندارد، و در اخبار خاندان پيغمبر(ص) كه خزانه دار دانش آن حضرت و ترجمان وحى او بودند يافته، و دانستم كه دانش قرآن مجيد عقول بندگان را براى استنباط خود كافى نميداند، و جز پيغمبر و امامان عاليمقام(ع) كه خداوند آنها را برگزيده و پيك وحى الهى در خانه‏هاى آنان فرود آمده است، كسى بآن احاطه پيدا نميكند!
چون باين نتيجه رسيدم، آنچه را كه زمانى در راه آموختنش صرف عمر كرده بودم، با اينكه در زمان ما رواج كامل دارد، ترك گفتم و سراغ چيزى رفتم كه ميدانستم در سراى ديگر نافع بحالم ميباشد، با اينكه اينها (احاديث و اخبار) در عصر ما بازار كسادى دارد!! از ميان علوم دينى بررسى و جستجوى اخبار ائمه اطهار عليهم السلام را براى كار خود برگزيدم و در آن باره به بحث و تحقيق و مطالعه پرداختم، و چنان كه ميبايد، با دقّت، آنها را از نظر گذراندم، و به اندازۀ لازم، نيروى تفكّر خود را پيرامون آن بكار انداختم؛ در نتيجه، اخبار و آثار خاندان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله را همچون كشتى نجاتى يافتم كه مملوّ از ذخائر نيكبختيها است، و مانند آسمانى ديدم كه مزيّن بستارگان فروزان و نجات دهنده از ظلمت نادانى‏ ها است.
راههاى علوم و اخبار اهل بيت روشن، و پرچم‏هاى هدايت و رستگارى در آنها برافراشته است. و صداى دعوت کنندگان آن براى سعادت و نجات از مَهالِك، در آن مسیرها شنيده مى‏شود. من در طىّ طريق آن، به گلزارهاى پُر گل و بوستانهاى سرسبزى رسيدم كه با شكوفه هاى هر علم و ميوه هاى هر حكمتى زينت يافته بود. در طىّ منازل آن راهى روشن و آبادان ديدم كه آدمى را به هر گونه عزّت و مقام عالى، نائل ميگرداند. به هيچ حكمتى بر نخوردم جز اينكه گزيده آن را در گفتار و اخبار اهل بيت پيغمبر(ص) ديدم؛ و به حقيقتى دست نيافتم مگر اينكه اصل آن را در آنجا يافتم! بعد از مطالعه و تحقيق كتب متداول و مشهور و احاطه بر آنها، به تتبّع در اصول معتبره گمنام پرداختم. اصول و كتابهائى كه: در اعصار گذشته و زمانهاى متمادى، بواسطۀ سلطه پادشاهان مخالف شيعه، و پيشوايان گمراه، يا بعلت رواج علوم باطله در ميان نادانهاى مدّعيان فضل و كمال، و يا بلِحاظ اينكه گروهى از علماى متأخر كمتر توجه بآن نموده و در تطاوُل (= جفاکاری) ايّام، فراموش گشته بود.
اخبار و آثار خاندان پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله از هر علم و فنّ ديگر، جامعتر و كافى‏تر و كاملتر است؛ لذا براى تأمين اين منظور در شرق و غرب به جستجوى آن كوشيدم، و نزد هر كس گمان بردم چيزى هست براى دست يافتن بآن اصرار ورزيدم. عده‏اى از برادران دينى من در اين راه بمن كمك كردند، و براى يافتن آنها به شهرها سفر نمودند، و بهر نقطه و ناحيه‏ اى كه امكان داشت سرزدند، تا آنكه بفضل خداوند، بسيارى از كتب قديمى و اصول معتبره كه در زمانهاى گذشته مورد استفاده و استناد علما بوده و دانشمندان ما در زمانهاى فـَترَت (= مدّت زمان عدم دسترسی به معصوم ع) به آنها رجوع ميكردند، در نزد من جمع شد...
زیرا من مى‏بينم كه زمان در منتهاى فساد غوطه ور است! و اكثر اهل زمان هم از آنچه موجب ترقى معنوى آنهاست، روگردانند؛ لذا ترسيدم مبادا اين كتابها بزودى بهمان سرنوشت و فراموشى و هجران سابق خود، بازگردد! و بيم آن دارم كه بواسطه عدم مساعدت روزگار خيانت پيشه، اين آثار ذى قيمت، دستخوش تشتّت و پراكندگى گردد...
من بعد از طلب خير و استمداد از خداوند متعال عزم خود را جزم كردم كه همه آنها را در يك كتاب بزرگ... نظم و ترتيب دهم. آنهم با نظمى غريب و سبك تأليفى عجيب كه مانند آن در مؤلّفات و مُصَنَّفات علماى گذشته، بی سابقه باشد.
بحمدِ اللَّه آنچه ميخواستم به بهترين وجه، جامه عمل پوشيد، و بيش از آنچه اميد داشتم و خود را براى آن آماده كرده بودم، تحقّق يافت...
در عين حال در نظر دارم كه اگر مرگ مهلت دهد و تفضّل الهى مُساعَدَت نمايد، شرح كاملى متضمّن بسيارى از مقاصدى كه در مُصنَّفات ساير علماء نباشد، بر آن (بحار الانوار) بنويسم و براى استفاده خردمندان قلم را بقدر كافى در پيرامون آن بگردش درآورم...
اى برادران دينى من! و اى دوستان ائمه طاهرين(ع)! اگر شما در اظهار دوستى خود صادق هستيد بشتابيد بجانب خوانى كه من گسترده‏ام و با دستهاى اعتراف و يقين، آن را بگيريد، و با وثوق و اطمينان چنگ بآن زنيد و از آنها نباشيد كه چيزى بر زبان ميرانند كه در دل ندارند، و از آنها نباشيد كه از روى نادانى و گمراهى دلهاشان از بدعت‏ گذارى و هواپرستى سيراب شده است و با سخنان باطل خود، آنچه را اديان حَقـّه ترويج كرده‏اند با ناحق مخلوط مى‏سازند...
اى بيچاره‏اى كه منكر شاخه‏هاى تناور و ساقه‏هاى فضل و احسان آن (بحار الانوار) هستى، همان حسد و عِناد و كوردلى كه دارى براى تو كافیست!! و اى كسیكه اعتراف به مقام بلند و حَلاوت بيان بحار الانوار نميكنى، ترديدى كه از جهل و گمراهى و حماقت تو سرچشمه گرفته، برايت بس است!! من نظر باينكه اين كتاب مُشتمِل بر انواع علوم و حكمتها و اسرار است، و از مراجعه بتمام كتب بی نياز كننده ميباشد آن را بحار الانوار (درياهاى نور) جامع گوهرهاى اخبار ائمه اطهار(ع)، ناميدم. از خداوند سبحان اميدوار چنانم كه از فضل و مرحمت و منّتى كه بر اين بنده اميدوارش دارد اين كتاب مرا تا موقع قيام قائم آل محمد صلى اللَّه عليه و آله باقى داشته، و آن را مرجع دانشمندان و مصدر دانشجويان علوم ائمه دين قرار دهد، و علىٰ رَغم مُلحِدان پست و فرومايه، پاينده بدارد! در ظلمتهاى قيامت، براى من نور و روشنى باشد، و از آنچه در آن روز مردم ميدانند، موجب امن و سرور گردد... و الحمدُ للَّهِ اوّلاً و آخِراً، و صَلَّى اللَّهُ علىٰ محمّدٍ وَ اَهلِ بَيتِهِ الغـُرِّ المَيامينَ* النـّـُجَباءِ المُكرَّمينَ».
(* غـُرّ: جمع اَغـَرّ = سپید روی و نورانی؛ مَیامین: جمع مَیمون = مبارک و فرخنده).
وفات علامه مجلسى‏:
علّامه مجلسى بعد از يك عمر گرانبها و تعليم و تربيت صدها شاگرد دانشمند، و تأليف و تصنيف و ترجمه ده‏ها كتاب سودمند و مؤثّر دينى بعربى و فارسى، و آن همه آثار خيرى كه از خود بيادگار گذارد، مطابق نقل «رَوضات الجنّات»... در شب بيست و هفتم ماه مبارك رمضان سال 1110 هجرى، اوائل سلطنت شاه سلطان حسين صفوى در سنّ هفتاد و سه سالگى چشم از اين جهان فانى فرو بست و روح پر فتوحش بآشيان جـِنان پرواز نمود، و در مسجد جامع اصفهان پهلوى پدر علّامه‏اش ملّا محمد تقى مجلسى مدفون گرديد. آرامگاه مجلسى از زمان درگذشتش تا كنون همواره مزار مجاورين و مسافرين از زن و مرد مسلمان بوده است.
اين شعر، مادّه تاريخ روز و ماه و سال رحلت آن مرحوم است و الحق كه نيكو سروده شده است:
ماه رمضان چو بيست و هفتش كم شد
تاريـــخ وفـــات بــاقـــر اعـــلـــم شــــد
توضيح اينكه جمله «ماه رمضان» بحساب ابجد (1137) مى‏شود كه اگر بيست و هفت از آن كم كنيم (1110ق) خواهد شد!...
نظر اِدوارد براون در باره اسلام و شيعه‏ و علامه مجلسی:
...ادوارد برون در جایی از تاريخ خود كه نثر نويسان ايران را معرفى‏ ميكند تحت عنوان «خدمات مجلسيها» شرحى در باره علّامه مجلسى نوشته است كه هر چند از آنان تمجيد ميكند، ولى باز نتوانسته است بی علاقگى خود را از زحمات آنها در رواج دين اسلام، پنهان بدارد! وى در فصل نهم جلد چهارم "تاريخ ادبيات ايران"، صفحه 291 مينويسد: «پيش از اين گفتيم كه: در موقع ظهور شاه اسماعيل و رسميّت دادن بمذهب شيعه، كتب فارسى راجع باين موضوع چقدر قليل بود و بنا بر مُندرجات «روضات الجنات» ، ملّا محمد تقى مجلسى شخصى بود كه بعد از استقرار سلسله صفويه به نشر احاديث شيعه همت گماشت؛ پسرش ملّا محمد باقر مجلسى در همين زمينه كتاب عظيم بحار الانوار را بعربى نوشت و تصانيف ذيل را بزبان فارسى تحرير كرد...». و پس از ذكر كتب فارسى علّامه مجلسى ميگويد: «اما جاى عجب است كه در ضمن اين كتب (که در فهرست آثار آورده اند) نام يكى از مهمترين تأليفات او "حقّ اليقين" (در اعتقادات) برده نشده است. اين كتاب در 1109(هجرى) و 1698 (ميلادى) تأليف شده و با كمال نظافت در 1241(هجرى) و 1825(ميلادى) در طهران چاپ گرديده است. مرحوم (آلبرت دو بیبرستين كازيميرسكى Kasimirsky, Albert De Bibrestein) عازم شد كه اين كتاب را بفرانسه ترجمه نمايد، اما از خيال خود انصراف يافت، و نسخه اصل ترجمه خود را نزد من فرستاده تقاضا كرد كه كار او را بپايان ببرم؛ اما متأسفانه هيچ وقت فراغت نيافتم كه اين خدمت را انجام بدهم(!) اگر چه به زحمتش مى‏ارزید! زيرا كه هيچ ترجمه واضح و معتبرى از عقائد شيعه در هيچ زبان اروپائى موجود نيست!».
چطور ما ميتوانيم ادوارد برون را "ايران دوست" بدانيم، با اينكه او خود را حاضر نكرده ترجمه حقّ اليقين علّامه مجلسى را براى اطلاع اهل اروپا كه بقول وى هيچ گونه اطلاعى از مذهب شيعه ندارند، تمام كند؟ معرفى مذهب شيعه، كه مذهب رسمى ايرانيان بود آيا خدمت به ايران نبود؟ آيا علّامه مجلسى ايرانى نيست؟... ادوارد براون كه آن همه كتاب و مقدمه و مقاله در باره بابى‏ها، ازليها، و بهائيان ايران نوشته، ده‏ها رساله و كتاب در باره صوفيه و خِرقه و خانقاه و عقائد و خرافات آنها تحرير كرده، و آن همه از روزنامه نويس‏ها و تصنيف ‏سازان عهد مشروطه تعريف كرده است، چرا بايد با مجلسى، يكى از بزرگترين شخصيت ايرانى، ميانه‏اى نداشته باشد؟!...
دانشمندانى كه عليه صوفيه قيام كردند:
نخستين كسى كه علناً در دولت صفويّه با صوفيه درافتاد و عقائد خرافى آنها را بباد انتقاد گرفت، عالم عظيم الشّأن ملّا محمد طاهر قمى استاد اجازه علّامه مجلسى بود كه شيخ الاسلام قم بوده، و از محدّثين ناموَر بشمار می ‏آمده است. وی اصلاً شيرازى ولى در قم سكونت داشته است... ملّا محمد طاهر كتابهائى چند در ردّ صوفيه نوشته كه از جمله «مَلاذ الاخيار» بعربى، و «تحفة الاخيار» بفارسى سليس و پر مغز است (که دوّمی توسّط انتشارات طباطبائی در قم، سال 1369 ش، به چاپ رسیده است).
ملّا محمد طاهر در مبارزه خود، براى از ميان بردن صوفيه چندان توفيقى نيافت و فقط توانست زمينه را براى دانشمند دلسوز و بيدار و زنده دل آينده عليه رواج بازار بوق و پوست و كشكول و بدعتها و خرافات صوفيه آماده سازد. بعد از وى شاگردش علّامه مجلسى راه او را دنبال كرد و عملاً جلو بدعتهاى آنها را گرفت و در كتابهاى فارسى و عربى خود سخت بر آنها تاخت. چنان كه قبلاً، از شيخ يوسُف بَحرانى صاحِب حدائق (در لؤلؤة البحرَین) در اين خصوص (که این عمل علامۀ مجلسی را ستوده است) و از گفته «ادوارد برون» و «سِرجان مالكُم» انگليسى (که از این عمل شجاعانۀ علامۀ مجلسی انتقاد کرده اند)، اشاره‏اى رفت.
... صوفيّه مانند هر فرقه گمراه و اقليت بى‏ ثـَباتى كه طبق معمول هر دانشمند پارساى زاهد و خوشنامى را بخود منتسب ميدانند، علّامه مجلسى اول را جزو علماى متمايل به تصوّف دانسته و از يك جمله علّامه مجلسى دوم در مقدّمه «زاد المعاد» كه گفته «صوفيان صَفوَت نشان» و نامه‏اى كه مؤلف «طرائق» (معصوم علیشاه صوفی مسلک) نسبت باو داده و هيچ گونه دليلى بر صحّت آن در دست نيست (زیرا نسخه های زادالمعاد دارای اختلاف و تحریف بسیار هستند و آن نامه نیز جعلی بوده و نقیض گفته های خود مجلسی در رسالۀ اعتقادات و عَین الحیاة و حقّ الیقین و بحار الانوار و... در اظهار نفرت و انزجار از صوفیّه و عُرَفاء است)، چنين وانمود كرده‏اند كه او نيز بى ‏ميل به صوفيه نبوده، و نتيجه گرفته‏ اند كه موضوع مخالفت علّامه مجلسى با صوفيه حقيقت ندارد!! (حال آنکه اگر هم فرضاً آن قطعه از عبارت دیباچۀ زاد المعاد، متعلّق به خود علامۀ مجلسی بوده باشد، به ملاحظۀ رجال درویش مشرب و صوفی مسلک دولت وقت بوده؛ چنانکه شیوۀ بسیاری از علماء است).
و البته اين پندار واهى، صحنه سازى عده‏اى از صوفيه است، و گر نه عده ديگر كه نتوانسته ‏اند مخالفت مجلسى را با صوفيه توجيه كنند، سخت با علّامه مجلسى مخالف هستند و نسبت بآن مرد بزرگ شيعه عِناد ميورزند (مانند اغلب مورّخین غربی یا غرب زده؛ و نیز متأسفانه گاه در بین خود علماء منتسب به اسلام؛ مانند آقا نجفی قوچانی، که در کتاب سراپا دروغ "سیاحت غرب"، علاّمۀ مجلسی را به "کوته فکری" نسبت میدهد!! و یا مانند برخی حاشیه نویسان بر بحارالانوار که حواشی توهین آمیز ایشان نسبت به علامۀ مجلسی، اعتراض فقهاء عِظام نجف را برانگیخت...).
مجلسى اول (پدر)، در شرح فارسى (مَن لا يَحضُرُهُ الفقيهُ – شیخ صدوق) ( با نام: لوامع صاحِبقِرانی) در شرح حديث:‏ «بادِرُوا اِلىٰ رِياض ِالجَنَّةِ؛ قالوا: يا رَسولَ اللَّهِ، وَ ما رياضُ الجَنَّةِ؟ قالَ: حَلـَقُ الذِّكر ِ»، مينويسد: مقصود از حلقه ‏هاى ذكر، مجلسى است كه در آن از علوم دينيه يا مواعظ حسنه گفتگو شود، چنانچه از ائمه(ع) چنين وارد شده؛ و امّا «ذِكر جَلِىّ» صوفيّه، از ائمّه(ع) چيزى بما نرسيده، و (آن) از سُنـّيان و فاسد و باطل و مخالفت آيات قرآن است!»؛ آيا چنين كسى ميتواند صوفى يا مايل به صوفيگرى باشد؟!! (این نیز خود شاهدی است بر آنچه برخی از محققان معاصر مطرح ساخته و گفته اند: "لوامع صاحِبقِرانی" مجلسی اوّل دارای تعارضاتی در متن است که مشخص میسازد صوفیّه در بخشهایی از آن – خصوصاً در مقدّمه ها – تحریفاتی به نفع خود کرده اند؛ امّا از آنجا که تحریف کنندگان، همۀ این کتاب را نخوانده بوده اند، خداوند اینگونه ایشان را رسوا ساخته که در بخشهای دیگر کتاب، بدگویی و انتقادات مجلسی اوّل از ایشان هنوز بر جای مانده است. آری؛ ممکن است در این سالها، آهسته آهسته و به بهانۀ تحقیق(!)، آنها را نیز در چاپهای جدید، حذف سازند!! ... – دایرة المعارف علم و مذهب، دکتر سیّد ابراهیم مهدوی، مدخل "مجلسی").
علّامه مجلسى (پسر) نيز در كتابهاى «عين الحيات» و «حقّ اليقين» و مواردى از «بحار الانوار» و «مِرآت العقول» (شرح كافى)، و رساله «اعتقادات» سخت از صوفيه نكوهش فرموده و با استناد به روايات اهل بيت(ع) تمام فرقه‏ هاى آنها را خارج از اسلام و تشيّع دانسته و آنها را بدعت گذار در دين معرفى كرده و از پدرش دفاع نموده است... چون صوفيه پدرش مجلسى اول را نظر بتقوى و مقام معنويش طبق معمول صوفيان بخود منتسب مينمودند، در آخر همين رساله (اعتقادات) ميفرمايد: « مبادا گمان بد در حق پدرم علامه مجلسى (اوّل = ملاّ محمّد تقی) ببرى و او را صوفى بدانى! زيرا وى پاک ‏تر از اينست كه دامنش به لـَوث (=آلودگی و پلیدی) تصوّف آلوده شود و من از هر كس آشناتر بحال پدرم ميباشم!» ...
( نیز در عین الحیات گوید: )
«پس اگر اعتقاد به روز جزا دارى، امروز حجّت خود را درست كن كه چون فردا حقتعالىٰ از تو حجت طلبد جواب شافى و عذر پسنديده داشته باشى! و نميدانم بعد از ورود احاديث صحيحه از اهل بيت رسالت عليهـِمُ السّلام و شهادت اين بزرگواران از علماى شيعه - رضوان اللَّه عليهم - بر بطلان اين طائفه (صوفیان) و طريقه ايشان، در متابعت ايشان نزد حقتعالى چه عذر خواهى داشت؟! آيا خواهى گفت: مُتابَعَت حَسَن بَصْرى (از مخالفین حضرت علی ع) كردم كه چند حديث در لعن او وارد شده است؟! يا متابعت سُفيان ثورى كردم كه با امام جعفر صادق عليه السّلام دشمنى ميكرده و پيوسته معارض آن حضرت ميشده، و بعض احوال او را در اول كتاب بيان كرديم؟! يا متابعت غزالى را عذر خود، خواهى گفت؛ كه بيقين ناصبى بوده؟! و ميگويد در كتابهاى خود: بهمان معنى كه مرتضى على امام است، من هم امامم!! و ميگويد: هر كس يزيد را لعنت ميكند گناهكار است، و كتابها در لعن و ردّ شيعه نوشته، مانند كتاب «المُنقِذ مِنَ الضَّلال» (= نجات دهنده از گمراهی!) و غير آن؛ يا متابعت برادر ملعونش احمد غزالى را حجت خواهى كرد؟ كه ميگويد: شيطان از اكابر اولياء اللَّه است؟! يا ملاى رومى (مولوی) را شفيع خواهى كرد؟! كه ميگويد: ابن ملجم را حضرت امير المؤمنين عليه السّلام شفاعت ميكند، و ببهشت خواهد رفت، و حضرت امير باو گفت كه: تو گناهى ندارى چنين مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودى!! ... و در هيچ صفحه از صفحه هاى مثنوى نيست كه اِشعار (= آگاهی دادن) به جبر يا وحدت وجود يا سقوط عبادات يا غير آنها از اعتقادات فاسده نكرده باشد! و چنانچه مشهورست و پيروانش قبول دارند، ساز و دف و نى شنيدن را عبادات ميدانسته است!! يا پناه به مُحيى الدّين (عربی) خواهى برد كه هرزه هايش را در اول و آخر اين كتاب شنيدى، و ميگويد جمعى از اولياء اللَّه هستند كه رافضيان (= شيعيان) را بصورت خوك می بينند!! و ميگويد: به معراج كه رفتم، مرتبه على را از مرتبه ابوبكر و عمر و عثمان پست تر ديدم! و ابو بكر را در عرش ديدم! چون برگشتم بعلى گفتم چون بود كه در دنيا دعوى ميكردى كه من از آنها بهترم؟! الحال ديدم مرتبه ترا كه از همه پست ‏ترى!! و او و غير او از اين تزريقات بسيار دارند كه متوجه آنها شدن موجب طول سخن میشود...» (این بود برگزیده و خلاصه ای از شرح حال علامۀ مجلسی، از مقدّمۀ کتاب "مهدی موعود(عج)"، به قلم علی دوانی، صفحات 59 تا 138).

 

به قلم علی دوانی

خواندن 8964 دفعه

آخرین‌ها از مدیر سایت